responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1617
ابن قارح
جلد: 4
     
شماره مقاله:1617



اِبْن‌ِ قارِح‌، ابوالحسن‌ على‌ بن‌ منصور بن‌ طالب‌ حلبى‌ (351- ح‌ 424ق‌/962-1033م‌)، اديب‌، شاعر، راوي‌ و نحوي‌، ملقب‌ به‌ دَوْخَلَه‌. وي‌ در حلب‌ زاده‌ شد و در همانجا نزد ابوعبدالله‌ ابن‌ خالويه‌ به‌ فراگيري‌ نحو پرداخت‌ و ابن‌ خالويه‌ (ه م‌)، چنانكه‌ مى‌دانيم‌، از بغداد به‌ شام‌ و سپس‌ به‌ حلب‌ رفت‌ و چندي‌ در آن‌ ديار زيست‌. ابن‌ قارح‌ پس‌ از مرگ‌ ابن‌ خالويه‌ در 370ق‌/980م‌ راهى‌ بغداد شد و به‌ ابوعلى‌ فارسى‌ پيوست‌ و به‌ گفتة خود او همة آثار ابوعلى‌ را نزد او خواند (ابن‌ قارح‌، 56؛ ياقوت‌، 15/83). اما اشارت‌ ياقوت‌ (همانجا) مبنى‌ بر اينكه‌ وي‌ از كودكى‌ در منزل‌ ابوعلى‌ به‌ خدمت‌ مشغول‌ بوده‌، درست‌ نمى‌نمايد. زيرا ابوعلى‌ فارسى‌ در 341ق‌ به‌ حلب‌ نزد سيف‌الدوله‌ رفت‌ و در 347ق‌، يعنى‌ 4 سال‌ قبل‌ از ولادت‌ ابن‌ قارح‌، حلب‌ را به‌ قصد شيراز ترك‌ كرد و متجاوز از 20 سال‌ در آنجا به‌ سر برد ( دانشنامه‌، 1079). در اين‌ صورت‌ وي‌، در دوران‌ كودكى‌ و حتى‌ آغاز جوانى‌ ابن‌ قارح‌ در شيراز اقامت‌ داشته‌ است‌. برهمين‌ اساس‌ مى‌توان‌ گفت‌، ابن‌ قارح‌ پس‌ از بازگشت‌ ابوعلى‌ به‌ بغداد - كه‌ با توجه‌ به‌ آنچه‌ گفته‌ شد، بايد همان‌ حدود 370ق‌ باشد - براي‌ نخستين‌ بار به‌ ملازمت‌ وي‌ در آمده‌ است‌. ابن‌ قارح‌ (همانجا) چنانكه‌ خود تصريح‌ كرده‌ است‌ در بغداد از مجالس‌ درس‌ علماي‌ آن‌ روز، از جمله‌ ابوسعيد سيرافى‌، على‌ بن‌ عيسى‌ رمانى‌، ابوعبيد مرزبانى‌ و ابوحفص‌ كتانى‌ بهره‌ برد.
وي‌ پس‌ از كسب‌ دانش‌ و شهرت‌، تعليم‌ و تربيت‌ فرزندان‌ خواص‌ را پيشة خود ساخت‌ و از اين‌ راه‌ كسب‌ معاش‌ مى‌كرد (نك: صفدي‌، 22/234). چندي‌ بعد راهى‌ مصر شد و به‌ ملازمت‌ وزير ابوالحسن‌ مغربى‌ درآمد و تعليم‌ و تربيت‌ فرزندان‌ او را به‌ عهده‌ گرفت‌. ابوالحسن‌ كه‌ از جاه‌طلبى‌ فرزندش‌ ابوالقاسم‌ سخت‌ بيمناك‌ بود، ابن‌ قارح‌ را ملزم‌ كرد تا رفتار و كردار فرزندش‌ را به‌ او گزارش‌ كند. سرانجام‌ روزي‌ ابوالقاسم‌ كه‌ هواي‌ برانداختن‌ حكومت‌ خليفة فاطمى‌، الحاكم‌ بامرالله‌ را در سر داشت‌، راز خود را با ابن‌ قارح‌ در ميان‌ نهاد. ابن‌ قارح‌، ابوالحسن‌ را از انديشة او مطلع‌ ساخت‌. ابوالقاسم‌ از اين‌ سخن‌ چينى‌ سخت‌ برآشفت‌ و كينة او را به‌ دل‌ گرفت‌ (ابن‌ قارح‌، 56 -57؛ ياقوت‌، 15/83 -84). پس‌ از چندي‌ ابوعبدالله‌ حسين‌ بن‌ جوهر فرمانده‌ سپاه‌ مصر ابن‌ قارح‌ را نزد خود خواند و تعليم‌ و تربيت‌ فرزندانش‌ را به‌ عهدة وي‌ گذاشت‌ (ابن‌ قارح‌، 58؛ ياقوت‌، 15/86). اما چون‌ ابن‌ قارح‌ رفتار خشن‌ خليفه‌ و فرمانده‌ سپاهش‌ حسين‌ بن‌ جوهر را نسبت‌ به‌ مخالفان‌ مشاهده‌ كرد، بيمناك‌ شد و براي‌ گريز از دربار چاره‌اي‌ نيافت‌، جز اينكه‌ راه‌ حج‌ پيش‌ گيرد. وي‌ در 397ق‌ عازم‌ حجاز گرديد و 5 سال‌ در آنجا ماند. اما چون‌ دوباره‌ به‌ قاهره‌ بازگشت‌ و از كشته‌ شدن‌ حسين‌ بن‌ جوهر در 401ق‌ به‌ فرمان‌ الحاكم‌، آگاهى‌ يافت‌، بيش‌ از پيش‌ احساس‌ ناامنى‌ كرد. از اين‌رو دربار خليفه‌ را فروگذاشت‌ و به‌ طرابلس‌ گريخت‌. از آنجا راهى‌ انطاكيه‌ شد و سپس‌ به‌ ملطيه‌ نزد خوله‌ دختر سعدالدوله‌ و نوة سيف‌الدوله‌ رفت‌. چندي‌ در آنجا اقامت‌ گزيد. اما پس‌ از رسيدن‌ نامة وزير ابوالقاسم‌ مغربى‌، راهى‌ مَيّافارقين‌ شد (ابن‌ قارح‌، همانجا) و مدتى‌ نزد وي‌ به‌ سر برد.
از آنچه‌ بين‌ او و ابوالقاسم‌ گذشت‌ اطلاعى‌ در دست‌ نيست‌. اما گويى‌ آتش‌ كينه‌اي‌ كه‌ ابوالقاسم‌ از زمان‌ وزارت‌ پدرش‌ نسبت‌ به‌ او در دل‌ داشت‌، هرگز فرو ننشست‌ و ابن‌ قارح‌ نيز كه‌ از وي‌ دلى‌ پر درد داشت‌، متقابلاً زبان‌ به‌ هجو او گشود و بارها نزد ديگران‌ وي‌ را مذمت‌ كرد (نك: همو، 61 -62؛ صفدي‌، 22/234- 235).
ابن‌ قارح‌ پس‌ از آنكه‌ ابوالقاسم‌ مغربى‌ را ترك‌ كرد، در 421ق‌ راهى‌ تكريت‌ شد و از آنجا به‌ موصل‌ رفت‌ (ياقوت‌، 15/84). مدتى‌ نيز درآمِد به‌ سر برد و گويا در همانجا بود كه‌ با ابوالفرج‌ زَهْرجى‌ كاتب‌ نصرالدوله‌ احمد بن‌ مروان‌، آشنا شد (ابن‌ قارح‌، 27). ابن‌ قارح‌ در اواخر عمر درپى‌ نامه‌اي‌ كه‌ زهرجى‌ به‌ او نوشت‌، به‌ زادگاه‌ خود حلب‌ بازگشت‌ (همو، 68)، اما چون‌ در اين‌ مدت‌ طولانى‌ همه‌ چيز تغيير كرده‌ بود و او در آنجا آشنا و همدمى‌ نداشت‌، سخت‌ احساس‌ دلتنگى‌ و غربت‌ مى‌كرد (همو، 24- 25؛ حبابى‌، 22). تاريخ‌ و محل‌ درگذشت‌ وي‌ را هيچ‌ يك‌ از مورخان‌ ذكر نكرده‌اند، اما مرگ‌ وي‌ احتمالاً در حدود 424ق‌ در حلب‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌ (قس‌: بستانى‌، 3/442، كه‌ مرگ‌ وي‌ را بعد از 424ق‌ دانسته‌؛ حبابى‌، همانجا).
ابن‌ قارح‌ تا پايان‌ عمر ازدواج‌ نكرد (ياقوت‌، 15/84؛ صفدي‌، 22/234). دربارة مذهب‌ او نيز چيزي‌ دانسته‌ نيست‌. اما از مقدمة رسالة الغفران‌ و ستايشهاي‌ ابوالعلاء معري‌ از او (ابوالعلاء، 139-141) و نيز متن‌ رساله‌اش‌ كه‌ آكنده‌ از مدح‌ و ستايش‌ رسول‌ اكرم‌ (ص‌) و بيان‌ فضايل‌ اصحاب‌ او و استشهاد به‌ آيات‌ قرآن‌ و اظهار تنفر نسبت‌ به‌ زنادقه‌ و بى‌دينان‌ است‌ (ابن‌ قارح‌، 46-50)، چنين‌ برمى‌آيد كه‌ ظاهراً به‌ اساس‌ شريعت‌ پاي‌ بند بوده‌ است‌. اما طه‌ حسين‌ (3/569) با قاطعيت‌ و تأكيد بسيار او را زنديق‌ محض‌ و مى‌خواره‌اي‌ حريص‌ دانسته‌ است‌.
ابن‌ قارح‌ راوي‌ شعر و اخبار عرب‌ نيز بود و از اشعار او مجموعاً 51 بيت‌ در رساله‌اش‌ (ص‌ 60، 61، 67)، معجم‌ الادباء (ياقوت‌، 15/84 - 85)، الوافى‌ بالوفيات‌ (صفدي‌، همانجا) و نيز بغية الوعاة (سيوطى‌، 2/207) آمده‌ است‌. ياقوت‌ (15/84) شعر او را از قبيل‌ اشعار علماء و معلمان‌ دانسته‌ و آن‌ را فاقد زيبايى‌ تعبير و شيوايى‌ بيان‌ معرفى‌ كرده‌ است‌. وي‌ در هجوياتش‌ كه‌ بيشتر آنها را در حق‌ ابوالقاسم‌ مغربى‌ سروده‌، از به‌ كار بردن‌ الفاظ و عبارات‌ زشت‌ و ركيك‌ ابايى‌ نداشته‌ است‌ (نك: ياقوت‌، 15/85 -86؛ سيوطى‌، همانجا).
وي‌ همة شهرت‌ خود را مديون‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ در اواخر عمر به‌ ابوالعلاء معري‌ نوشته‌ است‌. دربارة انگيزة نگارش‌ اين‌ نامه‌ خود وي‌ (ص‌ 26-27) مى‌گويد؛ ابوالفرج‌ زهرجى‌ نامه‌اي‌ خطاب‌ به‌ ابوالعلاء معري‌ مى‌نويسد و از ابن‌ قارح‌ مى‌خواهد تا آن‌ را به‌ ابوالعلاء تسليم‌ كند. در بين‌ راه‌ دزدان‌ همة دارايى‌ او، از جمله‌ نامه‌ را به‌ سرقت‌ مى‌برند. ابن‌ قارح‌ درپى‌ عذرخواهى‌ و اظهار تأسف‌، نامه‌اي‌ به‌ ابوالعلاء مى‌نويسد و در ضمن‌ آن‌ پرسشهايى‌ نيز مطرح‌ مى‌كند و از او مى‌خواهد تا نامة او را بى‌پاسخ‌ نگذارد. ابوالعلاء نيز در جواب‌ آن‌، رسالة الغفران‌ را مى‌نگارد.
ابن‌ قارح‌ نامة خود را با حمد و ثناي‌ پروردگار و اظهار شوق‌ و تمايل‌ به‌ ديدار ابوالعلاء آغاز كرده‌ و سپس‌ زبان‌ به‌ انتقاد از ادبا و شعرايى‌ چون‌ بشار بن‌ برد، متنّبى‌، ابن‌ راوندي‌، ابن‌ رومى‌، ابوتمام‌، حلاج‌ و ديگران‌ گشوده‌ و بى‌اعتنايى‌ ايشان‌ نسبت‌ به‌ امور دين‌ و هوسرانى‌ و مى‌گساريهاي‌ آنان‌ را مورد نكوهش‌ قرار داده‌ و آنان‌ را مخلد در آتش‌ جهنم‌ دانسته‌ است‌. سپس‌ از ابوالعلاء دربارة زندقه‌، تصوف‌، فقه‌، نحو و امور دين‌ استفسار كرده‌، پس‌ از شرح‌ مختصري‌ از زندگى‌ خود و شكوه‌ از روزگار، نامه‌اش‌ را به‌ پايان‌ مى‌برد. ابوالعلاء در رسالة الغفران‌ ابتدا او را در يك‌ سفر رؤيايى‌ به‌ عالم‌ آخرت‌ برده‌، با سير و سياحتى‌ در اطراف‌ بهشت‌ و جهنم‌ به‌ ديدار شعرا و ادبايى‌ كه‌ ابن‌ قارح‌ اهل‌ دوزخ‌ خوانده‌ بود، مى‌برد و او برخلاف‌ انتظار، آنان‌ را در بهشت‌ مى‌يابد. بدين‌سان‌ ابوالعلاء با استهزاء به‌ او يادآور مى‌شود كه‌ اينگونه‌ مسائل‌ عميق‌تر از آن‌ است‌ كه‌ او مى‌پندارد. پس‌ از آن‌ در بخش‌ ديگر رسالة الغفران‌، ابوالعلاء به‌ پرسشهايى‌ كه‌ وي‌ در نامه‌اش‌ مطرح‌ ساخته‌ و صرفاً مباحثى‌ كلامى‌، فلسفى‌ و لغوي‌ است‌، پاسخ‌ مى‌گويد.
«رسالة» ابن‌ قارح‌ كه‌ ويژگيهاي‌ نثر آن‌ روزگار را در بردارد، در قالب‌ عباراتى‌ مسجع‌ و گاه‌ فنى‌ نگارش‌ يافته‌ است‌. اين‌ «رساله‌» در مجموعة رسائل‌ البلغاء، به‌ كوشش‌ محمد كردعلى‌ در قاهره‌ (1331ق‌/ 1913م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. همچنين‌ كامل‌ كيلانى‌ آن‌ را در جزء سوم‌ رسالة الغفران‌ در 1925م‌ و عائشه‌ عبدالرحمان‌ در 1963 و 1969م‌ ضمن‌ همان‌ رساله‌ در قاهره‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌اند.
مآخذ: ابن‌ قارح‌، على‌، «رسالة»، همراه‌ رسالة الغفران‌ (نك: ابوالعلاء معري‌ در همين‌ مآخذ)؛ ابوالعلاء معري‌، احمد، رسالة الغفران‌، به‌ كوشش‌ عائشه‌ عبدالرحمان‌، قاهره‌، 1388ق‌/1969م‌؛ بستانى‌؛ حبابى‌، فاطمه‌، لغة ابى‌ العلاء المعري‌ فى‌ رسالة الغفران‌، قاهره‌، دارالمعارف‌؛ حسين‌، طه‌، من‌ تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1980م‌؛ زركلى‌، اعلام‌؛ سيوطى‌، بغية الوعاة، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1384ق‌/ 1965م‌؛ دانشنامه‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ رمزي‌، بعلبكى‌، بيروت‌، 1404ق‌/1983م‌؛ ياقوت‌، ادبا.
عنايت‌الله‌ فاتحى‌ نژاد - عباس‌ حجت‌ جلالى‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1617
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست