اِبْنِ فارِض، ابوحفص (ابوالقاسم) شرفالدين عمر بن على بن مرشد بن على
(576 -632ق/1181- 1235م)، بزرگترين سرايندة شعر صوفيانه در ادبيات عرب.
نسبت ابن فارض به گفتة شيخ على، نوادة دختري او و به استناد خوابى كه او
خود ديده بود، به قبيلة بنى سعد (قبيلة حلميه، مرضعة پيامبر) مىرسيد (1/7) و
اصل خاندانش به شهر حماه، در سرزمين شام تعلق داشت. پدرش از حماه به
ديار مصر كه در آن روزگار، مهمترين مركز تمدن اسلامى بود، مهاجرت كرد و چون
در محاكم قضايى سهم الارث زنان بر مردان مىنوشت، به «فارض» مشهور شد
(ابن خلكان، 3/456؛ ابن عماد، 5/149).
شيخ على، جامع ديوان ابن فارض، در ديباچة آن به نقل از منذري مىنويسد:
«از ابن فارض دربارة تاريخ ولادتش پرسيدم، پاسخ داد چهارم ذيقعدة 577 در
قاهره. از ابن خلكان نيز چنين شنيدم» (1/16)، ولى ظاهراً در اينجا شيخ على
را سهوي روي داده است، زيرا اين سخن را نه تكملة منذري تأييد مىكند و نه
وفيات ابن خلكان و اين هر دو ولادت ابن فارض را در 4 ذيقعدة 576 ضبط
كردهاند (منذري، 3/389؛ ابن خلكان، 3/455) و قول ديگر مورخان نيز همين است
(نك: ذهبى، تاريخ اسلام، 93؛ ابن تغري بردي، 6/288).
ابن فارض مقدمات علوم را نزد پدر فراگرفت. پدرش مردي عالم و زاهد و مدتى
نايبالحكم ملك عزيز ايوبى در قاهره بود و گاهى فرزند خويش را هم با خود به
مجالس حكم مىبرد. زهد و ورع او موجب شد كه دعوت سلطان را براي تصدي منصب
قاضى القضاتى نپذيرد و سرانجام از امور دولتى دست شويد و در جامع ازهر به
ارشاد مردم مشغول شود (شيخ على، 1/5).
ابن فارض در قاهره به استماع حديث از بهاءالدين قاسم بن عساكر پرداخت
(منذري، همانجا؛ ذهبى، سير، 22/368) و مذهب شافعى را برگزيد (منذري، همانجا؛
سيوطى، 1/581). سپس به تصوف روي آورد و به وادي «مستضعفين» در كوه مقطّم
رفت و به رياضت و مجاهدت پرداخت (شيخ على، همانجا). گويند روزي، هنگامى
كه به قاهره بازگشته بود و قصد ورود به مدرسة «سيوفيه» داشت، پيرمرد بقالى
را ديد كه برخلاف قاعدة مقرر وضو مىگرفت. ابن فارض به قصد اعتراض با او به
سخن گفتن پرداخت، ولى پيرمرد كه از اولياءالله بود به او گفت كه اي عمر!
گشايش كار تو در مصر نخواهد بود بلكه در مكه به مقصود خواهى رسيد و اكنون
هنگام آن فرارسيده است (همانجا).
پس از اين ديدار ابن فارض به حجاز رفت و مدت 15 سال در كوهستانهاي
پيرامون مكه به تزكية نفس پرداخت (همو، 1/5 -6). سالهايى كه در اين ناحيه
به سر آورد، در زندگى روحانى و ذوقى وي تأثيرات عميق برجاي گذارد، چنانكه
در تائية صغري اشارات بسيار به اين دوران دارد (ابن فارض، 40) و قصيدة دالية
او (همو، 130-133) نيز كه در مصر و بعد از بازگشت از سفر حجاز سروده شده است،
آكنده از اشارات و سخنان شورانگيز دربارة مكه و اماكن متبركة آنجاست.
از آن شيخ بقال ديگر سخنى در ميان نيست تا آنكه به گفتة شيخ على، بعد از
15 سال روزي در باطن ابن فارض ندا مىدهد كه به قاهره باز آي و بر من
نماز بگزار. ابن فارض به قاهره مىشتابد و بر جنازة او نماز مىگزارد و او را
به ترتيبى كه خود وصيت كرده بود، در «قرافه»، در دامنة كوه مقطّم و در مسجد
عارض به خاك مىسپارد (1/6). شيخ على و اكثر تذكرهنويسان، نام اين شيخ را
نگفته و از او تنها به عنوان «شيخ بقال» ياد كردهاند، اما ابن زيات، نام
او را شيخ ابوالحسن على بقال ضبط كرده است (ص 297) و ابن اياس او را به
نام شيخ محمد بقال مىشناسد (1(1)/267).
ابن فارض، پس از بازگشت از حجاز، در صحن خطابة جامع ازهر ساكن شد (شيخ
على، 1/11). وي مورد احترام خاص سلاطين ايوبى و اميران و درباريان بود،
ولى هرگز به دربار و درباريان روي خوش نشان نداد و در مجالس آنان حاضر نشد
و هرگونه اقدامى را كه از طرف سلاطين براي نزديك شدن به او به عمل آمد،
رد مىكرد (نك: شيخ على، 1/11-12؛ حلمى، 52 -53).
سرانجام وي در 56 سالگى در روز سهشنبه دوم جمادي الاول 632 در صحن خطابة
جامع ازهر درگذشت (شيخ على، 1/16؛ ابن خلكان، 3/455) و فرداي آن روز در
قرافه، دامنة كوه مقطم در كنار مسجد معروف به «عارض» نزديك آرامگاه شيخ
بقال دفن شد (همانجاها).
شيخ كمالالدين محمد، فرزند ابن فارض در وصف سيماي پدر خود گفته است كه
وي مردي ميانه بالا و نيكو منظر بود و رنگ چهرهاش به سرخى تمايل داشت و
در مجالس وقار و هيبت او به گونهاي بود كه حاضران از هر گروه و طبقهاي
كه بودند، كمال ادب و فروتنى را نسبت به او مراعات مىكردند. با آنكه از
كسى چيزي نمىپذيرفت، در معاش خود سهلگير و بىتكلف بود و با نزديكان و
آشنايان با بخشندگى و گشاده دستى رفتار مىكرد (شيخ على، 1/4- 5، 12).
تذكرهنويسانى كه به شرح حال ابن فارض پرداختهاند (مثلاً ابن حجر، 4/319)
و نيز شيخ على (1/6، 11، 13) كراماتى به وي نسبت دادهاند كه غالباً داير بر
فراست يا اشراف او بر ضماير است. از ويژگيهاي زندگى صوفيانة ابن فارض، توجه
خاص او به «سماع» است كه براي او معنا و مفهومى بسيار گسترده داشت: از
آواز خواندن رختشويان ساحل نيل به هنگام رختشويى (شيخ على، 1/13-14) و
نوحهسرايى نوحهگران در تشييع جنازة مردگان (همو، 1/11) تا سرود سرايى و
نوازندگى كنيزكان (ابن حجر، همانجا؛ ابن عماد، 5/152). گاهى در كوي و برزن،
صداي ناقوس نگهبانان دربار و شعري كه مىخواندند، احوال او را چنان دگرگون
مىكرد و او را به وجد مىآورد كه رهگذران نيز به وجد مىآمدند و سماعى پرشور
در مىگرفت و گروهى در آن ميان بيهوش مىافتادند (شيخ على، 1/10). لطافت
روح ابن فارض چنان بود كه گاهى از مشاهدة اشيايى كه در اطرافش بود، به
شدت متأثّر مىشد. وي از ديدن كوزهاي زيبا در دكان عطاري، به ياد جمال
مطلق الهى مىافتاد و از خود بىخود مىگشت (ابن عماد، 5/151) و يا هنگامى كه
آب نيل بالا مىآمد، شبها از تماشاي شكوه و خروش آن به وجد و طرف در مىآمد
(شيخ على، 1/13).
عصر او به دلايل سياسى و اجتماعى، آكنده از تمايلات دينى و عرفانى بوده
است، اما قابليت روحى خود او را هرگز نبايد از نظر دور داشت كه اصلىترين
عامل گرايش او به عرفان بود. وي در روزگاري مىزيست كه از يكسو خاطرة
جنگهاي صليبى هنوز در يادها باقى بود و از سوي ديگر صلاحالدين ايوبى دستگاه
خلفاي فاطمى را برچيده بود. ايوبيان سعى بر آن داشتند كه روحية دينى را به
گونهاي در مردم تقويت كنند كه هم دژ محكمى در مقابل مسيحيت اروپاييان
باشد و هم سدي در برابر تشيع اسماعيليان. از اين رو مساجد و مدارس دينى را
در همه جا بر مبناي مذاهب اهل سنت تأسيس و تقويت مىكردند و از طرف ديگر
به ترويج تصوف نيز توجه خاص داشتند. صلاحالدين ايوبى خانقاهى بزرگ در مصر
ايجاد كرد كه به نام «دار سعيد السعداء» معروف بود و شيخ آن سمتِ «شيخ
المشايخ» داشت و در پى آن، خانقاهها و رباطهاي ديگر در نقاط مختلف ساخته شد.
پيامدهاي جنگهاي صليبى و به دنبال آن آشوبهاي بعد از مرگ صلاحالدين و
درگيريهاي فرزندان و برادران او بر سر تقسيم حكومت، اوضاع اجتماعى را
نابسامان و زمينههاي روحى را براي ترك دنيا و گرايش به زهد و تصوف بسيار
آماده و مساعد كرده بود (نك: نصر، 41- 55).
ابن فارض نيز بىترديد از اين رويدادها متأثر بوده است. از آثار او و نيز از
آنچه دربارة او نوشتهاند، به روشنى برمىآيد كه وي يكى از درخشانترين
چهرههاي عرفان اسلامى بوده است، اما هرگز نمىتوان او را يك صوفى به
مفهوم متعارف آن به شمار آورد و در چهارچوب نظام تصوف خانقاهى قرار داد.
چنانكه به گفتة فرزندش او لباس نيكو مىپوشيد و بوي خوش به كار مىبرد (شيخ
على، 1/4) و نيز در ديداري كه با شيخ شهابالدين سهروردي - صاحب عوارف
المعارف - داشته است، سهروردي از وي مىخواهد كه اجازه دهد تا فرزندان او
را خرقه بپوشاند و به طريقت خود درآورد، ولى او نخست نمىپذيرد و مىگويد كه
«روش ما چنين نيست» (همو، 1/13).
نام ابن فارض، در حوزة عرفان و تصوف قرن 7ق، در كنار نام كسانى چون ابن
عربى و صدرالدين قونوي جاي مىگيرد و قصايد او مخصوصاً تائية كبري، همراه با
فصوص الحكم و فكوك در خانقاهها و حلقههاي صوفيه تدريس مىشده است. تائية
ابن فارض آكنده از مفاهيم و اصطلاحات عرفان نظري است، مانند اتحاد، فنا و
بقا، وجد و فقد، فرق و جمع، صحو الجمع و فرق الثانى و... كه با توانايى
اعجابانگيزي در قالب تمثيلها و تعبيرهاي شاعرانه بسط و گسترش يافته است. از
همين روست كه علماي ظاهر پيوسته به انكار او برخاسته و از او به عنوان
«شيخ اتحادي» نام برده و تائيهاش را همچون حلوايى دانستهاند كه روغنش از
سم افعى است (ذهبى، تاريخ الاسلام، 93-94) و چنان در اظهار اين نظر مبالغه
كردهاند كه تائيه را سرچشمة ضلال و زندقه شمرده و بزرگان دين را به دفع و
محو آثار آن فراخواندهاند (همو، سير، همانجا؛ نيز نك: ابن حجر، 4/318).
از سرسختترين مخالفان و دشمنان ابن فارض، تقىالدين ابن تيميه (د 728ق)
عالم حنبلى است كه به شدت با رقص و سماع ابن فارض مخالف است و او را در
كنار كسانى مانند ابن عربى، صدرالدين قونوي، ابن سبعين و حلاج، وحدت
وجودي و حلولى مىداند (حلمى، 117- 119). ابن خلدون نيز در اين باره نظري
مشابه دارد و ابن فارض را به حلول و وحدت نسبت مىدهد (1/473). ابن حجر
گويد كه شعر ابن فارض در ظاهر پوششى از عرفان و اشارات صوفيان دارد، ولى در
زير آن افكار فلسفى و آراء الحادي و كفرآميز نهفته است. وي خوانندگان را از
خطر افتادن در ورطة افكار او برحذر مىدارد، ولى در عين حال معترف است كه
ابن فارض به سبب زهد و ورع و انقطاع از امور دنيوي، نزد مردم چهرهاي
مقبول و شخصيّتى بزرگ داشته است (4/317).
ابن بنت الاعز كه در روزگار سلطان ملك منصور قلاوون صالحى در مصر منصب
وزارت و قاضى القضاتى داشت، از مخالفان سرسخت افكار ابن فارض بود. وي
روزي در مجلسى در خانقاه صالحيه، شمسالدين اَيكى، شيخ خانقاه سعيد السعداء
را ملامت كرد كه چرا صوفيه را به خواندن قصيدة نظم السلوك ابن فارض ترغيب
مىكنى، در حالى كه او در اين قصيده به «حلول» گراييده است؟ همين ابن
بنتالاعز چندي بعد كه از منصب قضا و وزارت معزول و به اتهام فساد عقيده
مطرود شده بود، با ملاحظة بيتى از تائيه كه در آن به منزه بودن آن قصيده
از نظرية حلول تصريح شده است (ابن فارض، 73، بيت 8)، از عقيدة خويش مبنى
بر حلولى بودن ابن فارض برگشت و از سخنى كه دربارة او بر زبان رانده بود،
استغفار كرد (شيخ على، 1/8 -9).
مخالفان ابن فارض در رد عقايد او كتابهايى هم نوشتهاند، از آن جمله است
شيخ برهانالدين ابراهيم بن عمر بقاعى شافعى (د 885ق) مؤلف الناطق
بالصواب الفارض لتكفير ابن الفارض ؛ GAL,I/307) .(GAL,S,I/465 حاجى خليفه
نام اين كتاب را صواب الجواب للسائل المرتاب المعارض المجادل فى كفر ابن
فارض، ضبط كرده است (1/267). بقاعى دو كتاب ديگر هم در اين زمينه دارد:
تنبيه الغبى الى تكفير ابن عربى و تحذير العباد من اهل العناد ببدعة
الاتّحاد، كه هر دو تحت عنوان مصرع التصوف چاپ شده است (نك: وكيل، 10).
بقاعى در اين كتابها روشى دارد كه با روش بيشتر نويسندگان عصر او متفاوت
است. وي در نقد و رد آراء ابن عربى و ابن فارض و پيروان آنان و در ارائة
نظريات خود كلى گويى نمىكند، بلكه به روشى نقادانه و مستند در هر مورد عين
اقوال آنان را همراه با گفتههاي مخالفانشان نقل كرده، دربارة آنها به
استدلال و داوري مىپردازد. او در اين كتابها توجه خاص به اشعار ابن فارض
دارد و چه در بررسى آراء صوفية ديگر و چه در فصولى كه به افكار ابن فارض
اختصاص دارد، به اشعار وي استناد مىكند (ص، 54، 57 - 58، 71-73، 77- 78، 86،
89، 100، 103، 126-127، جم).
بقاعى همچنين فهرست مفصلى از علما و مشايخى كه در دورههاي مختلف به تكفير
ابن فارض رأي دادهاند، ارائه مىكند (ص 213-217) و در بخشهايى از كتاب فساد
عقايد ابن فارض را در موضوعاتى چون حلول و ظهور خداوند در هيأت مخلوقات، به
كار بردن ضمير مؤنث براي ذات حق، وحدت همة اديان و ساير اينگونه اقوال او
را كه مىتوانست ريختن خونش را واجب گرداند، برمىشمارد (ص 218، 219-220،
236، 240، 241، 246).
با وجود مخالفان بسيار، بزرگانى هم بودهاند كه مقام ابن فارض را شناخته و
از او با القاب و عناوينى چون سلطان عاشقان ياد كردهاند (نك: ابن عماد،
5/149). يكى از مدافعان ابن فارض، سيوطى است كه به عقيدة او اعتراض برخى
از فقها بر اشعار ابن فارض نه از سر دشمنى و اهانت است، بلكه به سبب بيم
از آن است كه عوام، معناي حقيقى اشعار او را درك نكنند و معناي ظاهر
ابيات، آنان را گمراه كند. سيوطى به كسانى كه بر سخنان صوفيه خرده
مىگيرند، يادآوري مىكند كه برخى از اين سخنان در حال سكر و غلبة وجد بر
زبان آمده است و چون صوفى در آن حال از خود بىخود و بىخبر است، شرعاً
تكليفى بر او مترتب نيست و نبايد طعن و انكار نسبت به او روا داشت (نك: نصر،
62 - 63).
در دورههاي بعد نيز كسانى از بزرگان به طرفداري از ابن فارض برخاستند.
سلطان قايتباي درگير و دار مجادلاتى كه در زمان او بر ضد ابن فارض به راه
افتاده بود، به دفاع از عقايد او برخاست و هنگامى كه دولت عثمانى در مصر
مستقر شد و در 924ق/1518م سلطان عثمانى دستور داد كه در هفت نقطة مشهور
قاهره، در ماه رمضان قرآن تلاوت كنند، يكى از آن هفت نقطه، مسجد ابن
فارض بود (حلمى، 130). در 926ق قاضى شافعى زكريا بن محمد انصاري، فتوايى در
برائت ابن فارض از تهمتهايى كه داير بر فساد عقيده بر او وارد مىكردند، صادر
كرد (همانجا). فقيه شافعى، احمد بن هجر هيتمى (د 973ق/1565م) نيز از مدافعان
ابن فارض بوده است (همانجا). يكى ديگر از طرفداران ابن فارض كه ارادت
تام نسبت به او دارد، عبدالوهاب شعرانى (د 973ق) است كه سعى در انطباق
طريقت و شريعت دارد و مىكوشد كه ابن فارض و ابن عربى را از نسبتهاي ناروا
مبرا كند. او همواره از ابن فارض به عنوان «سيدي عمر بن فارض» ياد مىكند
(همو، 133؛ نيز نك: شعرانى، 1/17). شيخ شهابالدين سهرورديِ (د 632ق) نيز از
جملة بزرگانى بود كه نسبت به ابن فارض، ارادت خاص نشان مىداد. در مراسم
حج سال 628 ميان آن دو ديداري صورت گرفت و با اصرار سهروردي دو فرزند ابن
فارض به نامهاي كمالالدين محمد و عبدالرحمان - پس از امتناع نخستين ابن
فارض - به دست سهروردي خرقه پوشيدند (شيخ على، 1/13).
مهمترين كسى كه ابن فارض را به اشتراك عقيده با او متهم كردهاند،
محيىالدين ابن عربى (د 638ق) است. ابن عربى به تائية ابن فارض توجهى
خاص داشت و گويند كه مىخواست بر آن شرحى بنويسد، ولى ابن فارض به او
گفت كه فتوحات مكية تو شرح تائيه است (نك: مقري، 2/166). گرچه اين سخن
شايد ساختگى و بىاصل باشد - البته بروكلمان از شرح ابن عربى بر تائية كبري
دو نسخه در كتابخانة ينى و شهيد على پاشا نشانى دادهاست (نك:
GAL,I/305;GAL,S, - ليكن ظاهراً محيىالدين شاگردان خود را به شرح كردن
تائيه تشويق مىكرده است، چنانكه صدرالدين قونوي در پايان جلسات درس خود،
ابياتى از تائية ابن فارض را مىخواند و شرحى از كلام ابن عربى بر آن
مىآورد و مطالبى هم به زبان فارسى درپى آن مىگفت. همين تقريرات بود كه
سعيدالدين فرغانى آنها را گردآوري كرده، در حضور جلالالدين محمد مولوي خواند
و به نظر صدرالدين نيز رساند و سرانجام شرح فارسى تائيه را به نام مشارق
الدراري بر مبناي آن ترتيب داد. وي خود اين كتاب را به عربى ترجمه كرد و
آن را منتهى المدارك نام نهاد (حاجى خليفه، 1/265-266).
صدرالدين قونوي در مقدمهاي كه بر مشارق الدراري نوشته است، مىگويد كه در
آخرين روزهاي حيات ابن فارض «در يك جامع جمع شديم، ليكن ملاقات مقدر
نشد» با آنكه هر دو «در بند آن بوديم كه اجتماع حاصل شود». صدرالدين در
همانجا مىنويسد كه در 643ق/ 1245م كه از شام به مصر مىرفته است، قصيدة
تائيه را در ديار مصر و شام و روم با جمعى از فضلا خوانده و مشكلات آن را
براي ايشان مطرح كرده و سعيد فرغانى تنها كسى است كه آن تقريرات را به
رشتة تحرير كشيده و تدوين كرده است (ص 5 -6).
ظهور مكتب ابن عربى و نظرية وحدت وجود آن در آغاز سدة 7ق و توجه خاص
پيروان اين مكتب به آثار ابن فارض موجب شد كه شارحان تائيه غالباً اين
قصيده را از ديدگاه نظرية وحدت وجود شرح كنند. هرچند كه برخى از ابيات اين
قصيده رنگ و بوي وحدت وجودي دارد (ابن فارض، 66 -67، 69، 75، 89، 100، 109،
جم)، اما كلّ آن را نمىتوان با اصول و مبانى اين مكتب منطبق دانست.
نظرگاه عرفانى ابن فارض مجموعاً با وحدت شهود سازگارتر است. برخلاف ابن
عربى كه نظرية عرفانى خود را به شيوة فلسفى و استدلالى و به طور جامع و
فراگير ارائه مىدهد، ابن فارض درپى تبيين فلسفى نظام هستى نيست.
ابن فارض وجود واجب را با وجود خود عالم يكى نمىداند، بلكه معتقد است كه
سالك در سير و سلوك خويش به مقام و مرحلهاي مىرسد كه از انسانيت خود و از
جميع خواهشهاي نفسانى تهى مىشود و در نتيجه به نوعى از هشياري دست
مىيابد كه در آن خود را با حق يگانه مىبيند و محب و محبوب و شاهد و مشهود
يكى مىشوند. در اين مقام شهود كه از آن به صحو الجمع يا صحوثانى يا صحو
بعد از محو تعبير مىشود (ابن فارض، 67) هستى شاهد در هستى مشهود فانى مىشود
و از او اثري برجاي نمىماند، چنانكه با حضور خورشيد از ستارگان اثري باقى
نمىماند. در اين حالت سالك و اصل، مجراي ارادة حق مىگردد و هر چه او كند
در حقيقت كردة حق است. در چنين حالتى، سخنان او رنگ شطح به خود مىگيرد:
خود قبله و كعبة خود است، براي خود نماز مىگزارد (همو، 61، 69)، همة نيكوييها
از فيض اوست (ص 76) و ذاتش با آيات خودش بر خودش دلالت دارد (ص 89). او
براي توجيه عقيدة خود به ادلة نقلى هم توسل مىجويد. موضوع دحية كلبى كه
جبرئيل در صورت او بر پيامبر ظاهر مىشد، نمونة اينگونه ادله است: وقتى كه
جبرئيل در هيأت دحية كلبى ظاهر شد، آيا جبرئيل همان دحيه بود؟ (ص 73). او
همين دليل را براي نفى حلول از عقيدة خويش به كار مىگيرد (همانجا). اما با
اينهمه مشاهده مىشود كه او را هم به حلول متهم كردهاند، هم به وحدت
وجود.
ابن فارض شاعر ممتازي است كه از يكسو قدرت و استعداد شاعري را به كمال
داراست و از سوي ديگر احساس و ادراك دينى و عرفانى او در غايت كمال و علو
است. برخى معتقدند كه ابن فارض پايهگذار زبان رمزي1 در شعر عرب است (نك:
زيات، 354؛ قس: فروخ، التصوف، 100-101)، اما اگر چنين هم نباشد، وي بىشك
از تجربهها و ابداعات گذشتگان در اين امر، يعنى از ادبيات صوفيانه و خصوصاً
از شطحيات صوفيه، به نحو شايستهاي استفاده كرده و آن را در شعر خود به
كمال رسانده است. زبان رمز و بيان كنايهآميز به شعر او نيرو و دامنة تأثير
بسيار بخشيده و يكى از مهمترين علل بسط و رواج آن نيز همين كيفيت است.
اوج شعر ابن فارض در قصيدة تائية كبري جلوهگر است. اين قصيده با بيش از
750 بيت، حدود نيمى از كارنامة شعري او را در بر مىگيرد و علاوه بر اين
نمايانگر سلوك معنوي اوست و معراج نامة او به شمار مىرود. ابن فارض اين
قصيده را در آغاز «انفاس الجنان و نفائس الجنان» ناميده بود، سپس آن را به
«لوائح الجنان و روائح الجنان» موسوم ساخت و بعد از آنكه پيامبر (ص) را به
خواب ديد، به اشارة آن حضرت نام «نظم السلوك» بر آن نهاد (شيخ على، 1/8).
او خود معتقد است كه آنچه در اين قصيده به طالبان مى بخشد، از مواهب الهى
است كه به وي رسيده است، زيرا وجود خويش را از انوار ذات حق روشن مىيابد
و خود را «او» مىداند (ابن فارض، 115). به گفتة شيخ على (همانجا)، ابن فارض
را اوقاتى حاصل مىشد كه در آن نه صدايى مىشنيد و نه چيزي مىديد، همچون
مردهاي از خود بىخود مىافتاد و كمابيش 10 روز بر او مىگذشت و پس از آن به
خود باز مىآمد و ابياتى از تائيه را مىسرود.
شعر ابن فارض متأثر از سنت شعري روزگار وي و آكنده از انواع صناعات بديعى
است و ديوان او به ويژه در مواردي كه به تكلف گراييده است، از عيوب و
تعقيدات شعري خالى نيست، ولى با اينهمه آراستگى كلام و ذوق او در انتخاب
الفاظ به سرودههاي او امتياز خاص مىبخشد، چنانكه ماسينيون شعر او را به
قاليچة زربفتى تشبيه مىكند كه حاجيان با خود به كعبه مىبرند (شفيعى
كدكنى، 160). ابن فارض، شاعر عشق است و قصيدههاي او نيز چون غزل مشحون از
مضامين و تعبيرات عاشقانه است و از آنجا كه عشق او - به خصوص در
نظمالسلوك - عشق الهى است، بسط دامنة معنا موجب مىشود كه دامنة سخن دراز
شود و تكرار مضامين و معانى و آوردن صنايع بديعى از انواع لفظى و معنوي،
جناس و طباق و تضاد و ايهام و انواع مجاز و استعاره بر طول قصيده بيفزايد.
هامر، مستشرق آلمانى دربارة اين قصيده مىگويد: «تائية ابن فارض در شعر عرب،
همچون غزل غزلهاي سليمان است در تورات » (مقدسى، 459).
بعد از ابن فارض كسانى به تقليد و اقتباس از اشعار او پرداختهاند، از آن
جمله ابوالفضل عزالدين عامر بن عامر بصري (سدة 8ق) است كه تائية او را در
قصيدهاي در 502 بيت تتبع كرده است. اين قصيدة عارفانه نيز به سبك غزل
سروده شده است (فروخ، تاريخ الادب، 3/746). قاضى نورالله شوشتري بخشى از
قصيدة مزبور را كه به «ذات الانوار» موسوم است، همراه با مقدمة منثور اين
شاعر شيعى در مجالس المؤمنين آورده است (2/58 -61). عامر در اين مقدمه به
دفاع از عقيدة توحيدي ابن فارض پرداخته، اتهام حلول را با استدلال از شعر
او نفى مىكند.
حافظ رجب بُرسى، عالم ديگر شيعى (سدة 8 -9ق) نيز برخى از اشعار ابن فارض را
مورد تقليد قرار داده است (شيبى، 264- 265؛ نيز نك: ذكاوتى، 139). مؤيدالدين
جندي از عرفاي سدة 7ق، اشعار لطيفى در بيان حقايق و معارف، به طريقة ابن
فارض دارد و قصيدة تأئية فارضيه را جوابى نيكو گفته كه جامى دو بيت از آن
را در نفحات الانس نقل كرده است (ص 559). شيخ شهابالدين ابن ابى حجله،
قصايدي در مدح پيامبر دارد كه در آنها از اوزان و قالبهاي شعري ابن فارض
پيروي كرده است (نك: ابن حجر، 4/318-319).
از شعراي ديگري كه از ابن فارض پيروي كردهاند، عايشة باعونى (د 922ق) است
كه اكثر سرودههاي او بديعيّاتى است مقتبس از اشعار ابن فارض (فروخ، همان،
3/927). در ديوان عبدالرحيم بن احمد بُرَعى يمانى هم تقليد از ابن فارض
آشكار است (همان، 3/821).
آثار و شروح آثار: ديوان ابن فارض كه توسط شيخ على نوة دختري او گردآوري
شده است، شامل قصايد، دوبيتها، الغاز و موالياست كه نخستين بار در 1257ق در
حلب به چاپ رسيد و پس از آن بارها طبع و نشر شده است. علاوه بر ديوان،
حاجى خليفه قصيدهاي به نام «الدر النضيد» به ابن فارض نسبت داده است
(1/735).
از ديوان ابن فارض چند شرح در دست است كه مهمترين آنها عبارت است از: 1.
شرح شيخ حسن بورينى (د 1024ق/1615م)، كه شرحى است ادبى و لغوي و خالى
از تأويلات صوفيانه. شرح بورينى البحر الفائض فى شرح ديوان ابن فارض،
ناميده شده (همو، 1/767) و در 1279ق در قاهره به چاپ رسيده است. 2. شرح
شيخ عبدالغنى نابلسى (د 1143ق) موسوم به كشف السر الغامض من شر ديوان
ابن الفارض، كه ناظر بر تأويلات عرفانى است. اين شرح در 1392ق/ 1972م در
قاهره به چاپ رسيده است. 3. رشيد بن غالب دحداح، دو شرح مزبور را تلفيق
كرده، درپى بيت نخست شرح ظاهري و لغوي بورينى را آورده و سپس شرح
نابلسى را بدان افزوده است. اين كتاب بارها به چاپ رسيده و فاقد شرح
«تائية كبري» است. در چاپ 1310ق اين كتاب در قاهره، شرح كاشانى بر آن
قصيده نيز در حاشيه افزوده شده است (براي اطلاع از ديگر شروح ديوان، نك:
ذكاوتى، 120؛ .(GAL,I/305
مهمترين اثر ابن فارض، قصيدة «تائية كبري» يا «نظم السلوك» است كه «نظم
الدر» نيز ناميده شده و شروح بسيار بر آن نوشته شده و از آن جمله است: 1.
مشارق الدراري، كه پيش از اين دربارة آن سخن گفتيم. 2. منتهى المدارك،
كه ترجمة عربى مشارق الدراري است به قلم سعيد فرغانى (نك: آشتيانى، 134).
3. كشف الوجوه الغرلمعانى نظمالدر، از عزالدين محمود بن على كاشانى (د
735ق). اين شرح به عربى است و در 1310ق در قاهره به ضميمة شرح ديوان
ابن فارض چاپ شده و در تهران نيز در 1319ق به چاپ رسيده است. كشف
الوجوه الغر را به غلط از كمالالدين عبدالرزاق كاشانى دانستهاند (نك:
I/463-464 و به نام همو نيز به چاپ رسيده است. جلالالدين همايى در مقدمة
كتاب مصباح الهداية تأليف عزالدين محمود كاشانى، به بررسى اين موضوع
پرداخته و تعلق آن را به عزالدين كاشانى به اثبات رسانده است (ص 16،
19). 4. شرح نظم الدر، از صاينالدين على بن محمد تركه (د 835ق). حاجى
خليفه شرح مزبور را به خطا از صدرالدين دانسته است (براي اطلاع از ديگر
شروح، نك: حاجى خليفه، 1/266؛ نصر، 60؛ ، GAL,S همانجا؛ .(GAL,I/305-306
بروكلمان علاوه بر شروح «تائية كبري» شروحى نيز براي «تائية صغري» معرفى
كرده است، ولى تائية صغري قصيدة كوتاهى است در ديوان و براي اينكه با
تائية كبري اشتباه نشود به اين نام خوانده شده است و آنچه بروكلمان
دربارة آن گفته، در واقع راجع به نظم السلوك يا تائية كبري است (نك: ،
GAL,GAL,S همانجاها).
پس از تائية كبري، مهمترين و مشهورترين قصيدة ابن فارض، قصيدة عرفانى
ميميه با خمرية اوست كه در وصف شراب حب الهى است و شروح متعددي دارد كه
2 شرح فارسى آن تاكنون به چاپ رسيده است: 1. مشارب الاذواق، از امير
سيدعلى همدانى ملقب به على ثانى كه به كوشش محمد خواجوي در تهران
(1362ش) و در مجموعة احوال و آثار مير سيد على همدانى به كوشش محمدرياض در
پاكستان (1364ش) به چاپ رسيده است. 2. لوامع انوار الكشف و الشهود على
قلوب ارباب الذوق و الجود، مشهور به لوامع از عبدالرحمان جامى. اين كتاب
نيز بارها به چاپ رسيده است، از جمله در مجموعهاي تحت عنوان لوامع و
لوايح، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1360ش (براي اطلاع از شروح ديگر، نك:
ذكاوتى 121؛ حاجى خليفه، 2/1338؛ ، GAL,GAL,S همانجاها). بر قصايد «يائيه»،
«ذاليه» و الغاز ابن فارض نيز شروحى نوشتهاند (نك: حاجى خليفه، 2/1394؛ ،
GAL,GAL,S همانجاها).
اقبال مستشرقان به آثار ابن فارض سبب شده است كه قصايد او به زبانهاي
مختلف چون آلمانى، ايتاليايى، انگليسى، فرانسوي و دانماركى ترجمه شود كه
از آن جمله ترجمههاي تائية كبري، چون ترجمة منظوم هامر پورگشتال به
آلمانى1، ترجمة اينياتسيودي ماتئو به ايتاليايى2 و ترجمة انگليسى نيكلسون3 را
مىتوان نام برد.
يك ترجمة فارسى از تائيه صغري نيز در جلد پنجم نامة دانشوران به چاپ رسيده
است (براي اطلاع از ترجمهها، نك: اوانسيان، 23؛ ذكاوتى، 122؛ 2 EI).
مآخذ: آشتيانى، جلالالدين، مقدمه بر مشارق الدراري (نك: فرغانى در همين
مآخذ)؛ ابن اياس، محمد، بدائع الزهور، به كوشش محمدمصطفى، قاهره، 1402ق/
1982م؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن حجر عسقلانى، احمد، لسان الميزان،
حيدرآباد دكن، 1329-1331ق؛ ابن خلدون، مقدمه، بيروت، دارالفكر؛ ابن خلكان،
وفيات؛ ابن زيات، محمد، الكواكب السيارة، قاهره، 1907م؛ ابن عماد، عبدالحى،
شذرات الذهب، قاهره، 1351ق؛ ابن فارض، عمر، ديوان، بيروت، 1404ق/1983م؛
اوانسيان، اوانس، مقدمه بر يادداشتهايى در باب فصوص الحكم ابن عربى از
نيكلسون، تهران، 1363ش؛ بقاعى، برهانالدين، مصرع التصوف، به كوشش
عبدالرحمان وكيل، بيروت، 1400ق/ 1980م؛ جامى، عبدالرحمان، نفحات الانس،
به كوشش مهدي توحيديپور، تهران، 1336ش؛ حاجى خليفه، كشف؛ حلمى،
محمدمصطفى، ابن الفارض و الحب الالهى، قاهره، 1971م؛ ذكاوتى قراگزلو،
علىرضا، «ابن فارض، شاعر حبالهى»، نشرية معارف، تهران، 1365ش، دورة 3، شم
3؛ ذهبى، محمد، تاريخ الاسلام، به كوشش بشار عواد معروف و ديگران، بيروت،
1408ق/1988م، طبقة 64؛ همو، سير اعلام النبلاء، به كوشش بشار عواد معروف و
محيىهلال سرحان، بيروت، 1405ق/ 1985م؛ رشيد بن غالب، شرح ديوان ابن
فارض (للشيخين بورينى و نابلسى)، قاهره، 1310ق؛ زيات، احمد حسن، تاريخ
الادب العربى، قاهره، دارالنهضة؛ سيوطى، حسن المحاضرة، به كوشش محمد
ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1387ق/ 1967م؛ شعرانى، عبدالوهاب، الطبقات
الكبري، قاهره، 1374ق/1954م؛ شفيعى كدكنى، محمدرضا، تعليقات بر تصوف
اسلامى (نك: نيكلسون در همين مآخذ)؛ شوشتري، نورالله، مجالس المؤمنين،
تهران، 1365ش؛ شيبى، كامل مصطفى، تشيع و تصوف، ترجمة علىرضا ذكاوتى
قراگزلو، تهران، 1359ش؛ شيخ على، مقدمه بر ديوان ابن فارض (نك: رشيد بن
غالب در همين مآخذ)؛ صدرالدين قونوي، مقدمه بر مشارق الدراري (نك: فرغانى
در همين مآخذ)؛ فرغانى، سعيدالدين سعيد، مشارق الدراري، به كوشش سيد جلال
آشتيانى، تهران، 1357ش؛ فروخ، عمر، تاريخ الادب العربى، بيروت، 1403ق؛
همو، التصوف فى الاسلام، بيروت، 1401ق/ 1981م؛ مقدسى، انيس، امراء الشعر
العربى فى العصر العباسى، بيروت، 1983م؛ مقري، احمد، نفح الطيب، به كوشش
احسان عباس، بيروت، 1388ق/ 1968م؛ منذري، عبدالعظيم، التكملة لوفيات
النقلة، به كوشش بشار عواد معروف، بيروت، 1405ق/1984م؛ نصر، عاطف جوده، شعر
عمر بن الفارض، بيروت، دارالاندلس؛ نيكلسون، رنالد، تصوف اسلامى و رابطة
انسان و خدا، ترجمة محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران، 1358ش؛ همايى، جلالالدين،
مقدمه بر مصباح الهداية عزالدين محمود كاشانى، تهران، 1367ش؛ وكيل،
عبدالرحمان، مقدمه بر مصرع التصوف (نك: بقاعى در همين مآخذ)؛ نيز:
2 ; GAL; GAL,S.
اكرم جودي نعمتى
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا