responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1588
ابن فرات
جلد: 4
     
شماره مقاله:1588



اِبْن‌ِ فُرات‌، عنوان‌ چند تن‌ از ديوان‌ سالاران‌ و وزيران‌ پرآوازة شيعى‌ مذهب‌ عراق‌ و مصر در سده‌هاي‌ 3 و 4ق‌/9 و 10م‌ است‌ كه‌ اصلاً از بابلى‌ صريفين‌ در نهروان‌ بالا برخاستند (ياقوت‌، بلدان‌، 3/386؛ قس‌: ذهبى‌، سير، 14/474، كه‌ آنها را عاقولى‌، منسوب‌ به‌ عاقول‌ خوانده‌ است‌؛ نيز قس‌: همدانى‌، 44).
به‌ رغم‌ شهرت‌ اين‌ خاندان‌ و نقش‌ مهمى‌ كه‌ بسياري‌ از افراد آن‌ در يكى‌ از بحرانى‌ترين‌ ادوار تاريخ‌ اسلام‌ داشتند، اطلاعات‌ ما دربارة خاستگاه‌ نياي‌ ايشان‌ پراكنده‌ و گاه‌ متناقض‌ است‌. چندان‌ كه‌ برخى‌ از آنان‌ را فقط از رهگذر شباهت‌ نام‌ پدر و نيايشان‌ مى‌توان‌ به‌ يكديگر پيوند داد، و از آن‌ رو كه‌ در آثار مورخان‌ متقدم‌ شواهدي‌ در تأييد برخى‌ از نوشته‌هاي‌ متأخر يافت‌ نمى‌شود، تنظيم‌ نسب‌نامة اين‌ خاندان‌ و تعيين‌ رابطة ميان‌ برخى‌ از كسانى‌ كه‌ برپاية برخى‌ منابع‌، به‌ نخستين‌ نسلهاي‌ آن‌ تعلق‌ دارند، بسيار دشوار است‌. نسب‌نامه‌اي‌ كه‌ سوردل‌ ارائه‌ داده‌ )، II/747) تنها شامل‌ كسانى‌ است‌ كه‌ در انتساب‌ آنها به‌ خاندان‌ ابن‌ فرات‌ ترديدي‌ نيست‌. در حالى‌ كه‌ ماسينيون‌ («منشأ شيعى‌...1»، و زامباور (ص‌ 17، در نسب‌نامه‌ پيشنهادي‌ خود) از كسانى‌ در نسلهاي‌ اول‌ تا سوم‌ اين‌ خاندان‌ نام‌ برده‌اند كه‌ در صحت‌ انتساب‌ آنها به‌ خاندان‌ ابن‌ فرات‌ يقين‌ نداريم‌.
در واقع‌ ماسينيون‌، عمربن‌ فرات‌ كاتب‌ بغدادي‌ را كه‌ از ياران‌ امام‌ رضا(ع‌) بود و سپس‌ به‌ غلو و فسادِ عقيده‌ متهم‌ شد (طوسى‌، رجال‌، 383؛ ابن‌ داوود، 489)، عمو يا عموي‌ پدر محمد بن‌ موسى‌ بن‌ حسن‌ بن‌ فرات‌ دانسته‌ و از فرات‌ بن‌ احنف‌ عبدي‌ كوفى‌ كه‌ او نيز از ياران‌ امامان‌ شيعه‌ و متهم‌ به‌ غلو بود و رجال‌شناسان‌ او را تضعيف‌ كرده‌اند (طوسى‌، همان‌، 99؛ ابن‌ داوود، 492)، به‌ عنوان‌ نياي‌ بزرگ‌ خاندان‌ ياد كرده‌ است‌. گويا اين‌ نظر از آنجا برخاسته‌ كه‌ فرات‌ بن‌ احنف‌ را پسري‌ بوده‌ به‌ نام‌ محمد (استرابادي‌، 324؛ ماسينيون‌ همچنين‌ بر آن‌ است‌ كه‌ استرابادي‌ برخى‌ از وقايع‌ زندگى‌ اين‌ محمد را با عمر بن‌ فرات‌ خلط كرده‌ است‌) كه‌ به‌ اقرب‌ احتمال‌ همان‌ محمد بن‌ فراتى‌ است‌ كه‌ كشّى‌ از او نام‌ برده‌ (طوسى‌، اختيار، 221، 222). زامباور (همانجا) نيز از شخصى‌ به‌ نام‌ نوفل‌ بن‌ محمد كه‌ در 141ق‌/ 758م‌ والى‌ مصر شد و سال‌ بعد معزول‌ گشت‌ و از آن‌ پس‌ يك‌ چند دوباره‌ ولايت‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ (ابن‌ اثير، الكامل‌، 5/508، 510، 512)، به‌ عنوان‌ يكى‌ از افراد خاندان‌ و پسر محمد بن‌ فرات‌ ياد كرده‌ است‌، اما نه‌ تنها در منابع‌ متقدم‌ رجالى‌ و تاريخى‌، از ارتباط خويشاوندي‌ ميان‌ عمربن‌ فرات‌ و فرات‌ بن‌ احنف‌ و محمد بن‌ موسى‌ بن‌ حسن‌ بن‌ فرات‌ و نوفل‌ بن‌ فرات‌ اثري‌ ديده‌ نشد، بلكه‌ با توجه‌ به‌ آنكه‌ گويا عمر بن‌ فرات‌ در 203ق‌ به‌ دست‌ ابراهيم‌ ابن‌ مهدي‌ كشته‌شد (ماسينيون‌، «مصائب‌حلاج‌2» I/463 ; 2 EI؛ قس‌: استرابادي‌، همانجا)، از نظر زمانى‌ بعيد است‌ كه‌ وي‌ پسر فرات‌ بن‌ احنف‌ يا عموي‌ پدر محمد بن‌ موسى‌ بن‌ فرات‌ بوده‌ باشد. از آن‌ گذشته‌، صرف‌ قرائنى‌ چون‌ نام‌ و عنوان‌ «فرات‌» و پيوستگى‌ با امامان‌ شيعه‌ نمى‌تواند اين‌ انتساب‌ را تأييد كند. چه‌ در ميان‌ راويان‌ و مفسران‌ شيعى‌، شمار كسانى‌ كه‌ آن‌ نام‌ و عنوان‌ را داشته‌اند، كم‌ نبوده‌اند (مثلاً خطيب‌، 3/163؛ مامقانى‌، ذيل‌ فرات‌؛ خوانساري‌، 5/353؛ تستري‌، 9/155)، مگر آنكه‌ دلايلى‌ به‌ دست‌ آيد كه‌ انتساب‌ فرات‌ بن‌ احنف‌ و عمر بن‌ فرات‌ را به‌ خاندان‌ ابن‌ فرات‌ اثبات‌ كند.
از خاندان‌ ابن‌ فرات‌ اين‌ كسان‌ شناخته‌ شده‌اند:
1. ابوجعفر محمد بن‌ موسى‌ بن‌ حسن‌ بن‌ فرات‌. از زندگى‌ او اطلاع‌ اندكى‌ در دست‌ است‌. به‌ گفتة نوبختى‌ (ص‌ 87) در فرق‌ الشيعة وي‌ يار و پشتيبان‌ نزديك‌ محمد بن‌ نُصير نُميري‌ بود (قس‌: ماسينيون‌، همانجا، كه‌ عمربن‌ فرات‌ را باب‌ نُصيريه‌ دانسته‌ است‌). ابن‌ نصير به‌ الوهيت‌ امام‌ دهم‌ على‌ النقى‌(ع‌) قائل‌ شد و خود را رسول‌ او خواند و پس‌ از شهادت‌ امام‌ حسن‌ عسگري‌(ع‌)، مدعى‌ مقام‌ بابيت‌ محمد بن‌ عثمان‌ عمري‌ شد (طوسى‌، الغيبة، 244؛ قس‌: مامقانى‌، 3/193). به‌ گفتة ابوعلى‌ مسكويه‌ (1/15) وي‌ با حسن‌ بن‌ مَخْلد بن‌ جراح‌ (د 263ق‌/ 877م‌) وزير خليفه‌ معتمد دوستى‌ داشت‌ و خود در دستگاه‌ دولت‌ مشاغلى‌ يافت‌ (همدانى‌، 46) و گفته‌اند عامل‌ ماسبذان‌ و نهاوند شد (ماسينيون‌، همانجا). وي‌ ظاهراً پس‌ از درگذشت‌ امام‌ حسن‌ عسكري‌(ع‌) (260ق‌/872م‌) و پيش‌از مرگ‌ محمدبن‌ نصير (د 270ق‌/ 883م‌) درگذشته‌ است‌ (قس‌: همو، «منشأ شيعى‌»، .(487 وي‌ پسرانى‌ داشت‌ كه‌ چندتن‌ از آنها به‌ رياست‌ دواوين‌ و وزارت‌ رسيدند (نك: شم 2، 5، 7 در همين‌ مقاله‌). ابوعيسى‌، فرزند ديگر او از زاهدان‌ و عابدان‌ روزگار بود و مجاورت‌ مكه‌ اختيار كرد و در وزارت‌ برادرش‌ ابوالحسن‌ على‌ درگذشت‌ (همدانى‌، همانجا).
2. ابوالعباس‌ احمدبن‌ محمد بن‌ موسى‌ بن‌ حسن‌ بن‌ فرات‌ (236- 291ق‌/850 -904م‌، نك: قلقشندي‌، 13/57 - 58؛ قس‌: ماسينيون‌، «مصائب‌ حلاج‌»، .(I/463 به‌ نوشتة اشعري‌ قمى‌ (ص‌ 101) وي‌ نويسنده‌، راوي‌ و صحابى‌ امام‌ حسن‌ عسكري‌ (ع‌) بوده‌ است‌. برخى‌ برآنند كه‌ محمد بن‌ نصير نميري‌ به‌ هنگام‌ مرگ‌، احمد بن‌ محمد را به‌ جانشينى‌ خود برگزيد. در گزارش‌ نوبختى‌، از احمد بن‌ موسى‌ نام‌ برده‌ شده‌ است‌ و مى‌توان‌ احتمال‌ داد كه‌ نام‌ محمد از آن‌ ميان‌ افتاده‌ باشد. چنين‌ مى‌نمايد كه‌ ابوالعباس‌ احمد، به‌ توسط پدرش‌ كه‌ با حسن‌ بن‌ مَحْلد وزير دوستى‌ داشت‌، وارد امور ديوانى‌ شد و تا صفر 278 / مة 891 در اين‌ منصب‌ بود. در اين‌ تاريخ‌ پس‌ از عزل‌ ابوالصقر اسماعيل‌ ابن‌ بلبل‌، وزير معتمد، او را نيز به‌ زندان‌ افكندند (طبري‌، 10/22، 23؛ ابن‌ ابار، 180، 181). ظاهراً او و برادرش‌ ابوالحسن‌ على‌ تا خلافت‌ معتضد (279ق‌/892م‌) در حدود يك‌ سال‌ در زندان‌ ماندند. در اين‌ هنگام‌ وزير عبيدالله‌ بن‌ سليمان‌ كه‌ با خزانة تهى‌ و مخارج‌ گزاف‌ روبه‌رو شده‌ بود، به‌ اشارت‌ ابوالفضل‌ بن‌ عبدالحميد كاتب‌، نزد خليفه‌ معتضد از مهارت‌ و چيرگى‌ ابوالعباس‌ احمد و برادرش‌ ابوالحسن‌ در امور مالى‌ و خراج‌ شهرها سخن‌ گفت‌ و موافقت‌ او را بر آزادي‌ آن‌ دو جلب‌ كرد. ابوالعباس‌ در اندك‌ زمانى‌ موفق‌ شد امور مالى‌ دولت‌ را سامان‌ بخشد و از سوي‌ وزير به‌ رياست‌ ديوان‌ خراج‌ و ضياع‌ منصوب‌ شود (صابى‌، 13، 14، 87). به‌ روايت‌ ابن‌ خلكان‌ (3/422)، وزير به‌ گروهى‌ از ديوانيان‌ يك‌ ماه‌ فرصت‌ داد تا خراج‌ شهرها را محاسبه‌ كنند، اما ابوالعباس‌ احمد و ابوالحسن‌ على‌ بن‌ فرات‌ در زندان‌ به‌ دو روز خراج‌ همة قلمرو خلافت‌ را محاسبه‌ كردند و فرستادند و همين‌ سبب‌ آزادي‌ و اشتغال‌ مجدد آن‌ دو در مناصب‌ ديوانى‌ شد. گويا ابوالعباس‌ احمد ديوان‌ الدار (از ادغام‌ ديوانهاي‌ ولايتى‌ شامل‌ ديوان‌ مشرق‌، ديوان‌ مغرب‌ و ديوان‌ سواد) را پديد آورد و خود رياست‌ آن‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌ و ابوالحسن‌ على‌ بن‌ فرات‌ را به‌ نيابت‌ از خود در آنجا نشاند (صابى‌، 148). محمد بن‌ داوود بن‌ جراح‌ و على‌ بن‌ عيسى‌ ابن‌ جراح‌ (نك: ه د، ابن‌ جراح‌) هر دو در اين‌ ديوان‌ و زير نظر ابن‌ فرات‌ شغلى‌ داشتند. در واقع‌ ابن‌ فرات‌ اين‌ هر دو را بركشيد تا سرانجام‌ به‌ دستور خليفه‌ مستقلاً به‌ رياست‌ دو بخش‌ از ديوان‌الدار يعنى‌ ديوان‌ خراج‌ مشرق‌ و مغرب‌ منصوب‌ شدند (طبري‌، 10/73). رقابتهايى‌ كه‌ ميان‌ دو خاندان‌ ابن‌ فرات‌ و ابن‌ جراح‌ پديد آمد و تا سالها پس‌ از آن‌ دوام‌ يافت‌، از همين‌ جا آغاز شد.
ابوالعباس‌ احمد در دوران‌ رياست‌ ديوان‌ خراج‌، به‌ سبب‌ دقت‌ در محاسبة درآمد شهرها و كشف‌ برخى‌ سوء استفاده‌هاي‌ كارگزاران‌ دولتى‌ مانند خاندان‌ نرسى‌، و مهارت‌ بى‌چون‌ و چرايش‌ در امور مالى‌، دشمنان‌ بسياري‌ برضد خود برانگيخت‌ (صابى‌، 191-193). چنانكه‌ در 285ق‌/898م‌ كه‌ عبيدالله‌ بن‌ سليمان‌ وزير به‌ بلاد جبل‌ رفت‌ و رشتة كارها را به‌ دست‌ پسر خود قاسم‌ سپرد، خليفه‌ پس‌ از ملاقات‌ ابوالعباس‌ احمد، شگفت‌ زده‌ از تسلط او بر امور ديوانى‌ خلافت‌، رئيس‌ بيت‌المال‌ عامه‌ را گفت‌ كه‌ هيچ‌ حواله‌اي‌ از قاسم‌ بن‌ عبيدالله‌ نپذيرد، مگر به‌ امضاي‌ احمد بن‌ فرات‌ (همو، 207، 208). حتى‌ گفته‌اند كه‌ پس‌ از مرگ‌ عبيدالله‌ بن‌ سليمان‌ (288ق‌)، خليفه‌ خواست‌ احمد بن‌ فرات‌ را به‌ وزارت‌ بنشاند و چون‌ با مخالفت‌ بدر رئيس‌ شُرطه‌ روبه‌رو شد، قاسم‌ ابن‌ عبيدالله‌ را منصب‌ وزارت‌ داد (ابن‌ كثير، 11/91). وزير جديد نخست‌ به‌ ياري‌ احمد بن‌ فرات‌، دشمنان‌ خود را معزول‌ و منكوب‌ كرد (تنوخى‌، نشوار، چ‌ بيروت‌، 3/268-269)، اما احمد سپس‌ از سوي‌ ابراهيم‌ بن‌ جراح‌، رئيس‌ ديوان‌ خراج‌ راذانين‌ (راذان‌ كوچك‌ و بزرگ‌ نزديك‌ بغداد) متهم‌ به‌ سوء استفاده‌ از املاك‌ خاصه‌ و بيت‌المال‌ شد و معزول‌ گشت‌ و به‌ پرداختن‌ مالى‌ هنگفت‌ محكوم‌ شد. در اين‌ ميان‌ وزير نيز كه‌ مى‌خواست‌ او را به‌ زندان‌ بيفكند، مشغول‌ دفع‌ حسين‌ بن‌ كردويه‌ كه‌ در شام‌ طغيان‌ كرده‌ بود، شد و از آن‌ كار بازماند.
ابوالعباس‌ احمد بن‌ فرات‌ به‌ رغم‌ اتهامى‌ كه‌ بر او وارد آوردند، در كار محاسبات‌ مالى‌ دقيق‌ و سختگير بود و از امضاي‌ اقطاعات‌ بيجا كه‌ خليفه‌ و وزير و امرا به‌ اطرافيان‌ مى‌دادند، خودداري‌ مى‌كرد و همواره‌ بيمناك‌ بود كه‌ اين‌ بخششها سبب‌ كاهش‌ درآمد دولت‌ و تأخير در پرداخت‌ مقرري‌ سپاه‌ و بروز آشوب‌ شود. او حتى‌ از امضاي‌ ضياعى‌ كه‌ خليفه‌ به‌ كنيز مورد علاقه‌اش‌ بخشيده‌ بود، سرباز زد (صابى‌، 199-202).
گفته‌اند كه‌ خراجى‌ كه‌ از عراق‌ به‌ روزگار او به‌ دست‌ مى‌آمد، جز در ايام‌ عمر بن‌ خطاب‌ سابقه‌ نداشت‌ (همو، 209). داستانى‌ كه‌ صابى‌ (ص‌ 83) از بى‌توجهى‌ او به‌ سعايت‌ رقيبان‌ و دشمنان‌ آورده‌، از نيك‌ نفسى‌ او كه‌ وزير را نيز به‌ شگفتى‌ واداشت‌، حكايت‌ دارد. همين‌ روشها سبب‌ شد كه‌ عبيدالله‌ بن‌ سليمان‌ وزير او را به‌ كتابت‌ و كفايت‌ بستايد و صابى‌ از سختگيري‌ و دقت‌ او حكايتها نقل‌ كند (ص‌ 205- 208).
ابوالعباس‌ احمد مردي‌ فقيه‌، اديب‌ و شعر دوست‌ بود. او را داناترين‌ مردم‌ به‌ فقه‌ مذاهب‌ اسلام‌ شمرده‌اند. وي‌ خود نيز شعر مى‌سرود. عبدالله‌ بن‌ معتز او را در اشعارش‌ ستوده‌ (صابى‌، 86، 87، 222، 244) و بحتري‌ طى‌ قصيدة مشهوري‌ در وصف‌ و ستايش‌ او سخن‌ گفته‌ است‌ (1/569، قصيدة 240). وي‌ در پايان‌ سال‌ 291ق‌ درگذشت‌ (صابى‌، 152) و به‌ روايت‌ تنوخى‌ ( نشوار، چ‌ بيروت‌، 3/271، 272) محمد بن‌ فراس‌ رقيب‌ ابوالعباس‌ احمد، قاسم‌ بن‌ عبيدالله‌ وزير را به‌ قتل‌ او تحريك‌ كرد و ابن‌ فرات‌ با زهر كشته‌ شد. از ابوالعباس‌ احمد 3 پسر بر جاي‌ ماند: ابوالخطاب‌ عباس‌، ابومحمد فضل‌ و ابوجعفر محمد (صابى‌، 249). از اين‌ دو تن‌ اخير خبري‌ به‌ دست‌ نيامد.
3. ابوالخطاب‌ عباس‌ بن‌ احمد بن‌ محمد (جمادي‌الا¸خر 258- آخر رجب‌ 338/ آوريل‌ 872 -23 ژانوية 950)، محدث‌. گويا در بغداد رشد كرد و به‌ تحصيل‌ پرداخت‌. از كسانى‌ چون‌ ابوسعيد سكري‌، احمد ابن‌ فرج‌ مقري‌، محمد بن‌ موسى‌ بربري‌ و على‌ بن‌ سراج‌ مصري‌ روايت‌ كرد (خطيب‌، 12/159). گفته‌اند كه‌ يكبار نامزد وزارت‌ شد، ولى‌ از پذيرفتن‌ آن‌ سرباز زد (همانجا). ظاهراً با عموي‌ خود ابوالحسن‌ على‌ وزير روابط نزديك‌ داشت‌ و او را از شايعاتى‌ كه‌ به‌ سبب‌ تحريكات‌ و سعايتهاي‌ ابن‌ مقله‌ در ميان‌ مردم‌ برضد وزير رواج‌ داشت‌، آگاه‌ مى‌كرد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/52).
4. ابوالحسن‌ محمد بن‌ عباس‌ بن‌ احمد (319- شوال‌ 384ق‌/ 931- نوامبر 994م‌)، محدث‌. وي‌ همة عمر را به‌ گردآوري‌ حديث‌ و نگاشتن‌ تفسير و تاريخ‌ سپري‌ كرد. از ابن‌ بَخْتَري‌ و طبقة وي‌ (ذهبى‌، تذكره‌، 3/1015)، از پدر خود ابوالخطاب‌ عباس‌ (خطيب‌، 12/159) و از كسانى‌ چون‌ قاضى‌ ابوعبدالله‌ حاملى‌، محمد بن‌ مخلد دوري‌ و حمزة ابن‌ قاسم‌ هاشمى‌ حديث‌ شنيد. از حدود سال‌ 330ق‌ به‌ نوشتن‌ آغاز كرد و تا هنگام‌ مرگ‌ از گردآوري‌ و نگارش‌ حديث‌ دست‌ باز نداشت‌. گفته‌اند صندوقها، پر از كتاب‌ داشت‌ كه‌ بسياري‌ از آنها، از جمله‌ صد جزء تفسير و صد جزء تاريخ‌ را خود نگاشته‌ بود (خطيب‌، 3/122، 123). كسانى‌ مانند احمد بن‌ على‌ بادي‌، محمد بن‌ عبدالواحد بن‌ رِزْمه‌ و ابراهيم‌ بن‌ عمر بركلى‌ و ديگران‌ از او روايت‌ كردند (ذهبى‌، سير، 16/495). ذهبى‌ ( تذكره‌، همانجا) او را امام‌ حافظ خوانده‌ و خطيب‌ (همانجا) صحت‌ نقل‌ و ضبط درست‌ روايات‌ او را ستوده‌ و ثقه‌اش‌ دانسته‌ است‌. وي‌ برادري‌ داشت‌ به‌ نام‌ عبيدالله‌ كه‌ او هم‌ از راويان‌ بود (خطيب‌، 12/159).
5. ابوالحسن‌ على‌ بن‌ محمد بن‌ موسى‌ (5 رجب‌ 241- مق 312ق‌/ 19 نوامبر 855 -924م‌)، وزير مشهور خليفه‌ المقتدر عباسى‌ و نخستين‌ كس‌ از خاندان‌ فرات‌ كه‌ به‌ وزارت‌ رسيد. به‌ طوري‌ كه‌ گذشت‌، وي‌ كارهاي‌ ديوانى‌ را زير نظر برادر خود ابوالعباس‌ كه‌ رياست‌ ديوان‌ خراج‌ و ضياع‌ داشت‌، آغاز كرد. پس‌ از مرگ‌ ابوالعباس‌ احمد، وي‌ به‌ رياست‌ ديوان‌ خراج‌ منصوب‌ شد (صابى‌، 28). به‌ هنگام‌ مرگ‌ خليفه‌ مكتفى‌ در 295ق‌ يكى‌ از رؤساي‌ دواوين‌ بود كه‌ عباس‌ بن‌ حسن‌ جرجرائى‌ وزير با او دربارة جانشينى‌ مكتفى‌ راي‌ زد. ابوالحسن‌ بن‌ فرات‌ با ابراز اين‌ نظر كه‌ نبايد كسى‌ را به‌ خلافت‌ نشانيد كه‌ خود صاحب‌ رأي‌ باشد و امر و نهى‌ كند، به‌ طرفداري‌ از خلافت‌ المقتدر جعفر بن‌ معتضد خردسال‌ پرداخت‌، در حالى‌ كه‌ خاندان‌ ابن‌ جراح‌ به‌ ابن‌ معتز گرايش‌ داشتند. سرانجام‌ نظر ابن‌ فرات‌ چيره‌ شد و مقتدرِ 13 ساله‌ به‌ خلافت‌ نشست‌، اما اندكى‌ بعد طرفداران‌ ابن‌ معتز، مقتدر را معزول‌ كردند و ابن‌ فرات‌ و خواص‌ خليفة معزول‌ پنهان‌ شدند (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/2- 8؛ ابن‌ جوزي‌، 6/67 - 68). ابوالحسن‌ على‌، 3 بار به‌ مقام‌ وزارت‌ رسيده‌ است‌:
1. نخستين‌ دورة وزارت‌ (296-299ق‌/908-912م‌). چون‌ بساط خلافت‌ يكروزة ابن‌ معتز در هم‌ پيچيد، خليفه‌ مقتدر خاتم‌ خود را نزد ابوالحسن‌ على‌ كه‌ پنهان‌ مى‌زيست‌، فرستاد و به‌ وزارتش‌ خواند. وي‌ در 8 يا 21 ربيع‌الاول‌ 296 رسماً به‌ وزارت‌ نشست‌ (صابى‌، همانجا؛ قرطبى‌، 28؛ ابن‌ خلكان‌، 3/421) و املاكى‌ را كه‌ خليفه‌ مكتفى‌ به‌ عباس‌ ابن‌ حسن‌ وزير داده‌ بود و 50 هزار دينار درآمد داشت‌، به‌ اقطاع‌ به‌ ابن‌ فرات‌ واگذاشتند و هر ماه‌ 5 هزار دينار مقرري‌ براي‌ او تعيين‌ كردند (صابى‌، 28، 29). ابن‌ فرات‌ از آغاز وزارت‌ با باقيماندة طرفداران‌ ابن‌ معتز كه‌ در واقع‌ رقيبان‌ او بودند، به‌ نيكى‌ رفتار كرد و گروهى‌ از آنها را از زندان‌ آزاد ساخت‌ (قرطبى‌، 29). چنانكه‌ به‌ پشتيبانى‌ از على‌ بن‌ عيسى‌ ابن‌ جراح‌ نزد خليفه‌، او را در ماجراي‌ ابن‌ معتز بى‌گناه‌ دانست‌ و با احترام‌ به‌ واسط روانه‌اش‌ كرد و از مال‌ خود به‌ سوسن‌ حاجب‌ داد تا نزد خليفه‌ از ابن‌ جراح‌ سخن‌ نگويد. وي‌ حتى‌ كوشيد تا دست‌ انتقامجويان‌ را از محمد بن‌ داوود بن‌ جراح‌ وزير ابن‌ معتز كوتاه‌ كند (صابى‌، 29، 30؛ ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/8).
چيرگى‌ سريع‌ ابن‌ فرات‌ بركارها به‌ سبب‌ دانش‌ و مهارتش‌ سبب‌ شد كه‌ دست‌ سوسن‌ حاجب‌ از كارها كوتاه‌ شود. سوسن‌ به‌ مخالفت‌ و تحريك‌ خليفه‌ برضد وزير پرداخت‌ و در باب‌ وزارت‌ محمد ابن‌ عبدون‌ كه‌ به‌ واسط تبعيد شده‌ بود با مقتدر سخن‌ گفت‌ و حتى‌ كس‌ فرستاد تا ابن‌ عبدون‌ را از واسط به‌ بغداد آورند (همو، 1/12). ابن‌ فرات‌ نيز به‌ مقابله‌، خليفه‌ را از سوسن‌ بيم‌ داد و او را به‌ همراهى‌ با ابن‌ معتز متهم‌ كرد تا سرانجام‌ به‌ فرمان‌ خليفه‌ سوسن‌ را به‌ قتل‌ رساندند (صابى‌، 32؛ ابن‌ اثير، الكامل‌، 8/55). ابن‌ عبدون‌ نيز كه‌ در راه‌ گرفتار شده‌ بود، در بغداد به‌ قتل‌ رسيد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/13). از پس‌ اين‌ واقعه‌، على‌ بن‌ عيسى‌ ابن‌ جراح‌ كه‌ در واسط مى‌زيست‌ از بيم‌ اتهام‌ همدستى‌ با ابن‌ عبدون‌، اجازه‌ خواست‌ كه‌ به‌ مكه‌ رود. ابن‌ فرات‌ پذيرفت‌ و او را به‌ آنجا روانه‌ كرد (همانجا).
از وقايع‌ مهم‌ اين‌ روزگار، يورش‌ قرمطيان‌ به‌ بصره‌ بود (299ق‌) كه‌ وزير لشكري‌ به‌ دفع‌ آنها فرستاد (همو، 1/33، 34)، اما اندكى‌ بعد خود از وزارت‌ معزول‌ شد. عريب‌ بن‌ سعد قرطبى‌ (ص‌ 37) در سبب‌ عزل‌ او گفته‌ كه‌ وزير از اعراب‌ باديه‌ خواست‌ به‌ بغداد يورش‌ آورند، اما به‌ گفتة صابى‌ (ص‌ 34) چون‌ عيد قربان‌ 299ق‌ نزديك‌ شد، ابن‌ فرات‌ كه‌ ظاهراً به‌ سبب‌ اسراف‌ در بذل‌ و بخشش‌ اموال‌ (نك: قرطبى‌، 29؛ ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/13) خزانه‌ را تهى‌ كرده‌ بود يا به‌ خليفه‌ چنين‌ مى‌نماياند، از مقتدر خواست‌ كه‌ مخارج‌ عيد را از خزانة مخصوص‌ بپردازد. خليفه‌ از آن‌ كار سرباز زد و دشمنان‌ ابن‌ فرات‌ راهى‌ براي‌ تحريك‌ خليفه‌ بر ضد وزير يافتند، تا سرانجام‌ در 4 ذيحجة آن‌ سال‌ از وزارت‌ عزل‌ شد (طبري‌، 10/145). در واقع‌ نابسامانيهاي‌ سياسى‌ بغداد به‌ سبب‌ ناتوانى‌ خليفه‌، خاصه‌ وابستگى‌ او به‌ اميران‌ و حاجبان‌ و حواشى‌ دربار كه‌ از سيطرة ابن‌ فرات‌ خشنود نبودند و رقابتهاي‌ شديدي‌ كه‌ ميان‌ آنان‌ بر سر قدرت‌ درگرفته‌ بود، عامل‌ اصلى‌ عزل‌ و نصب‌ پى‌درپى‌ وزيران‌ و اميران‌ و عاملان‌ دولت‌ بود.
به‌ هر حال‌ از آن‌ پس‌ دشمنان‌ ابن‌ فرات‌، خانة وزير و وابستگان‌ وزارت‌ را غارت‌ كردند. برخى‌ از ياران‌ و خويشان‌ ابوالحسن‌ على‌ پنهان‌ شدند. خود وي‌ را به‌ حبس‌ افكندند و ابوالحسن‌ احمد بن‌ ابى‌ البعل‌ را به‌ محاكمة او گماشتند. ابن‌ ابى‌ البغل‌ نتوانست‌ به‌ ابن‌ فرات‌ آسيبى‌ برساند، ولى‌ وزير معزول‌ به‌ محل‌ برخى‌ از اموال‌ خود اقرار كرد. سپس‌ ابوعلى‌ خاقانى‌ وزير جديد، عباس‌ بن‌ محمد بن‌ ثوابه‌ را منصب‌ رياست‌ ديوان‌ مصادرين‌ داد و به‌ محاكمة ابن‌ فرات‌ گمارد.
ابن‌ ثوابه‌ به‌ دستور خليفه‌ در آزار ابن‌ فرات‌ و وابستگان‌ او مبالغه‌ كرد، اما نتوانست‌ مالى‌ از او فرا چنگ‌ آوَرَد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/20-22؛ قس‌: قرطبى‌، 37، كه‌ گويد: 7 ميليون‌ دينار از اموال‌ ابن‌ فرات‌ مصادره‌ شد)، تا سرانجام‌ به‌ پايمردي‌ ابوالخير بدر الحُرمى‌، خادم‌ِ طرف‌ اعتماد خليفه‌ كه‌ دل‌ با ابن‌ فرات‌ داشت‌ از آزار و شكنجه‌ رست‌ و در زندان‌ دارالخلافه‌ كه‌ ويژة وزيران‌ و دولتمردان‌ معزول‌ بود و زير نظر زيدان‌ القهرمانه‌ اداره‌ مى‌شد، زندانى‌ گرديد. اين‌ زيدان‌ القهرمانه‌، از زنان‌ مشهور و ناظر و وكيل‌ خرج‌ دربار خليفه‌ بود كه‌ جانب‌ ابن‌ فرات‌ را نيز سخت‌ نگه‌ مى‌داشت‌ (تنوخى‌، الفرج‌ بعد الشدة، 2/43-49). با اينهمه‌ اندكى‌ بعد خليفه‌ به‌ سبب‌ بى‌كفايتى‌ و ناتوانى‌ خاقانى‌ وزير در ادارة امور، ابن‌ فرات‌ را به‌ دارالخلافه‌ منتقل‌ كرد و نواخت‌ و حجره‌اي‌ خاص‌ او قرار داد و در كارها با او راي‌ مى‌زد (ابن‌ اثير، 8/65). چنانكه‌ در 300ق‌ خواست‌ وي‌ را دوباره‌ به‌ وزارت‌ بردارد، اما چون‌ امير مؤنس‌ مخالفت‌ كرد، على‌ بن‌ عيسى‌ بن‌ جراح‌ را به‌ وزارت‌ خواند (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/25، 26). به‌ گفتة صابى‌ (ص‌ 35)، تا جمادي‌ الا¸خر 300 مردم‌ از ابن‌ فرات‌ خبر داشتند. سپس‌ اقامتگاهش‌ را تغيير دادند و ديگر از او خبري‌ به‌ بيرون‌ نرسيد تا به‌ سال‌ 304ق‌ كه‌ هارون‌ الشاري‌، زندانى‌ دارالخلافه‌، درگذشت‌. جنازة او را به‌ عنوان‌ جنازة ابن‌ فرات‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ بيمار شده‌ بود وانمودند و حتى‌ ابن‌ جراح‌ وزير نيز كه‌ به‌ اشتباه‌ افتاده‌ بود، بر آن‌ نماز گزارد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/40)، اما ابن‌ فرات‌ در نهان‌ برضد وزير و مخالفان‌ خود كار مى‌كرد و همواره‌ به‌ توسط عبدالله‌ بن‌ فرجويه‌ كه‌ از ماجراي‌ عزل‌ و توقيف‌ حواشى‌ ابن‌ فرات‌ جان‌ به‌ در برده‌ بود و نزد مقتدر تقربى‌ داشت‌، خليفه‌ را بر ابن‌ جراح‌ مى‌شورانيد. چنانكه‌ ابن‌ فرجويه‌ گويا به‌ اشارة ابن‌ فرات‌، به‌ خليفه‌ نوشت‌ كه‌ اگر ابن‌ جراح‌ را عزل‌ كند و ابوالحسن‌ ابن‌ فرات‌ را وزارت‌ دهد، وي‌ از طريق‌ مصادرة اموال‌ وزير و كارگزارانش‌، هر روز هزار دينار به‌ خليفه‌ و 500 دينار به‌ سيده‌ مادر خليفه‌ و اميران‌ لشكر مى‌رساند، و ابن‌ فرات‌ خود نزد خليفه‌ آن‌ قرار را تأييد كرد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/43، 44؛ صابى‌، 35، 36).
از آن‌ گذشته‌، سختگيري‌ ابن‌ جراح‌ بر عاملان‌ خراج‌ شهرها و از ميان‌ برداشتن‌ اقطاعات‌ و مقرريهاي‌ افزون‌ بر اندازة لشكريان‌ و نزديكان‌ خليفه‌ ( العيون‌ و الحدائق‌، 4(1)/253، 254) سبب‌ ناخشنودي‌ اميران‌ و درباريان‌ شد و آنها نيز از سعايت‌ نزد مقتدر فروگذار نمى‌كردند. خاصه‌ كه‌ در اين‌ ميان‌ مؤنس‌ مظفر پشتيبان‌ نيرومند ابن‌ جراح‌ به‌ مغرب‌ رفته‌ بود و نصر حاجب‌ و ابوالقاسم‌ غريب‌، دائى‌ خليفه‌ به‌ پشتيبانى‌ از ابن‌ فرات‌ برخاستند (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/44)، تا در 8 ذيحجة 304ق‌/2 ژوئن‌ 917م‌ على‌ بن‌ عيسى‌ ابن‌ جراح‌ عزل‌ و به‌ زندان‌ افكنده‌ شد (صابى‌، 310) و دورة دوم‌ وزارت‌ ابوالحسن‌ على‌ بن‌ فرات‌ آغاز گرديد.
2. دومين‌ دورة وزارت‌ (304-306ق‌). همان‌ روز كه‌ ابن‌ جراح‌ عزل‌ شد، ابوالحسن‌ على‌ بن‌ فرات‌ پس‌ از 5 سال‌ حبس‌ به‌ وزارت‌ نشست‌ و املاكى‌ را كه‌ از وي‌ گرفته‌ بودند، باز پس‌ گرفت‌ (قرطبى‌، 61). در اين‌ دورة وزارت‌، وي‌ از پذيرفتن‌ مقرري‌ وزارت‌ خودداري‌ كرد، ولى‌ مقرري‌ كارگزاران‌ و كاتبان‌ ديوانها را افزايش‌ داد و املاكى‌ را در كَسكر و بصره‌ به‌ زيدان‌ القهرمانه‌ به‌ اقطاع‌ داد (صابى‌، 37). وي‌ سپس‌ به‌ توقيف‌ و محاكمه‌ و مصادرة كارگزاران‌ و كاتبان‌ دواوين‌ ابن‌ جراح‌ پرداخت‌ و حتى‌ از ابوعلى‌ خاقانى‌ وزير اسبق‌ و كارگزاران‌ پيشين‌ او اموالى‌ مصادره‌ كرد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/42)، ولى‌ از مصادرة اموال‌ خود على‌ بن‌ عيسى‌ بن‌ جراح‌ سخنى‌ به‌ ميان‌ نيامده‌ است‌. محتملاً اين‌ امر به‌ سبب‌ عهدي‌ بوده‌ كه‌ از پيش‌ ميان‌ على‌ بن‌ فرات‌ و على‌ بن‌ عيسى‌ ابن‌ جراح‌ بسته‌ شده‌ بود، مبنى‌ بر آنكه‌ بر جان‌ و مال‌ يكديگر آسيبى‌ نرسانند (صابى‌، 320). اما خاندان‌ مادرائى‌ را از كار بركنار و اموالشان‌ را مصادره‌ كرد (قرطبى‌، 65، 66).
در اين‌ ميان‌، يوسف‌ بن‌ ابى‌ الساج‌ عامل‌ ارمنستان‌ و آذربايجان‌ با استفاده‌ از نابسامانيهاي‌ سياسى‌ بغداد، ري‌، قزوين‌، ابهر و زنجان‌ را از محمد بن‌ على‌ صعلوك‌ گرفت‌ و مدعى‌ شد كه‌ ابن‌ جراح‌، پيش‌ از عزل‌، فرمان‌ و لواي‌ حكومت‌ اين‌ مناطق‌ را براي‌ او فرستاده‌ است‌. ابن‌ فرات‌ چون‌ دانست‌ كه‌ وي‌ دروغ‌ مى‌گويد، سپاه‌ به‌ دفع‌ او فرستاد و چون‌ اين‌ سپاه‌ شكست‌ خورد، مؤنس‌ را به‌ پيكار او روانه‌ كرد. مؤنس‌ نيز كاري‌ از پيش‌ نبرد و از اين‌رو مردم‌ بغداد شوريدند و وزير را به‌ اتلاف‌ بيت‌المال‌ و بى‌كفايتى‌ متهم‌ كردند (همو، 72؛ ابن‌ على‌ مسكويه‌، 1/45، 46). ظاهراً ابن‌ فرات‌ پيش‌ از آن‌ پذيرفته‌ بود كه‌ ابن‌ ابى‌ الساج‌ را به‌ شرط پرداخت‌ خراج‌ به‌ بغداد در مشاغل‌ سابق‌ خود ابقاء كند. اين‌ كار سبب‌ شد كه‌ برخى‌ از امراي‌ بغداد مانند نصر حاجب‌، ابوالقاسم‌ بن‌ حواري‌ و شفيع‌ لؤلؤي‌، وزير را به‌ همدستى‌ با ابن‌ ابى‌ الساج‌ متهم‌ كنند. وزير نيز آنان‌ را از مشاغلشان‌ بر كنار كرد. نصر حاجب‌ توسط ابوعلى‌ ابن‌ مقله‌ كاتب‌ خود كه‌ بر كشيدة ابن‌ فرات‌ بود، به‌ تحريك‌ خليفه‌ برضد وزير پرداخت‌ (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/52 -53). آنچه‌ كار وزير را سخت‌تر كرد، شورش‌ لشكريان‌ در آغاز سال‌ 306ق‌/ اواسط 918م‌ به‌ سبب‌ تأخير در وصول‌ مقرري‌ بود. ابن‌ فرات‌ بدان‌ بهانه‌ كه‌ اين‌ تأخير ناشى‌ از مخارج‌ سنگين‌ جنگ‌ با ابن‌ ابى‌ الساج‌ و نقصان‌ درآمد دولت‌ به‌ سبب‌ خودداري‌ او از ارسال‌ خراج‌ به‌ بغداد بوده‌، از خليفه‌ 200 هزار دينار وام‌ خواست‌ تا خود نيز به‌ همان‌ اندازه‌ بر آن‌ بيفزايد و مقرري‌ لشكر را بپردازد. خليفه‌ نپذيرفت‌ و ابن‌ فرات‌ كه‌ از افزايش‌ درآمد حامد بن‌ عباس‌ از خراج‌ واسط آگاه‌ شده‌ بود، كوشيد تا از او مال‌ طلب‌ كند. حامد در برابر، با قسيم‌ جوهري‌، ناظر املاك‌ سيده‌ در واسط راي‌ زد و به‌ او مال‌ بسيار داد تا در وزارت‌ او بكوشد.
قسيم‌ در اين‌ باره‌ با نصر حاجب‌ سخن‌ گفت‌ و وي‌ را از سوي‌ حامد مال‌ داد و طعمش‌ را در اموال‌ هنگفت‌ خاندان‌ فرات‌ و حواشى‌ او برانگيخت‌. اين‌ كوششها و نيز شايعة تملك‌ اموال‌ مصادره‌ شده‌ از وزراء و كارگزاران‌ پيشين‌، از سوي‌ ابن‌ فرات‌ و طرفداري‌ سيده‌ از حامد باعث‌ شد كه‌ خليفه‌ دل‌ به‌ عزل‌ ابن‌ فرات‌ دهد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/56 - 58؛ صابى‌، 38، 39). در اين‌ ميان‌ به‌ مقتدر خبر رسيد كه‌ ابن‌ فرات‌ بر آن‌ است‌ تا حسين‌ بن‌ حمدان‌ را به‌ پيكار با ابن‌ ابى‌ الساج‌ روانه‌ كند، و چون‌ آن‌ دو به‌ هم‌ رسند برضد خليفه‌ همداستان‌ شوند. از اين‌ رو خليفه‌ نخست‌ ابن‌ حمدان‌ را گرفت‌ و در 27 ربيع‌الا¸خر و به‌ روايتى‌ جمادي‌الا¸خر 306ق‌/7 اكتبر يا نوامبر 918م‌ ابن‌ فرات‌ را عزل‌ كرد (قرطبى‌، 73؛ ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/58؛ ابن‌ اثير، الكامل‌، 8/111) و او را در دار زيدان‌ القهرمانه‌ (زندان‌ دارالخلافه‌) به‌ حبس‌ افكندند و پسر او مُحَسّن‌ و بقيه‌ كارگزاران‌ وزير را به‌ نصر حاجب‌ سپردند (ابوعلى‌ مسكويه‌، همانجا). حامد بن‌ عباس‌ به‌ وزارت‌ منصوب‌ شد و كسى‌ را واداشت‌ كه‌ نزد خليفه‌ گواهى‌ دهد كه‌ فرستادة ابن‌ فرات‌ به‌ نزد ابن‌ ابى‌ الساج‌ مأمور ترغيب‌ او به‌ عصيان‌ بوده‌ است‌، اما قاضى‌ ابوجعفر ابن‌ بهلول‌ با آن‌ گواه‌ مناظره‌ كرد و توطئه‌ را آشكار ساخت‌. سپس‌ ابوعلى‌ حسين‌ بن‌ احمد مادرائى‌، معروف‌ به‌ ابوزنبور را مأمور محاكمة ابن‌ فرات‌ كردند. در اين‌ محاكمه‌ وزير بر ابن‌ فرات‌ سخت‌ گرفت‌ و درشتخوييها كرد. ابن‌ فرات‌ نيز او را به‌ خيانت‌ در اموال‌ بيت‌المال‌ متهم‌ كرد، چندان‌ كه‌ حامد خشمناك‌ شد و با ابن‌ فرات‌ درآويخت‌. اين‌ رفتار بر خليفه‌ كه‌ در واقع‌ دولت‌ و خلافت‌ خود را از ابن‌ فرات‌ داشت‌، گران‌ آمد و گفت‌ تا ابن‌ فرات‌ را به‌ زندان‌ بازگردانند (همو، 1/60 -63).
حامد بن‌ عباس‌ كه‌ نتوانسته‌ بود ابن‌ فرات‌ را به‌ اقرار و نشان‌ دادن‌ اموال‌ موجود خود و پولهايى‌ كه‌ به‌ وديعه‌ نزد كسان‌ نهاده‌ بود، وادارد، از خليفه‌ خواست‌ تا وزير معزول‌ را به‌ وي‌ واگذارد. مقتدر كه‌ در اموال‌ ابن‌ فرات‌ طمع‌ بسته‌ بود و از كشته‌ شدن‌ او نيز بيم‌ داشت‌، به‌ تسليم‌ او تن‌ در نداد تا ابن‌ فرات‌ خود 700 هزار دينار به‌ خليفه‌ رسانيد (قس‌: قرطبى‌، 74) و دست‌ وزير و رئيس‌ دواوين‌ او على‌ ابن‌ عيسى‌ بن‌ جراح‌ از ابن‌ فرات‌ كوتاه‌ شد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/64 - 67).
در دورة وزارت‌ حامد بن‌ عباس‌، در واقع‌ على‌ بن‌ عيسى‌ بن‌ جراح‌ رشتة كارها را به‌ دست‌ داشت‌ و از وزير جز نامى‌ به‌ وزارت‌ باقى‌ نماند ( العيون‌ و الحدائق‌، 4(1)/279؛ ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/59). خاصه‌ شورش‌ مردم‌ بغداد به‌ واسطة گرانى‌ و كمبود ارزاق‌ و احتكار غلات‌ توسط وزير (ابن‌ اثير، همان‌، 8/116-117)، نيز سعايتهاي‌ ابن‌ فرات‌ و پسر او محسن‌ كه‌ طمع‌ خليفة مال‌ دوست‌ و عياش‌ را به‌ اموال‌ وزير و كارگزارانش‌ برمى‌انگيختند (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/87، 88)، زمينه‌ را بيشتر براي‌ عزل‌ حامد فراهم‌ مى‌كرد.
محسن‌ بن‌ فرات‌ كه‌ يك‌ چند پس‌ از بازداشت‌، آزاد شده‌ بود با استفاده‌ از دشمنى‌ مفلح‌ خادم‌ بن‌ عباس‌، همراه‌ مفلح‌ در وزارت‌ پدرش‌ كوشيد و رقعه‌اي‌ نوشته‌ و به‌ گردن‌ گرفت‌ كه‌ اگر بزرگ‌ترين‌ دشمنان‌ ابن‌ فرات‌ يعنى‌ حامد بن‌ عباس‌، ابن‌ الحواري‌، على‌ بن‌ عيسى‌، شفيع‌ لؤلؤي‌، نصر حاجب‌، ام‌موسى‌ قهرمانه‌ و خاندان‌ مادرائى‌ را به‌ وي‌ تسليم‌ كنند، 7 ميليون‌ دينار از آنها به‌ دست‌ مى‌آورد (ابن‌ اثير، همان‌، 8/140). حامد ابن‌ عباس‌ در اين‌ وقت‌ به‌ سبب‌ چيرگى‌ ابن‌ جراح‌ بر كارها و اقبال‌ خليفه‌ به‌ وي‌ و آگاهى‌ از كوششهاي‌ ابن‌ فرات‌، اجازه‌ خواسته‌ و به‌ واسط بر سر املاك‌ خود رفته‌ بود. اندكى‌ بعد به‌ دستور خليفه‌، ابن‌ جراح‌ را دستگير كردند و ابن‌ فرات‌ براي‌ سومين‌ بار به‌ وزرات‌ منصوب‌ شد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/85 - 88).
3. سومين‌ دورة وزارت‌ (311-312ق‌). ابن‌ فرات‌ چون‌ در اواخر ربيع‌الثانى‌ 311 به‌ وزارت‌ نشست‌، با خشونت‌ بسيار به‌ سركوب‌ مخالفان‌ و مصادرة اموال‌ ايشان‌ پرداخت‌ و دست‌ محسن‌ پسر خود را در قتل‌ و آزار آنان‌ باز گذاشت‌. با آنكه‌ خليفه‌، با ابن‌ فرات‌ شرط كرده‌ بود كه‌ به‌ حامد بن‌ عباس‌ آسيب‌ نرساند، ولى‌ وزير از رهگذر گماشتگان‌ خود در واسط مالى‌ هنگفت‌ از او طلب‌ كرد. حامد با همة حواشى‌ و ياران‌ خود از واسط بيرون‌ رفت‌ و ابن‌ فرات‌ به‌ همين‌ دستاويز توانست‌ موافقت‌ خليفه‌ را با دستگيري‌ او جلب‌ كند. ولى‌ نازوك‌ خادم‌ كه‌ مأمور آن‌ كار شد به‌ حامد دست‌ نيافت‌. در ماه‌ رجب‌ همان‌ سال‌ شايع‌ شد كه‌ خليفه‌ سر آن‌ دارد كه‌ ابن‌ فرات‌ و كارگزارانش‌ را گرفته‌، به‌ حامد بن‌ عباس‌ كه‌ در نهان‌ با او مكاتبه‌ داشت‌ تسليم‌ كند. پسران‌ وزير و بيشتر كارگزارانش‌ پنهان‌ شدند تا حامد به‌ لباس‌ راهبان‌ وارد دارالخلافه‌ شد و مفلح‌ خادم‌ را به‌ وساطت‌ نزد خليفه‌ برانگيخت‌ و رضا داد كه‌ وزير در حضور قاضيان‌ و فقيهان‌ و كاتبان‌ دواوين‌ با او مناظره‌ كند بدان‌ شرط كه‌ خليفه‌ او را بر جان‌ خود ايمن‌ گرداند و به‌ محسن‌ تسليمش‌ نكند، اما مفلح‌ آن‌ پيغام‌ را دگرگون‌ كرد و خليفه‌ نيز حامد را به‌ ابن‌ فرات‌ سپرد. وزير با تهديد و تطميع‌ سرانجام‌ حامد را واداشت‌ كه‌ به‌ اموال‌ خود كه‌ نزد مردم‌ به‌ وديعه‌ نهاده‌، اقرار كند و از او خط گرفت‌ تا آن‌ مالها را به‌ وي‌ تسليم‌ كنند و از اين‌ طريق‌ پولى‌ كلان‌ به‌ دست‌ آورد. اما محسن‌ باز نايستاد و طمع‌ خليفه‌ را بيشتر برانگيخت‌ تا به‌ رغم‌ ميل‌ وزير، حامد را به‌ او تسليم‌ كرد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/94-104؛ قس‌: قرطبى‌، 112).
اما رفتار وزير با على‌ بن‌ عيسى‌ بن‌ جراح‌ كه‌ نمى‌توانستند او را به‌ فساد مالى‌ و توطئه‌ متهم‌ كنند به‌ گونه‌اي‌ ديگر بود. چه‌، اندكى‌ پس‌ از آغاز وزارت‌ سوم‌ ابن‌ فرات‌، ابوطاهر جَنّايى‌ قرمطى‌ به‌ بصره‌ تاخت‌ و دست‌ به‌ قتل‌ و غارت‌ گشود. بُنى‌ّبن‌ نفيس‌ كه‌ از سوي‌ ابن‌ فرات‌ بدانجا رفته‌ بود، كسانى‌ كه‌ خود را به‌ قرمطيان‌ منسوب‌ مى‌داشتند، به‌ بغداد فرستاد و آنان‌ مدعى‌ شدند كه‌ ابن‌ جراح‌ آنهار ا تجهيز و به‌ حمله‌ تشويق‌ كرده‌ است‌. از اين‌ رو ابن‌ جراح‌ را به‌ دستور خليفه‌ به‌ محاكمه‌ خواندند. اما وي‌ چنان‌ از خود دفاع‌ كرد كه‌ قاضيان‌ به‌ حمايت‌ از او برخاستند (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/104-106؛ ياقوت‌، ادبا، 2/146، 147). با اينهمه‌ ابن‌ جراح‌ را به‌ پرداخت‌ 300 هزار دينار محكوم‌ كردند (صابى‌، 320). محسن‌ بن‌ فرات‌ براي‌ گرفتن‌ آن‌ مال‌، ابن‌ جراح‌ را آزار رسانيد تا آنجا كه‌ وزير از كار فرزند اظهار ناخشنودي‌ كرد و تذكر داد كه‌ ابن‌ جراح‌ به‌ ايام‌ قدرت‌ به‌ وي‌ ياري‌ كرده‌ است‌ (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/110؛ ابن‌ اثير، 8/142). سپس‌ نيز نزد مقتدر به‌ شفاعت‌ برخاست‌ و او را با تأمين‌ مخارج‌ سفر به‌ مكه‌ و از آنجا به‌ صنعا فرستاد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/113).
در اين‌ ميان‌ مؤنس‌ مظفر از جنگ‌ با روميان‌ به‌ بغداد بازگشت‌. پيوستن‌ سپاهيان‌ خاص‌ خليفه‌ به‌ او براي‌ دريافت‌ مقرريهاي‌ عقب‌ افتاده‌ و شايعة خشم‌ مؤنس‌ از خشونتهاي‌ بى‌باكانة ابن‌ فرات‌، موجب‌ بيمناكى‌ وزير شد و او به‌ ياري‌ سيده‌ مادر خليفه‌ و مفلح‌ خادم‌، مقتدر را واداشت‌ كه‌ مؤنس‌ را به‌ بهانة گردآوري‌ خراج‌ و اموال‌ هنگفت‌ مادرائيها كه‌ مصادره‌ شده‌ بود، از بغداد دور سازد و به‌ رقه‌ فرستد (قرطبى‌، 111، 112؛ ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/115-116). ابن‌ فرات‌ سپس‌ كوشيد تا نصر حاجب‌ را نيز توقيف‌ و اموالش‌ را مصادره‌ كند. اما سيده‌ به‌ دفاع‌ از نصر پرداخت‌ و نصر نيز بى‌درنگ‌ به‌ سپردن‌ اموال‌ خود نزد كسانى‌ كه‌ به‌ آنها اعتماد داشت‌، پرداخت‌ تا از مصادره‌ در امان‌ بماند. در اين‌ وقت‌ يوسف‌ ابن‌ ابى‌ الساج‌، بر احمد بن‌ على‌، برادر محمدبن‌ على‌ صعلوك‌ تاخت‌ و او را كشت‌. نيز چون‌ مردي‌ ناشناس‌ را در دارالخلافه‌ يافتند و دستگير كردند و به‌ هنگام‌ بازجويى‌ توسط ابن‌ فرات‌، كشته‌ شد، وزير چنين‌ مى‌نماياند كه‌ نصر با احمد بن‌ على‌ صعلوك‌ برضد مقتدر همداستان‌ شده‌ و آن‌ مرد ناشناس‌ را به‌ كشتن‌ او گمارده‌ بوده‌ است‌ (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/117-119؛ ابن‌ اثير، همان‌، 8/146). اين‌ تخليط در خليفه‌ كارگر شد و دست‌ ابن‌ فرات‌ را بر نصر بازگذاشت‌. اما چون‌ خبر رسيد كه‌ ابوطاهر جنابى‌ قرمطى‌ به‌ حاجيان‌ تاخته‌ و بسياري‌ را كشته‌ و به‌ اسارت‌ گرفته‌ (ذيحجة 312)، بغداد پرآشوب‌ شد و مردم‌ بر وزير شوريدند و او را قرمطى‌ كبير خواندند.
نصر حاجب‌ با استفاده‌ از اين‌ واقعه‌، نزد خليفه‌ به‌ بدگويى‌ از ابن‌ فرات‌ پرداخت‌ و او و ابوطاهر را شيعى‌ و همداستان‌ خواند و متهمش‌ كرد كه‌ عمداً مؤنس‌ را از بغداد دور كرده‌ است‌. نيز نامه‌اي‌ نشان‌ داد حاكى‌ از آنكه‌ ابن‌ فرات‌ با ابوطاهر مكاتبه‌ داشته‌ است‌ (ثابت‌ بن‌ سنان‌، 37، 38). مقتدر نيز به‌ صلاحديد نصر از مؤنس‌ خواست‌ به‌ بغداد درآيد و به‌ دفع‌ ابوطاهر رود (همانجا؛ قرطبى‌، 120). اما چون‌ شورش‌ مردم‌ فروننشست‌ و حتى‌ زورق‌ وزير و پسر او محسن‌ را سنگباران‌ كردند (ثابت‌ بن‌ سنان‌، 38)، فرزندان‌ و كارگزاران‌ او همه‌ پنهان‌ شدند. وزير خود طى‌ پيامى‌ كه‌ براي‌ خليفه‌ فرستاد، از خدمات‌ خود سخن‌ گفت‌ و او را از گرايش‌ به‌ ساعيان‌ بر حذر داشت‌ و گفت‌ براي‌ دفع‌ قرمطيان‌ بسى‌ كوشيده‌ است‌. چون‌ خليفه‌ در پاسخ‌ اعتماد خود را نسبت‌ به‌ او تأكيد كرد، وزير و پسرش‌ محسن‌ به‌ نزد وي‌ رفتند.
نصر حاجب‌ كوشيد همانجا آن‌ دو را توقيف‌ كند، اما خليفه‌ مخالفت‌ كرد. چون‌ از دارالخلافه‌ بيرون‌ رفتند، محسن‌ بى‌درنگ‌ پنهان‌ شد و ابوالحسن‌ على‌ به‌ كار وزارت‌ پرداخت‌ تا فرداي‌ آن‌ روز (9 ربيع‌الثانى‌ و به‌ روايتى‌ 8 ربيع‌الاول‌ 312؛ ابن‌ خلكان‌، 3/442؛ ثابت‌ بن‌ سنان‌، 39) او را عزل‌ و با پسران‌ ديگرش‌ فضل‌ و حسين‌ دستگير كردند (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/123-126). ابوالحسن‌ را به‌ مؤنس‌ تسليم‌ كردند و سپس‌ در خانة شفيع‌ به‌ حبس‌ افكندند، و پسران‌ و كارگزاران‌ دستگير شدة او را به‌ نصر حاجب‌ سپردند. كار محاكمه‌ و مصادره‌ بى‌درنگ‌ آغاز شد. وزير معزول‌ كه‌ مى‌دانست‌ اگر به‌ دارالخلافه‌ منتقل‌ شود، مى‌تواند باز خليفه‌ را با خود همداستان‌ سازد، شفيع‌ خادم‌ را به‌ وساطت‌ برانگيخت‌ تا مال‌ دهد و به‌ دارالخلافه‌ منتقل‌ شود، اما مقتدر به‌ سبب‌ مخالفت‌ اميرانى‌ چون‌ هارون‌ بن‌ غريب‌، نصر حاجب‌، مؤنس‌ مظفر و شفيع‌ مقتدري‌ نپذيرفت‌ و او را به‌ ابوالقاسم‌ خاقانى‌ وزير تسليم‌ كردند. وزير جديد نيز او را با فرزندانش‌ براي‌ محاكمه‌ به‌ ابوالعباس‌ بن‌ بُعدشر داد. ابن‌ بعدشر نتوانست‌ مال‌ چندانى‌ از ابن‌ فرات‌ و پسرانش‌ به‌ دست‌ آورد. از اين‌ رو بر او سخت‌ گرفت‌، ولى‌ ابن‌ فرات‌ كه‌ به‌ گفتة كاتب‌ شفيع‌، در حبس‌ بسيار خويشتن‌دار و صبور بود، به‌ كلى‌ از اقرار به‌ اموال‌ خود روي‌ برتافت‌ (قرطبى‌، 121؛ ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/128، 129).
روايت‌ مورخان‌ دربارة مصادرة اموال‌ ابن‌ فرات‌ متفاوت‌ است‌. در حالى‌ كه‌ عريب‌ بن‌ سعد قرطبى‌ (ص‌ 120-121) يادآور شده‌ كه‌ ابن‌ فرات‌ تن‌ به‌ مصادره‌ نداد، ابن‌ على‌ مسكويه‌ بر آن‌ است‌ كه‌ ابن‌ بعدشر در آغاز توانست‌ مبلغى‌ از او مصادره‌ كند. ولى‌ سپس‌ كه‌ در آزار ابن‌ فرات‌ مبالغه‌ كرد، وي‌ از پرداخت‌ مال‌ سرباز زد و ظاهراً به‌ رغم‌ شكنجة بسيار نتوانستند مالى‌ از او و پسرش‌ فرا چنگ‌ آورند (قس‌: ثابت‌ بن‌ سنان‌، 41). سرانجام‌ خليفه‌ دستور داد آن‌ دو را به‌ دارالخلافه‌ منتقل‌ كنند. امراي‌ مخالف‌ ابن‌ فرات‌ خليفه‌ را واداشتند كه‌ با اعدام‌ ايشان‌ موافقت‌ كند. نخست‌ محسن‌ بن‌ فرات‌ را كه‌ اندكى‌ ديرتر دستگير شده‌ بود و سپس‌ ابوالحسن‌ على‌ را به‌ 71 سالگى‌ گردن‌ زدند و سرهايشان‌ را به‌ دجله‌ افكندند (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/127- 138؛ قرطبى‌، 121؛ قس‌: ثابت‌ بن‌ سنان‌، 41، 42).
ابوالحسن‌ بن‌ فرات‌ كه‌ در يكى‌ از حساس‌ترين‌ دورانهاي‌ خلاغت‌ عباسى‌ 3 بار بر مسند وزارت‌ نشست‌، به‌ رغم‌ آراء متفاوتى‌ كه‌ نويسندگان‌ و مورّخان‌ دربارة او ابراز كرده‌اند، وزيري‌ كاردان‌ و خاصه‌ در امور مالى‌ِ دولت‌ بسيار ماهر بود، اما پس‌ از هر بار عزل‌ و حبس‌، تغييراتى‌ در خوي‌ و روش‌ او پديد مى‌آمد كه‌ به‌ كلى‌ با يكديگر متناقض‌ مى‌نمايد. همين‌ تغييرات‌ سبب‌ شد كه‌ در طى‌ وزارتش‌، گروهى‌ از نيرومندترين‌ اميران‌ و ديوانيان‌ بغداد و خادمان‌ خليفه‌ را به‌ دشمنى‌ با خود برانگيزد؛ اگرچه‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ تشيع‌ او و گرايش‌ به‌ استفاده‌ از عناصر شيعى‌ در امور سياسى‌ نيز در اين‌ دشمنيها بى‌تأثير نبوده‌ است‌.
او در نخستين‌ دورة وزارت‌ چندان‌ به‌ نيكى‌ و داد رفتار كرد كه‌ موجب‌ ستايش‌ مردم‌ شد (ابن‌ اثير، الكامل‌، 8/19). بسياري‌ از طرفداران‌ ابن‌ معتز را رها كرد و به‌ عاملان‌ خود نوشت‌ كه‌ از آنها درگذرند؛ نيز نزد خليفه‌ به‌ پشتيبانى‌ از حسين‌ بن‌ حمدان‌ و ابراهيم‌ بن‌ كيغلغ‌ كه‌ به‌ سال‌ 296ق‌ به‌ طرفداري‌ از ابن‌ معتز برخاسته‌ و در خلع‌ مقتدر كوشيده‌ بودند، سخن‌ گفت‌ (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/41). وي‌ حتى‌ كسى‌ را كه‌ به‌ سعايت‌ از محمد بن‌ داوود بن‌ جراح‌ وزير ابن‌ معتز نزد او آمد و مدعى‌ بود كه‌ از مخفيگاه‌ او آگاه‌ است‌، گفت‌ تا حد زدند (همو،1/10-11). گفته‌اند كه‌ چندان‌ از سعايت‌ رويگردان‌ بود كه‌ چون‌ به‌ بدگويى‌ از كسى‌ به‌ وي‌ نامه‌ مى‌نوشتند، آن‌ ساعى‌ را ميان‌ خلق‌ چنان‌ رسوا مى‌كرد كه‌ هيچ‌كس‌ را ياراي‌ سعايت‌ نمى‌ماند (ابن‌ خلكان‌، 3/423). نيز به‌ عاملان‌ شهرها نوشت‌ كه‌ دادگري‌ پيشه‌ كنند و رسوم‌ ظالمانه‌ را براندازند (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/10-14). وي‌ نسبت‌ به‌ دوستان‌ خود حق‌شناس‌ و وفادار بود. دربارة بخشش‌ و كرم‌ ابن‌ فرات‌ نيز داستانها آورده‌اند (مثلاً تنوخى‌، نشوار، چ‌ قاهره‌، 33، 34) و او را همپاية برمكيان‌ شمرده‌اند (ابن‌ اثير، اللباب‌، 2/199). براي‌ عالمان‌ و طالبان‌ علم‌، مقرريها برقرار ساخت‌ (ابن‌ خلكان‌، 3/423) و در خانه‌اش‌ مطبخى‌ نهاد كه‌ مراجعان‌ را طعام‌ مى‌دادند (ذهبى‌، سير، 14/475) و حجره‌اي‌ خاص‌ قرار داد كه‌ مردم‌ به‌ رايگان‌ از آن‌ نوشيدنى‌ به‌ خانه‌ مى‌بردند.
به‌ ايام‌ وزارتش‌ قيمت‌ كاغذ و يخ‌ و شمع‌ كه‌ به‌ تحمل‌ و انفاق‌ از آنها استفاده‌ مى‌كرد، گران‌ مى‌شد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/119؛ ابن‌ طقطقى‌، 361؛ ابن‌ خلكان‌، 3/422). گفته‌اند كه‌ از آن‌ برآوردن‌ حاجت‌ مردم‌ لذت‌ مى‌برد و هرگز كسى‌ را رد نكرد (ذهبى‌، همان‌، 14/476) و فى‌ الجمله‌ چون‌ عزل‌ و گرفتار شد، معلوم‌ شد كه‌ 5 هزار تن‌ را مقرري‌ و روزي‌ مى‌رسانيد (ذهبى‌، همانجا). اگرچه‌ گفته‌اند كه‌ چون‌ به‌ وزارت‌ نشست‌، 10 ميليون‌ دينار ثروت‌ داشت‌ (قرطبى‌، 37)، ولى‌ اين‌ مايه‌ بذل‌ و بخششها بود كه‌ اختلاسهاي‌ مالى‌ و مصادرات‌ او را جلوه‌گر نمى‌ساخت‌.
ابوالحسن‌ على‌ بن‌ فرات‌ همچنين‌ مردي‌ فرهيخته‌ به‌ شمار مى‌رفت‌. گذشته‌ از آنكه‌ به‌ علما و طالبان‌ علم‌ ارج‌ مى‌نهاد خود اطلاعات‌ وسيعى‌ در تاريخ‌ و وقايع‌ تاريخى‌ داشت‌ (نك: صابى‌، 78). ياقوت‌ در ضبط صحيح‌ نام‌ بسياري‌ از مناطق‌ به‌ او استناد كرده‌ و گويا از طريق‌ مكتوبات‌ و اسناد دولتى‌ برجاي‌ مانده‌ از دوران‌ ابن‌ فرات‌ به‌ آنها دست‌ يافته‌ بوده‌ است‌ (مثلاً بلدان‌، 1/70-71، 73، 2/154، 221، 3/213، 731). او شعر نيز مى‌سرود و به‌ شاعران‌ صله‌هاي‌ گران‌ مى‌داد و كسانى‌ مانند صولى‌ و ابن‌ بسام‌ او را در اشعار خود ستوده‌اند (صابى‌، 86؛ ابن‌ خلكان‌، 3/422). صولى‌ همچنين‌ كتابى‌ به‌ نام‌ مناقب‌ على‌ بن‌ فرات‌ نوشت‌ (الاشتر، 24). ابن‌ فرات‌ در بغداد بيمارستانى‌ ساخت‌ و اوقافى‌ براي‌ آن‌ مقرر كرد (ابن‌ شاكر، ذيل‌ حوادث‌ سال‌ 311ق‌). وي‌ رياست‌ اين‌ بيمارستان‌ را كه‌ خاص‌ كارگزاران‌ زير دست‌ او بود، به‌ ثابت‌ بن‌ سنان‌ واگذاشت‌ (سامرائى‌، 1/606؛ علوجى‌، 137).
اما در دومين‌ و خاصه‌ در سومين‌ دورة وزارتش‌ كه‌ محسن‌ بن‌ فرات‌ بر دواوين‌ رياست‌ يافت‌، از آن‌ روي‌ كه‌ به‌ خشونت‌ و قتل‌ و ستم‌ و مصادرة اموال‌ مردم‌ و ديوانيان‌ سرگرم‌ شد، مردم‌ چنان‌ از او نفرت‌ يافتند كه‌ به‌ دستاويز هجوم‌ قرمطيان‌ به‌ حاجيان‌، او را قرمطى‌ خواندند و سنگبارش‌ كردند و سربازان‌ به‌ دشواري‌ توانستند او و كارگزارانش‌ را از چنگ‌ مردم‌ برهانند (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/125، 126). اين‌ كردارها شايد واكنشى‌ بود در برابر آزارهايى‌ كه‌ به‌ هنگام‌ عزل‌ و زندان‌ مى‌ديد (تنوخى‌، نشوار، چ‌ قاهره‌، 229-230).
اما تشيع‌ ابن‌ فرات‌ و همراهيش‌ با شيعيان‌ چيزي‌ نبود كه‌ از ديده‌ها پنهان‌ بماند. چنانكه‌ براي‌ طالبيان‌ و عباسيان‌ مقرريها تعيين‌ كرد (ابن‌ اثير، الكامل‌، 8/19) و اين‌ سبب‌ افزايش‌ شمار اماميه‌ در بغداد شد (اقبال‌، 97، 98). همچنين‌ به‌ حسين‌ بن‌ روح‌ نايب‌ امام‌ دوازدهم‌ (ع‌) مالها مى‌رسانيد و تا او بر سر كار بود هيچ‌كس‌ را ياراي‌ آزار حسين‌ بن‌ روح‌ نبود. حتى‌ گفته‌اند چون‌ قاسم‌ بن‌ سيما فرغانى‌ از سركوب‌ علويان‌ مغربى‌ كه‌ به‌ مصر تاخته‌ بودند، پيروزمندانه‌ بازگشت‌، ابن‌ فرات‌ در آغاز او را از ورود به‌ بغداد مانع‌ شد و سپس‌ نيز مالى‌ اندك‌ به‌ وي‌ داد و نگذاشت‌ كه‌ خليفه‌ و كسان‌ ديگر او را مشمول‌ لطف‌ و رحمت‌ خود كنند (قرطبى‌، 68). نيز گفته‌اند كه‌ دوستى‌ نزديك‌ او با اسماعيل‌ نوبختى‌ در تحقق‌ هدف‌ اين‌ يك‌، مبنى‌ بر گرفتن‌ فتواي‌ قتل‌ حلاج‌ مؤثر بوده‌ است‌ (اقبال‌، 113). اين‌ ماية گرايش‌ او به‌ طالبيان‌، برخى‌ را بر آن‌ داشت‌ تا از تعمد ابن‌ فرات‌ در متزلزل‌ كردن‌ پايه‌هاي‌ سلطة عباسيان‌ سخن‌ گويند و مدعى‌ شوند كه‌ وي‌ ابوطاهر جنابى‌ را وادار به‌ يورش‌ بر خليفة خردسال‌ ساخته‌ است‌ (قاضى‌ عبدالجبار، 152)؛ يا پنهانى‌ به‌ ديلميان‌ نامه‌ مى‌نگاشته‌ و آنها را به‌ طغيان‌ تحريك‌ مى‌كرده‌ (قزوينى‌ رازي‌، 61، 62). البته‌ درست‌ است‌ كه‌ ابن‌ فرات‌ خوستار خليفه‌اي‌ ناتوان‌ و ناآگاه‌ از امور دولت‌ بود (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/2) و گاه‌ از بى‌ثباتى‌ و تلون‌ مقتدر كه‌ مادر و همسر و غلامانش‌ بر او چيرگى‌ داشتند سخن‌ مى‌گفت‌ و حتى‌ مادر قدرتمند او سيده‌ را نيز به‌ چيزي‌ نمى‌گرفت‌ (صابى‌، 77، 134)، و افراد بى‌صلاحيت‌ را مناصب‌ مهم‌ مى‌داد، چنانكه‌ ابواميه‌ بزاز را بر مسند قضا نشانيد (تنوخى‌، نشوار، چ‌ قاهره‌، 114-117)، ولى‌ هنوز دليلى‌ در دست‌ نداريم‌ كه‌ همداستانى‌ او را با قرمطيان‌ و ديلميان‌ بر ضد خليفه‌ تأييد كند. چه‌، او اين‌ كار را در چنان‌ اوضاع‌ و شرايطى‌ بى‌آنكه‌ مخاطرات‌ چندانى‌ داشته‌ باشد، مى‌توانست‌ به‌ ياري‌ حمدانيان‌ و كارگزاران‌ و ياران‌ شيعى‌ مذهب‌ خود در بغداد و شهرهاي‌ اطراف‌ به‌ انجام‌ رساند. خاصه‌ كه‌ در همين‌ دوران‌ فروپاشى‌ سلطة خلافت‌ بود كه‌ بسياري‌ از ولايتهاي‌ دوردست‌ به‌ گونه‌اي‌ استقلال‌ يافتند و حتى‌ مصر نيز مى‌رفت‌ تا از بغداد جدا شود و برخى‌ از شهرهاي‌ جزيره‌ رايت‌ استقلال‌ برمى‌افراشتند.
6. ابواحمد مُحَسّن‌ بن‌ على‌ بن‌ محمد بن‌ موسى‌ (279- مق 13 ربيع‌الا¸خر 312ق‌/892 -19 ژوئية 924م‌)، پسر وزير نام‌ برده‌. از زندگى‌ و مشاغل‌ او پيش‌ از وزارت‌ پدرش‌ اطلاعى‌ به‌ دست‌ نيامد. چون‌ ابوالحسن‌ على‌ براي‌ نخستين‌ بار به‌ وزارت‌ نشست‌، براي‌ او و دو تن‌ از برادرانش‌ حسين‌ و فضل‌، هر يك‌ 500 دينار مقرري‌ تعيين‌ شد (صابى‌، 29) و مدتى‌ بعد در 297ق‌/910م‌ پس‌ از مرگ‌ عمويش‌ جعفربن‌ محمد، رياست‌ ديوان‌ مغرب‌ يافت‌ (قرطبى‌، 34). چنين‌ مى‌نمايد كه‌ در دومين‌ دورة وزارت‌ پدرش‌ نيز بر همان‌ منصب‌ گمارده‌ شد. زيرا اندكى‌ پس‌ از عزل‌ وزير، وي‌ را كه‌ رياست‌ ديوان‌ مغرب‌ داشت‌ و گريخته‌ بود، گرفتار كردند. از اين‌ رو در سومين‌ دورة وزارت‌ ابوالحسن‌، بر امور وزارت‌ چيرگى‌ تمام‌ يافت‌ و به‌ توسط مفلح‌ خادم‌، به‌ رغم‌ مخالفت‌ پدر، از سوي‌ خليفه‌ به‌ رياست‌ دواوين‌ منصوب‌ شد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/102) و اموال‌ بسياري‌ از دشمنان‌ خود و كارگزاران‌ ديوانى‌ وزير پيشين‌ را مصادره‌ كرد و برخى‌ را كشت‌ (همو، 1/111؛ ابن‌ اثير، الكامل‌، 8/142). نيز اموال‌ مادرائيها را مصادره‌ كرد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/114، 115) و حامد بن‌ عباس‌ وزير را پس‌ از مصادره‌ به‌ واسط فرستاد و گفت‌ تا در راه‌ زهرش‌ خوراندند (همو، 1/103، 104).
عريب‌ بن‌ سعد قرطبى‌ (ص‌ 112-114) و صابى‌ (ص‌ 44-52) فهرستى‌ از كسانى‌ كه‌ به‌ دستور محسن‌ به‌ قتل‌ رسيدند يا اموالشان‌ مصادره‌ شد، ترتيب‌ داده‌اند. براساس‌ سندي‌ كه‌ به‌ روزگار خلافت‌ الراضى‌ در ديوان‌ مغرب‌ يافت‌ شد، محسن‌ در اين‌ روزگار نزديك‌ به‌ 9 ميليون‌ دينار از اموال‌ رقيبان‌ و دشمنان‌ خود را مصادره‌ كرد (صابى‌، 245- 248). اما اين‌ كردارها چنان‌ با اقبال‌ خليفه‌ روبه‌رو شد كه‌ 2 هزار دينار جز حقوق‌ ديوانيش‌، براي‌ وي‌ مقرري‌ تعيين‌ كرد و دست‌ او را در خشونت‌ و مصادره‌ بازگذاشت‌ (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/93). چنانكه‌ به‌ سال‌ 311ق‌ پس‌ از يورش‌ قرمطيان‌ به‌ حاجيان‌، مردم‌ بغداد شوريدند و محسن‌ به‌ پشتيبانى‌ مفلح‌ خادم‌ بى‌پروا دست‌ به‌ خشونت‌ زد (قرطبى‌، 111). در همين‌ اوقات‌ اوجعفر محمد بن‌ على‌ شلمغانى‌، معروف‌ به‌ ابن‌ ابى‌ عزاقر مؤسس‌ فرقه‌ پنهانى‌ عزاقريه‌ كه‌ از پيش‌ با محسن‌ ارتباط داشت‌، به‌ او نزديك‌ شد. محسن‌ كه‌ از سوي‌ مخالفان‌ احساس‌ خطر مى‌كرد، شلمغانى‌ را در دستگاه‌ وزارت‌ داخل‌ كرد و به‌ ياري‌ او گروهى‌ را كه‌ اموالشان‌ را مصادره‌ كرده‌ و به‌ زندان‌ افكنده‌ بود، از ميان‌ برد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/123؛ ابن‌ اثير، همان‌، 8/290)، از آن‌ رو كه‌ آن‌ اموال‌ را به‌ خليفه‌ نداده‌ و بيم‌ داشت‌ كه‌ آن‌ زندانيان‌ خليفه‌ را از اين‌ كار بياگاهانند (ثابت‌ بن‌ سنان‌، 38). اما ديري‌ نپاييد كه‌ ابوالحسن‌ بن‌ فرات‌ وزير را عزل‌ كردند و محسن‌ گريخت‌ و نزد حنزابه‌، مادر فضل‌ بن‌ جعفر ابن‌ فرات‌ كه‌ محسن‌ دختر او را به‌ زنى‌ داشت‌ (ابن‌ اثير، همان‌، 8/151) پنهان‌ شد. خليفه‌ آگهى‌ داد كه‌ هر كس‌ محسن‌ را پناه‌ دهد، جان‌ و مالش‌ هدر است‌. مدتى‌ بعد او را كه‌ ريش‌ از صورت‌ زدوده‌ و جامة زنان‌ پوشيده‌ بود، يافتند (قرطبى‌، 120).
محسن‌ در ايام‌ حبس‌، آزار و شكنجة فراوان‌ ديد چنانكه‌ غالباً بيهوش‌ بود. با اينهمه‌ مقاومت‌ كرد و اموال‌ خود را بروز نداد و كارگزاران‌ خليفه‌ نتوانستند مالى‌ از او به‌ دست‌ آورند (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/132، 133، 136). پس‌ از قتل‌ محسن‌، اموال‌ زن‌ او را مصادره‌ كردند (ابن‌ اثير، همان‌، 8/158).
از برادران‌ محسن‌ اطلاع‌ چندانى‌ در دست‌ نداريم‌. دو تن‌ از آنان‌، حسين‌ و فضل‌، در آغاز وزارت‌ پدر، از سوي‌ خليفه‌ مقرري‌ داشتند، در 312ق‌ حسن‌ و عبدالله‌ و ابونصر را گرفتند و مؤنس‌ از آنها شفاعت‌ كرد تا آزادشان‌ ساختند (ابن‌ اثير، همان‌، 8/154). اين‌ حسن‌ بن‌ فرات‌ ظاهراً بعدها در شام‌ شغلى‌ ديوانى‌ يافت‌. زيرا در 324ق‌ كه‌ جسد او را از شام‌ به‌ بغداد آوردند، مردم‌ از ستمگري‌ او در شهرهايى‌ كه‌ عامل‌ آنجا بود، سخن‌ مى‌گفتند (صولى‌، 71).
7. ابوخطاب‌ (ابوعبدالله‌) جعفر بن‌ محمد بن‌ موسى‌ (د شوال‌ 297/ ژوئن‌ 910). برادر ابوالحسن‌ على‌ وزير. به‌ گفتة صابى‌ كه‌ كنية او را ابوعبدالله‌ ذكر كرده‌، وي‌ به‌ روزگار خلافت‌ معتضد از سوي‌ وزير عبيدالله‌ بن‌ سليمان‌، عامل‌ خراج‌ برخى‌ شهرها بود (ص‌ 225). در 296ق‌ به‌ رياست‌ در بخش‌ ديوان‌ الدار يعنى‌ ديوان‌ مشرق‌ و مغرب‌ گمارده‌ شد (قرطبى‌، 29). اما سال‌ بعد درگذشت‌ و محسن‌ بن‌ فرات‌ جاي‌ او را در ديوان‌ مغرب‌ گرفت‌ (همو، 34). ذهبى‌ ( سير، 14/109) نام‌ او را در سلك‌ علما آورده‌ و گفته‌ وقتى‌ نيز به‌ وزارت‌ خوانده‌ شد، ولى‌ نپذيرفت‌ (ابن‌ خلكان‌، 3/424). زن‌ او كنيزي‌ رومى‌ نژاد مشهور به‌ حنزابه‌ كه‌ به‌ گناه‌ِ پناه‌ دادن‌ داماد خود محسن‌، مورد خشم‌ خليفه‌ واقع‌ شد و اموال‌ او و دخترش‌ را مصادره‌ كردند (ثابت‌ بن‌سنان‌، 41؛ ابن‌ اثير، همان‌، 8/183).
8. ابوالفتح‌ فضل‌ بن‌ جعفر بن‌ محمد بن‌ فرات‌ (د 327ق‌/939م‌)، پسر ابوالخطاب‌ و معروف‌ به‌ ابن‌ حنزابه‌ (ابن‌ خلكان‌، 1/349، 3/424، 425). از زندگى‌ فضل‌ پيش‌ از ورود به‌ دستگاه‌ خلافت‌ خبري‌ در دست‌ نيست‌. پس‌ از مرگ‌ پدر به‌ جاي‌ او به‌ رياست‌ ديوان‌ مشرق‌ گمارده‌ شد (قرطبى‌، 34)، و در 299ق‌ همراه‌ با ابوالحسن‌ بن‌ فرات‌ وزير معزول‌ گشت‌. در دومين‌ دورة وزارت‌ عمويش‌ ابوالحسن‌ باز رياست‌ همان‌ ديوان‌ يافت‌، اما در 311ق‌ در سومين‌ دورة وزرات‌ ابوالحسن‌ بن‌ فرات‌ به‌ نيابت‌ از سليمان‌ بن‌ حسن‌ بن‌ مخلد در ديوان‌ مشرق‌ مى‌نشست‌. وقتى‌ وزير از سليمان‌ بن‌ حسن‌ وثيقة ضمان‌ يوسف‌ بن‌ ابى‌ الساج‌ را طلب‌ كرد، او آن‌ را به‌ فضل‌ حواله‌ داد. چون‌ فضل‌ گفت‌ آن‌ را بازگردانيده‌ است‌، وزير او را زندانى‌ كرد (صابى‌، 229). از اين‌ تاريخ‌ تا مدتى‌ پس‌ از آن‌ از فضل‌ خبري‌ در دست‌ نيست‌. حتى‌ در 312ق‌ كه‌ خاندان‌ ابن‌ فرات‌ را گرفتار كردند، از توقيف‌ فضل‌ سخنى‌ به‌ ميان‌ نيامده‌ است‌. به‌ نظر مى‌رسد كه‌ فضل‌ پيش‌ از آن‌ از زندان‌ عمويش‌ آزاد شده‌ بود و در ماجراي‌ گرفتاري‌ وزير، در خانة محمد بن‌ احمد تنوخى‌ پنهان‌ مى‌زيسته‌ (تنوخى‌، نشوار، چ‌ بيروت‌، 1/65) و سپس‌ به‌ مصر رفته‌ است‌. زيرا پسر او جعفر كه‌ به‌ سال‌ 308ق‌ متولد شد، در 5 سالگى‌ (313ق‌) محمد باغندي‌ را در مصر ديده‌ بوده‌ است‌ (ياقوت‌، ادبا، 7/167). اما در 314ق‌ كه‌ عبيدالله‌ بن‌ محمد كلوذانى‌ به‌ نيابت‌ از وزير على‌ بن‌ عيسى‌ بن‌ جراح‌ در بغداد رشتة كارها را در دست‌ گرفت‌، فضل‌ به‌ وي‌ پيوست‌. چون‌ ابن‌ جراح‌ به‌ بغداد آمد فضل‌ را در 315ق‌ رياست‌ ديوان‌ مشرق‌ داد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/150-152).
در 316ق‌ كه‌ ابن‌ جراح‌ استعفا داد، فضل‌ بن‌ فرات‌ از جمله‌ نامزدان‌ وزارت‌ بود (همو، 1/184). خليفه‌ نخست‌ او را نپذيرفت‌، ولى‌ گويا سپس‌ به‌ وي‌ تمايلى‌ نشان‌ داد، اما سرانجام‌ پس‌ از رايرنى‌ با گروهى‌ از جمله‌ مؤنس‌ خادم‌ و نصر حاجب‌ بدان‌ بهانه‌ كه‌ خاندان‌ ابن‌ فرات‌ همه‌ رافضى‌ و متمايل‌ به‌ قرمطيانند، خاصه‌ كه‌ عمو و پسر عمويش‌ را به‌ دستور خليفه‌ به‌ قتل‌ رسانده‌اند، از آن‌ رأي‌ بازگشت‌ (صابى‌، 341). چون‌ ابن‌ مقله‌ به‌ وزارت‌ نشست‌، فضل‌ در رياست‌ ديوان‌ مشرق‌ ابقا شد (قرطبى‌، 134) و در 319ق‌ به‌ روزگار وزارت‌ عبيدالله‌ بن‌ محمد كلوذانى‌، به‌ وساطت‌ مؤنس‌، رياست‌ ديوان‌ خراج‌ سواد يافت‌ (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/212). دو ماه‌ بعد عميدالدوله‌ حسين‌ بن‌ قاسم‌ وزارت‌ يافت‌، فضل‌ بر سر واگذاري‌ ولايت‌ بصره‌ به‌ ابويوسف‌ بريدي‌، يا مالى‌ كه‌ بريدي‌ مى‌بايست‌ از ولايت‌ بصره‌ به‌ بيت‌المال‌ مى‌رسانيد با وزير به‌ مخالفت‌ برخاست‌ و چون‌ وزير قصد او كرد، در خانة ابوبكر ابن‌ قرابه‌ پنهان‌ شد و به‌ سعايت‌ از عميدالدوله‌ نزد خليفه‌ پرداخت‌ (همو، 1/323-224؛ ابن‌ اثير، همان‌، 8/238). افزون‌ بر آن‌، تشديد نابسامانيهاي‌ بغداد و ناخشنودي‌ سپاه‌ از عميدالدوله‌، سرانجام‌ موجب‌ عزل‌ وزير و انتصاب‌ فضل‌ بن‌ جعفر به‌ وزارت‌ در ربيع‌الثانى‌ 320 شد. به‌ هر حال‌ فضل‌ بن‌ فرات‌ برخلاف‌ وزيران‌ پيشين‌، با سلف‌ خود رفتاري‌ پسنديده‌ در پيش‌ گرفت‌ و چون‌ ناچار شد او را تبعيد كند، با 5 هزار درهم‌ مقرري‌ ماهانه‌ به‌ بصره‌اش‌ فرستاد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/228). در جمادي‌الا¸خر آن‌ سال‌ برخى‌ از مردم‌ جبال‌ و مرزنشينان‌ قلمرو اسلام‌ با روم‌ كه‌ به‌ شكايت‌ از ستم‌ ديلميان‌ و روميان‌ به‌ بغداد آمده‌ بودند، به‌ خانة وزير هجوم‌ بردند و چند تن‌ از آنان‌ به‌ تيرهاي‌ نگاهبانان‌ وزير كشته‌ شدند تا احمد بن‌ خاقان‌ آشوب‌ را فرونشاند (قرطبى‌، 173، 174). گويا درپى‌ همين‌ واقعه‌ بود كه‌ خليفه‌ خواست‌ ابوعلى‌ ابن‌ مقله‌ را به‌ وزارت‌ بردارد. اما هارون‌ بن‌ غريب‌، خليفه‌ را از آن‌ رأي‌ بازداشت‌ و به‌ ياري‌ فضل‌ بن‌ جعفر، ابن‌ مقله‌ را به‌ ابوعبدالله‌ بريدي‌ دادند و او نيز وي‌ را به‌ شيراز فرستاد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/229)، اما مؤنس‌ كه‌ خارج‌ از بغداد به‌ مخالفت‌ با خليفه‌ برخاسته‌ و جمعى‌ از سرداران‌ و اطرافيان‌ خليفه‌ به‌ وي‌ پيوسته‌ بودند، چون‌ ديد فضل‌ بن‌ فرات‌ به‌ آزار و مصادرة اموال‌ كسى‌ دست‌ نگشود، به‌ دوستى‌ با وزير پيش‌ آمد و نامه‌ها در ميانه‌ نوشته‌ شد. فضل‌ بن‌ فرات‌ كه‌ مى‌پنداشت‌ اگر مؤنس‌ به‌ بغداد آيد، كارهاي‌ دولت‌ و خليفه‌ به‌ صلاح‌ مى‌گرايد و مفسدان‌ سركوب‌ مى‌شوند، مؤنس‌ را به‌ ورود به‌ بغداد تشويق‌ كرد. اما چون‌ مؤنس‌ به‌ نزديك‌ بغداد رسيد. خليفه‌ به‌ تحريك‌ برخى‌ از نزديكان‌ به‌ جنگ‌ برخاست‌. در آن‌ جنگ‌ مقتدر به‌ قتل‌ رسيد و وزارت‌ فضل‌ نيز پايان‌ يافت‌ (قرطبى‌، 174 به‌ بعد).
چون‌ قاهر به‌ خلافت‌ نشست‌ مؤنس‌ و يلبق‌ خادم‌ به‌ طرفداري‌ از فضل‌ كه‌ پنهان‌ شده‌ بود (ابن‌ خلكان‌، 3/424)، نزد خليفه‌ سخن‌ گفتند، ولى‌ قاهر او را به‌ مصادرة اموال‌ محكوم‌ كرد. فضل‌ خود بر عهده‌ گرفت‌ كه‌ 20 هزار دينار بپردازد (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/244). مؤنس‌ آن‌ مبلغ‌ را از مال‌ خود داد (همدانى‌، 72) و فضل‌ چند روز بعد به‌ رياست‌ ديوان‌ املاك‌ و اموال‌ مصادره‌ شده‌ از مقتدر و مادر و فرزندان‌ او منصوب‌ شد، ولى‌ آن‌ شغل‌ را خوش‌ نمى‌داشت‌ و بيش‌ از 17 روز در آن‌ نپاييد (ابوعلى‌ مسكويه‌، همانجا). در 321ق‌ قاهر خواست‌ او را به‌ وزارت‌ بردارد، ولى‌ فضل‌ از بيم‌ عزل‌ و حبس‌ و مصادره‌ كه‌ گريبان‌ محمد بن‌ قاسم‌ وزير پيشين‌ و سليمان‌ بن‌ حسن‌ ابن‌ خاقانى‌ نامزد وزارت‌ را گرفته‌ بود، از آن‌ منصب‌ روي‌ گردانيد و پنهان‌ شد (همو، 1/272). در 322ق‌ فضل‌ بن‌ فرات‌ از سوي‌ وزير ابوالعباس‌ خصيبى‌ متهم‌ شد كه‌ در شورش‌ برضد خليفه‌ دست‌ داشته‌ است‌. قاهر نيز دستور مصادرة اموال‌ او را صادر كرد. وزير، فضل‌ را به‌ پرداخت‌ مالى‌ هنگفت‌ محكوم‌ كرد و چون‌ نداد، درصدد آزارش‌ برآمد، اما سابور خادم‌، فضل‌ را به‌ دارالخلافه‌ برد و حبس‌ كرد (همو، 1/287). چندي‌ بعد قاهر عزل‌ شد و به‌ وساطت‌ على‌ ابن‌ عيسى‌ بن‌ جراح‌، فضل‌ را آزاد كردند (همو، 1/292، 293). در جمادي‌ الاول‌ آن‌ سال‌ ابن‌ مقله‌ وزير الراضى‌، فضل‌ را به‌ نيابت‌ خود به‌ نظارت‌ بر عاملان‌ خراج‌ شام‌ و جزيره‌ و مصر گماشت‌ و دستش‌ را در امر بريد و عزل‌ و نصب‌ عمال‌ و كارپردازان‌ باز گذاشت‌ (ابن‌ اثير، الكامل‌، 8/283). وي‌ چون‌ به‌ آنجا رفت‌، خلعت‌ حكومت‌ مصر و لقب‌ اخشيد را از سوي‌ خليفه‌ براي‌ محمد بن‌ طُغج‌ برد (ابن‌ تغري‌ بردي‌، 3/252). وي‌ همچنان‌ در آن‌ شغل‌ بود تا در 325ق‌ ابن‌ رائق‌ اميرالامراي‌ بغداد كه‌ طمع‌ در خراج‌ مصر و شام‌ بسته‌ بود، فضل‌ را به‌ وزارت‌ خواند، بدان‌ اميد كه‌ وي‌ در برابر، اموال‌ مصر و شام‌ را به‌ اميرالامراء برساند. ابن‌ فرات‌ در شوال‌ آن‌ سال‌ به‌ بغداد آمد و بر مسند وزارت‌ نشست‌ و ابوبكر عبدالله‌ بن‌ على‌ نِفري‌ را به‌ نيابت‌ خود گمارد (نك: ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/367- 368؛ قس‌: ابن‌ اثير، همان‌، 8/327).
اقامت‌ وي‌ در بغداد چندان‌ نپاييد و چون‌ امور را به‌ سبب‌ نزاع‌ و رقابت‌ ميان‌ ابن‌ رائق‌ و بجكم‌ و خاندان‌ بريدي‌ و بويهيان‌ در عراق‌ و فارس‌ آشفته‌ يافت‌ و ابن‌ رائق‌ را بر كارها چيره‌ ديد، خواست‌ به‌ شام‌ بازگردد. از اين‌ رو طمع‌ ابن‌ رائق‌ را برانگيخت‌ و آگهى‌ داد كه‌ از شام‌ و مصر او را مالها مى‌فرستد. نيز دختر او را براي‌ پسر خود به‌ زنى‌ گرفت‌، بدين‌ تمهيد در ربيع‌الاول‌ 326/ ژانوية 938 به‌ شام‌ بازگشت‌ (ابن‌ خلكان‌، 3/425؛ ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/383، 384) و عبدالله‌ بن‌ على‌ نفري‌ به‌ نيابت‌ از او در بغداد ماند (صولى‌، 101). چنين‌ مى‌نمايد كه‌ فضل‌ پس‌ از خروج‌ از بغداد، وزارت‌ را از دست‌ داد. زيرا خليفه‌، از آن‌ پس‌، ابوعلى‌ ابن‌ مقله‌ را به‌ وزارت‌ نشاند و اندكى‌ بعد كه‌ وي‌ عزل‌ و مثله‌ شد (ابن‌ اثير، همان‌، 8/345، 346)، خليفه‌ كس‌ به‌ شام‌ فرستاد تا فضل‌ را به‌ بغداد آورد و به‌ وزارت‌ بنشاند (ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/409)، و گويا عبدالله‌ بن‌ على‌ نفري‌ را تا آمدن‌ او نيابت‌ وزارت‌ داد، زيرا در وقايع‌ 327ق‌ از او به‌ عنوان‌ نايب‌ وزير ياد شده‌ است‌ (صولى‌، 108)، اما چون‌ فرستادة خليفه‌ به‌ شام‌ رسيد، فضل‌ درگذشته‌ بود (ابوعلى‌ مسكويه‌، همانجا؛ ابن‌ خلكان‌، 3/425).
گفته‌اند ابن‌ رائق‌ به‌ رقه‌ رفت‌ و اموال‌ فضل‌ را تصرف‌ كرد و چيزها به‌ دست‌ آورد كه‌ نيم‌ ميليون‌ دينار ارزش‌ داشت‌ (صولى‌، 134؛ قس‌: العيون‌ و الحدائق‌، 4(2)/80).
فضل‌ بن‌ جعفر بن‌ فرات‌ را به‌ دانش‌ و پاكدامنى‌ و دينداري‌ ستوده‌ و از برگزيدگان‌ آل‌ فراتش‌ خوانده‌اند (قرطبى‌، 173؛ ابوعلى‌ مسكويه‌، 1/244). حتى‌ رقيبانش‌ نيز او را با كفايت‌ و در كتابت‌ ماهر دانسته‌اند (ابن‌ اثير، همان‌، 8/184). او مباحثات‌ علمى‌ ميان‌ عالمان‌ ترتيب‌ مى‌داد. از يكى‌ از اين‌ مجالس‌ كه‌ متى‌ بن‌ يونس‌ و ابوسعيد سيرافى‌ در آن‌ مباحثه‌ داشتند، ياد كرده‌اند (ابوحيان‌، 107- 128).
9. ابوالفضل‌ (ابوالقاسم‌) جعفر بن‌ فضل‌ بن‌ جعفر (308-391ق‌/ 921-1001م‌). در 3 ذيحجه‌ و به‌ روايتى‌ در 8 ذيحجه‌ زاده‌ شد (خطيب‌، 7/235؛ ابن‌ خلكان‌، 1/349). ايام‌ كودكى‌ و نوجوانى‌ را با پدرش‌ كه‌ مشاغل‌ ديوانى‌ و وزارت‌ داشت‌، در مصر و عراق‌ سپري‌ كرد. چون‌ پدرش‌ درگذشت‌، شغل‌ ديوانى‌ او را به‌ ابوالفضل‌ دادند (صولى‌، 134). قلقشندي‌ ( مآثر الاناقة، 1/288) بر آن‌ است‌ كه‌ ابن‌ رائق‌ او را از شام‌ به‌ وزارت‌ خواند. اما بى‌گمان‌ ابو جعفر بن‌ فضل‌ را با پدرش‌ فضل‌ بن‌ جعفر اشتباه‌ كرده‌ است‌. چه‌ در آن‌ وقت‌ كه‌ فضل‌ درگذشت‌ و جعفر پسر او در مصر بود، ابن‌ رائق‌ خود عزل‌ شده‌ و بجكم‌ به‌ منصب‌ اميرالامرايى‌ نشسته‌ بود. به‌ هر حال‌ به‌ سبب‌ روابط نزديكى‌ كه‌ ميان‌ پدر جعفر بن‌ فضل‌ و اخشيد برقرار بود، چون‌ ابوالقاسم‌ انوجور (حك 335-349ق‌/946- 960م‌) پس‌ از دفع‌ سيف‌الدولة حمدانى‌ به‌ مصر بازگشت‌ (334ق‌/ 945م‌؛ قس‌: ابن‌ اثير، همان‌، 8/458، كه‌ سال‌ بازگشت‌ به‌ مصر را 336ق‌ ذكر نموده‌ است‌)، جعفر را به‌ وزارت‌ خود منصوب‌ كرد (ابن‌ تغري‌ بردي‌، 3/292). وي‌ به‌ روزگار حكومت‌ ابوالحسن‌ على‌ بن‌ اخشيد (349- 355ق‌) و نيز ابوالمسك‌ كافور (حك 355-357ق‌) بر همان‌ شغل‌ بود تا كافور درگذشت‌.
پس‌ از مرگ‌ كافور، ابوالفوارس‌ احمد بن‌ على‌ بن‌ اخشيد خردسال‌ را به‌ حكومت‌ نشاندند و جعفر بن‌ فضل‌ رشتة كارها را در دست‌ گرفت‌. جعفر كه‌ اينك‌ استقلالى‌ به‌ هم‌ رسانيده‌ بود، به‌ بازداشت‌ و مصادرة اموال‌ برخى‌ از نزديكان‌ كافور و ديوانيان‌ مصر مانند يعقوب‌ بن‌ كَلّس‌ دست‌ زد (ابن‌ خلكان‌، 1/347). اما ظاهراً بدان‌ سبب‌ كه‌ پس‌ از مرگ‌ كافور خراج‌ شهرهاي‌ تابع‌ به‌ وي‌ نمى‌رسيد، جعفر بن‌ فضل‌ از تأديه‌ مقرري‌ سپاه‌ و غلامان‌ و پيوستگان‌ كافوري‌ و اخشيدي‌ ناتوان‌ ماند و آنها شوريدند و خانة جعفر و وابستگان‌ او را غارت‌ كردند. در اين‌ ميان‌ حسن‌ بن‌ عبيدالله‌ بن‌ طغج‌ كه‌ نيابت‌ حكومت‌ امير خردسال‌ را داشت‌ و قرمطيان‌ او را از شام‌ گريزانده‌ بودند، به‌ مصر آمد. چون‌ سپاه‌ به‌ شكايت‌ نزد او رفتند، حسن‌ نيز جعفر بن‌ فضل‌ را بازداشت‌ كرد و بسى‌ آزارش‌ داد و اموالش‌ را مصادره‌ كرد. اما 3 ماه‌ بعد به‌ وساطت‌ ابوجعفر مسلم‌ حسينى‌ او را رها ساخت‌ و امور مصر را دوباره‌ به‌ وي‌ سپرد و خود در آغاز ربيع‌الا¸خر 358 / مارس‌ 969 به‌ شام‌ بازگشت‌ (ابن‌ تغري‌ بردي‌، 4/23، 24). حدود 2 ماه‌ بعد، جوهر صقلى‌ سردار المعز فاطمى‌ به‌ دعوت‌ امراي‌ مصر كه‌ از جعفر بن‌ فضل‌ دلخوش‌ نبودند (قس‌: همو، 4/24، 30)، آن‌ ديار را سخت‌ مورد تهديد قرار داد. جعفر بن‌ فضل‌ به‌ خواست‌ مصريان‌ در طلب‌ صلح‌ برآمد و شريف‌ ابوجعفر حسينى‌ را به‌ وساطت‌ برانگيخت‌ و از جوهر امان‌ گرفت‌. اما كافوريان‌ و اخشيديان‌ گردن‌ ننهادند و به‌ پيكار برخاستند و شكست‌ خوردند و جوهر باز مصريان‌ را امان‌ داد و بزرگان‌ شهر از جمله‌ وزير و شريف‌ ابوجعفر حسينى‌ به‌ استقبال‌ وي‌ رفتند (ابن‌ خلكان‌، 1/376- 378).
تصرف‌ مصر به‌ دست‌ سردار فاطميان‌، ظاهراً در موقعيت‌ جعفر بن‌ فضل‌ شيعى‌ مذهب‌ چندان‌ تغييري‌ پديد نياورد. چه‌، جوهر وي‌ را در منصبش‌ ابقاء كرد و خود هر شنبه‌ «در حضرت‌ وزير و قاضى‌ و جماعتى‌ از فقيهان‌ بزرگ‌» به‌ ديوان‌ مظالم‌ مى‌نشست‌ (همو، 1/379). به‌ گفتة ذهبى‌ ( سير، 16/485)، جعفر بن‌ فضل‌ خود فاطميان‌ را به‌ مصر خواند. با اينهمه‌ چون‌ المعز وارد مصر شد و خواست‌ كه‌ جعفر را بر منصب‌ وزارتش‌ بنشاند، وي‌ نپذيرفت‌ و المعز نيز كه‌ معتقد بود دولت‌ از چون‌ اويى‌ بى‌نياز نيست‌، گفت‌ بايد در مصر بماند (ياقوت‌، ادبا، 7/175، 176). اگرچه‌ گفته‌اند كه‌ وي‌ در 383ق‌ يك‌ چند به‌ وزارت‌ العزيز فاطمى‌ منصوب‌ شد (زامباور، 145)، ولى‌ در منابع‌ ما از اين‌ معنى‌ ياد نشده‌ است‌. تاريخ‌ مرگ‌ او را به‌ اختلاف‌ پيش‌ از 390 يا 13 ربيع‌الاول‌ 391 و به‌ روايتى‌ 13 صفر 392 ذكر كرده‌اند (خطيب‌، 7/235؛ ياقوت‌، ادبا، 7/164). پيكر او را بنا بر وصيتش‌ در مدينه‌ در خانه‌اي‌ كه‌ خود جنب‌ مسجد پيامبر خريده‌ بود، به‌ خاك‌ سپردند (ياقوت‌، همان‌، 7/170). بنا به‌ روايت‌ ابن‌ خلكان‌ (1/349، 350) كه‌ گور فضل‌ بن‌ جعفر را در مصر ديده‌ بوده‌، او را نخست‌ در خانه‌اش‌ دفن‌ كردند و سپس‌ به‌ مدينه‌ بردند.
جعفر را دو فرزند بود كه‌ يكى‌ از آنها به‌ نام‌ ابوالحس‌ ملقب‌ به‌ سَيْدوك‌ در 399ق‌ به‌ دست‌ الحكم‌ كشته‌ شد (ياقوت‌، همان‌، 7/164) و پسر ديگر او ابوالعباس‌ فضل‌ كه‌ دختر يعقوب‌ بن‌ كلس‌ را به‌ زنى‌ داشت‌ (ذهبى‌، سير، 16/486)، در شعبان‌ 405ق‌ به‌ وزارت‌ الحاكم‌ منصوب‌ شد، ولى‌ 5 روز بعد به‌ دستور خليفة فاطمى‌ به‌ قتل‌ رسيد (ياقوت‌، همان‌، 7/164، 165). جعفر بن‌ فضل‌، گذشته‌ از فعاليت‌ سياسى‌، مردي‌ با فرهنگ‌ و دانشمند بود كه‌ در اين‌ زمينه‌ از شهرتى‌ بسزا برخوردار است‌. خاصه‌ كه‌ برخى‌ از دانشمندان‌ و مورخان‌ غير شيعى‌ او را ستوده‌اند. ذهبى‌ ( تذكرة، 3/1022) او را «حافظ» و «امام‌» و «ثقه‌» خوانده‌ كه‌ به‌ درك‌ محضر محدثان‌ افتخار مى‌كرد و در حين‌ وزارت‌، مجالس‌ املاء حديث‌ داشت‌. ياقوت‌ (همان‌، 7/165) به‌ نقل‌ از ابن‌ منده‌ نيز او را به‌ خرد و فضيلت‌ پروري‌ ستوده‌ و اشاره‌ كرده‌ كه‌ بسيار حديث‌ مى‌شنيد. چنانكه‌ از قول‌ يحيى‌ بن‌ منده‌ آورده‌ كه‌ جعفر بن‌ فضل‌ براي‌ شنيدن‌ حديث‌ به‌ اصفهان‌ رفت‌ و از عبدالله‌ بن‌ محمد بن‌ عبدالكريم‌، محمد بن‌ حمزة بن‌ عمارة و حسن‌ بن‌ محمد الداركى‌ حديث‌ شنيد (همانجا). در مجالس‌ املاء حديث‌، از كسانى‌ چون‌ محمد بن‌ هارون‌ حضرمى‌ و طبقة او از بغداديان‌، محمد بن‌ جعفر خرائطى‌ و حسين‌ بن‌ احمد بن‌ بسطام‌ و ديگران‌ روايت‌ مى‌كرد. سپس‌ خواست‌ مُسندي‌ تأليف‌ كند و ابوالحسن‌ دارقطنى‌ براي‌ كمك‌ به‌ او نزد وي‌ رفت‌ و جعفر بن‌ فضل‌ در ازاي‌ تأليف‌ آن‌ مسند، مالى‌ هنگفت‌ به‌ وي‌ داد (خطيب‌، 7/234؛ ابن‌ خلكان‌، 3/298).
اين‌ اقبال‌ دارقطنى‌ به‌ جعفر بن‌ فضل‌، سبب‌ شد تا يافعى‌ او را ملامت‌ كند (2/426). با اينهمه‌ دارقطنى‌ در كتاب‌ المُبّج‌ خود و حمزة بن‌ محمد الكتانى‌ به‌ رغم‌ تقدمش‌، نيز حافظ ابومحمد عبدالغنى‌ مصري‌، هر 3 از جعفر بن‌ فضل‌ حديث‌ روايت‌ كرده‌اند (خطيب‌، 7/235؛ ذهبى‌، همانجا). گفته‌اند كه‌ هر ساله‌ خاص‌ او كاغذ از سمرقند مى‌آوردند و وي‌ در كتابخانه‌اش‌ ورّاقانى‌ گردآورده‌ بود (ياقوت‌، همان‌، 7/176) تا كتابها را براي‌ او استنساخ‌ كنند.
متنبى‌ شاعر مشهور، وقتى‌ با مدح‌ نامه‌اي‌ به‌ ديدار كافور رفت‌، قصيده‌اي‌ نيز به‌ ستايش‌ جعفر بن‌ فضل‌ سرود و چون‌ جعفر او را از خود خشنود نكرد، متنبى‌ سپس‌ آن‌ قصيده‌ را به‌ نام‌ ابوالفضل‌ ابن‌ عميد وزير بويهيان‌ گردانيد (ابن‌ خلكان‌، 1/347، 348). اما آنچه‌ در باب‌ جعفر بن‌ فضل‌ ماية شگفتى‌ تواند بود، علاقة وي‌ به‌ گردآوري‌ مجموعه‌اي‌ از مارها و عقربها و افعيهاست‌. وي‌ به‌ كسانى‌ كه‌ اين‌ خزندگان‌ را براي‌ او مى‌آوردند مالها مى‌داد. ياقوت‌ از قول‌ ابن‌ نحوي‌ داستانى‌ جالب‌ در اين‌ باره‌ آورده‌ است‌ (همان‌، 7/170-172). برخى‌ از نويسندگان‌ و مورخان‌، آثاري‌ از جعفر بن‌ فضل‌ برشمرده‌اند. ابن‌ شهر آشوب‌ (ص‌ 32) از او در زمرة مصنفان‌ شيعه‌ ياد كرده‌ و كتابى‌ به‌ نام‌ الغرر به‌ وي‌ نسبت‌ داده‌ است‌. ابن‌ خلكان‌ (1/347) نيز او را صاحب‌ آثاري‌ در رجال‌ و انساب‌ دانسته‌، بى‌آنكه‌ نامى‌ از آنها ذكر كند. ذهبى‌ و حافظ سلفى‌ هر كدام‌ بخشهايى‌ از امالى‌ و احاديثى‌ را كه‌ روايت‌ كرده‌، نزد خود داشته‌اند ( تذكرة، همانجا؛ سيوطى‌، 406).
مآخذ: ابن‌ ابار، محمد، اعتاب‌ الكتاب‌، به‌ كوشش‌ صالح‌ الاشتر، دمشق‌، 1380ق‌/ 1961م‌؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ همو، اللباب‌، قاهره‌، 1356ق‌؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، النجوم‌؛ ابن‌ جوزي‌، عبدالرحمان‌، المنتظم‌، حيدرآباد دكن‌، 1357ق‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ داوود، حسن‌، رجال‌، به‌ كوشش‌ محدث‌ ارموي‌، تهران‌، 1342ش‌؛ ابن‌ شاكر، محمد، عيون‌ التواريخ‌، نسخة خطى‌ كتابخانة احمد ثالث‌، شم 2922؛ ابن‌ شهر آشوب‌، محمد، معالم‌ العلماء، نجف‌، 1380ق‌/1961م‌؛ ابن‌ طقطقى‌، محمد، الفخري‌، به‌ كوشش‌ هارتويگ‌ درنبورگ‌، پاريس‌، 1894م‌؛ ابن‌ كثير، البداية؛ ابوحيان‌ توحيدي‌، الامتاع‌ و المؤانسة به‌ كوشش‌ احمد امين‌ و احمد الزين‌، قاهره‌، 1939م‌؛ ابوعلى‌ مسكويه‌، احمد، تجارب‌ الامم‌، به‌ كوشش‌ آمد روز، قاهره‌، 1332ق‌/1914م‌؛ استرابادي‌، محمد، منهج‌ المقال‌، تهران‌، 1306ق‌؛ الاشتر، صالح‌، مقدمه‌ بر ديوان‌ (نك: بحتري‌ در همين‌ مآخذ)؛ اشعري‌ قمى‌، سعد، كتاب‌ المقالات‌ و الفرق‌، به‌ كوشش‌ محمدجواد مشكور، تهران‌، 1341ش‌؛ اقبال‌ آشتيانى‌، عباس‌، خاندان‌ نوبختى‌، تهران‌، 1345ش‌؛ بحتري‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ كامل‌ صيرفى‌، قاهره‌، 1963م‌؛ تستري‌، محمدتقى‌، قاموس‌ الرجال‌، تهران‌، 1388ق‌؛ تنوخى‌، محسن‌، الفرج‌ بعد الشدة، به‌ كوشش‌ عبود شالجى‌، بيروت‌، 1398ق‌/1978م‌؛ همو، نشوار المحاضرة، به‌ كوشش‌ مارگليوث‌، قاهره‌، 1921م‌؛ همان‌، به‌ كوشش‌ عبود شالجى‌، بيروت‌، 1971-1973م‌؛ ثالث‌ بن‌ سنان‌، اخبار القرامطة، به‌ كوشش‌ سهيل‌ زكار، بيروت‌، 1402ق‌/1982م‌؛ ثعالبى‌، تحفة الوزراء، به‌ كوشش‌ حبيب‌ على‌ راوي‌ و ابتسام‌ مرهون‌ صفار، بغداد، 1977م‌؛ خطيب‌ بغدادي‌، احمد، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌، 1349ق‌؛ خوانساري‌، محمدباقر، روضات‌ الجنات‌، تهران‌، 1382ق‌/1962م‌؛ ذهبى‌، محمد، تذكرة الحفاظ، حيدر آباد دكن‌، 1333- 1334ق‌؛ همو، سيراعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط، بيروت‌، 1404ق‌/ 1984م‌؛ زامباور، الانساب‌ و الاسرات‌ الحاكمة، بيروت‌، 1980م‌؛ سامرائى‌، كمال‌، مختصر تاريخ‌ الطب‌ العربى‌، بغداد، 1404ق‌/1984م‌؛ سيوطى‌، طبقات‌ الحفاظ، بيروت‌، 1983م‌؛ صابى‌، هلال‌، الوزراء، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1958م‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ هلموت‌ ريتر، بيروت‌، 1381ق‌/1961م‌؛ صولى‌، محمد، الاوراق‌، به‌ كوشش‌ هيورث‌ - دن‌، قاهره‌، 1354ق‌/1935م‌؛ طبري‌، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1960- 1968م‌؛ طوسى‌، محمد، اختيار معرفة الرجال‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ مصطفوي‌، مشهد، 1348ش‌؛ همو، رجال‌، نجف‌، 1380ق‌/1961م‌؛ همو، كتاب‌ الغيبة، تهران‌، مكتبة نينوي‌ الحديثة؛ علوجى‌، عبدالحميد، تاريخ‌ الطب‌ العراقى‌، بغداد، 1387ق‌/1967م‌؛ العيون‌ و الحدائق‌، به‌ كوشش‌ نبيله‌ عبدالمنعم‌ داوود، نجف‌، 1392ق‌/1972م‌؛ فروخ‌، عمر، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1981م‌؛ قاضى‌ عبدالجبار همدانى‌، «تثبيت‌ دلائل‌ نبوة سيدنا محمد»، همراه‌ اخبار القرامطة (نك: ثابت‌ بن‌ سنان‌ در همين‌ مآخذ)؛ قرطبى‌، عريب‌ سعد، صلة تاريخ‌ الطبري‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1897م‌؛ قزوينى‌ رازي‌، عبدالجليل‌، نقض‌، به‌ كوشش‌ محدث‌ ارموي‌، تهران‌، 1331ش‌؛ قلقشندي‌، احمد، صبح‌ الاعشى‌، قاهره‌، 1382ق‌/1963م‌؛ همو، مآثر الانافة، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، كويت‌، 1985م‌؛ كندي‌، محمد، ولادة مصر، بيروت‌، دار صادر؛ مامقانى‌، عبدالله‌، تنقيح‌ المقال‌، نجف‌، 1352ق‌؛ مشكور، محمدجواد، مقدمه‌ بر المقالات‌ (نك: اشعري‌ در همين‌ مآخذ)؛ نوبختى‌، حسن‌، فرق‌ الشيعة، به‌ كوشش‌ هلموت‌ ريتر، استانبول‌، 1931م‌؛ همدانى‌، محمد، تكملة تاريخ‌ الطبري‌، به‌ كوشش‌ البرت‌ يوسف‌ كنعان‌، بيروت‌، 1961م‌؛ يافعى‌، عبدالله‌، مرا¸ة الجنان‌، بيروت‌، 1338ق‌؛ ياقوت‌، ادبا؛ همو، بلدان‌؛ نيز:
2 ; Massignon, L., X Les origines shi q ites de la famille vizirale des Banu'l Furat n , Opera Minora, Caire / Liban, Dar al - Maaref; id, La passion de Husayn Ibn Mans C r Hall @ j, Paris, 1975; Sourdel, D., Leuizirat q Abb ? side, Damas, 1959-1960.
صادق‌ سجادي‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1588
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست