اِبْنِ فارِس، ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريا بن حبيب (د 395ق/1005م)،
نحوي، لغوي، اديب، شاعر و يكى از چهرههاي درخشان ادب عربى در سدة 4ق.
سال و محل تولد او به درستى روشن نيست، اما ظاهراً در يكى از روستاهاي
قزوين به دنيا آمده و بر پاية يكى از گزارشها (ياقوت، ادبا، 4/92-93)، خود وي
اين روستا را كرسف گفته است. با اين حال ياقوت ( بلدان، 4/681) وي را به
روستاي موسىآباد و در جاي ديگر (همان، 4/940) به روستاي وليدآباد از توابع
همدان منسوب ساخته و همو در معجم الادباء (4/82) به نقل از سلفى گفته است
كه اصل وي از قزوين بوده است. برخى نيز او را همدانى دانسته و گفتهاند
نسبت قزوينى از آن روي به او داده شده كه به لهجة قزوينى سخن مىگفته
است (قفطى، 1/94). اين آشفتگى در تعيين زادگاه وي با قول قاضى عياض
(4/610) كه او را يكى از رجال خراسان معرفى كرده است، فزونى مىيابد.
دربارة سال تولد او نيز همة منابع سكوت كردهاند و علت آن بىگمان
روستازادگى و گمنامى او در آغاز زندگى بوده است. نخستين آگاهى ما دربارة
زندگى او از آغاز تحصيلات اوست. وي در قزوين نزد پدرش زكريا بن فارس كه
فقيهى شافعى مذهب و دانشمندي اهل لغت و ادب بود، دانش آموخت و چندي بعد
از همو كتاب اصلاح المنطق ابن سكّيت را روايت كرد. در موارد ديگري نيز از
پدر خود روايت كرده است (ابن فارس، معجم مقاييس، 1/5؛ ياقوت، بلدان،
1/405، ادبا، 4/85).
وي از آغاز تشنة آموختن بود و چنانكه پيداست، در اين راه از هيچ كوششى
فروگذار نكرد. آوازة هر استادي را در هرجا كه شنيد، به سوي وي شتافت؛ در
قزوين، همدان، زنجان، ميانه، اصفهان و بغداد به تحصيل پرداخت (رافعى،
2/215؛ قفطى، 1/95؛ ابن دمياطى، 65، 66) و استادان بسيار ديد، به گونهاي كه
اكنون نام بيش از 30 تن از استادان او در دست است كه معروفترين آنها
اينانند: ابوالفضل محمد بن عميد (ابن فارس، همان، 1/206)، على بن ابراهيم
بن سلمة قطان (رافعى، همانجا؛ ياقوت، ادبا، 4/82، 12/218-219، 221)، ابوالقاسم
سليمان ابن احمد بن ايوب طبرانى (ابن دمياطى، 66؛ ياقوت، همان، 4/83)،
ابوسعيد سيرافى (حمودي، 40) و گروهى ديگر (براي فهرست كامل استادان وي و
نيز برخى اشتباهات تاريخى دربارة آنها، نك: سلطان، 1/15-19). گفتهاند كه ابن
فارس در بغداد با ابن داوود (ه م) فقيه ظاهري و مؤلف كتاب معروف الزهرة نيز
ديدار و شعري از او روايت كرده است (ياقوت، همان، 2/225)، ولى از آنجا كه
ابن داوود يك قرن پيش از او درگذشته، اين سخن راست نمىتواند بود.
بنابراين يا مراد ياقوت ابن داوود ديگري است و يا از سلسله سند ياقوت، دست
كم يك واسطه ساقط شده است.
ابن فارس به زودي در فقه، حديث، نحو، لغت و شعر و ادب، دانش كافى به
دست آورد (ابن خلكان، 1/118؛ قاضى عياض، همانجا) و شهرتش عالمگير شد. وي كه
فقيه زبردستى بود، به شيوة اهل حديث مجلس املا داشت (رافعى، همانجا؛ ذهبى،
15/464) و به گفتة ثعالبى (3/297) اتقان علمى دانشمندان و ذوق و ظرافت
كاتبان و شاعران را در خود جمع كرده بود و مقام او در همدان، با ابن لنكك
در عراق، ابن خالويه در شام، ابن علاف در فارس و ابوبكر خوارزمى در خراسان
برابر بود. به گفتة صاحب بن عباد نوشتههايش از اشتباه خالى بود (نك: ابن
انباري، 220). وي سراسر عمر خود را به تحصيل، تعليم و تأليف گذراند، چنانكه
نوشتههاي كوتاه وي را از شمار بيرون دانسته و گاه در اين باره داستانهاي
گزافهآميز گفتهاند (نك: ابن دمياطى، 67).
چند تن از چهرههاي بزرگ ادبى و سياسى در سدة 4ق از شاگردان او بودهاند.
نخستين آنها بديعالزمان همدانى پايهگذار فن مقامهنويسى است كه گفتهاند،
اين فن را از وي آموخت (حمودي، 164، دربارة تفصيل اين مطلب، نك: همو،
99-176). اين شاگرد و استاد بهرغم برخى كدورتها، همواره با يكديگر روابطى
دوستانه داشتهاند (زكى مبارك، 33- 35).
صاحب بن عباد وزير دانشمند و ادب دوست ديلميان از ديگر شاگردان او بود كه
ظاهراً به اين شاگردي بسيار افتخار مىكرده است (نك: ابن انباري، 220-222).
ابوالفتح ابن عميد، فرزند ابوالفضل ابن عميد كه جانشين پدر در مقام وزارت
شد و نيز ابوطالب مجدالدوله واپسين فرمانرواي آل بويه، از ديگر شاگردان او
بودهاند (ابوحيان، 452، 486؛ ياقوت، همان، 4/83، 6/231، 14/192؛ ابن انباري،
219-220). افزون بر اينان مآخذ گوناگون نام گروه بسياري را در شمار شاگردان
او برشمردهاند. زهير عبدالمحسن سلطان (1/19-22) فهرستى نسبتاً جامع از
شاگردان وي فراهم آورده است.
ابن فارس روابط نزديكى با خاندان ابن عميد داشت. وي در آغاز شاگرد ابوالفضل
بود، سپس در شمار دوستان و نزديكان او درآمد، چنانكه در مجالس او شركت مىكرد
(ياقوت، همان، 14/198، بلدان، 3/512؛ ذهبى، 16/124) و احتمالاً از بخششهاي او
نيز بهرهمند مىشد. گويا به سبب همين دوستى و دانش گستردة او بود كه معلمى
ابوالفتح را به عهده گرفت و به عقيدة برخى از معاصران كتاب مجمل اللغة را
براي وي تأليف كرد (نك: حمودي، 252-253). اين روابط نزديك موجب وابستگى و
تعصب فراوان ابن فارس به اين خاندان گرديد (ياقوت، ادبا، 4/87؛ صفدي،
7/280) و همين امر سبب شد تا صاحب بن عباد، به سبب رقابتهاي سياسى با
آنان، نسبت به او بىمهر گردد. روابط وي با صاحب بن عباد اندكى پيچيده
است، چه صاحب از سويى وي را به دليل وابستگى به خاندان ابن عميد مورد
نكوهش قرار داده (ياقوت، همان، 6/231) و از سوي ديگر از وي به عنوان استاد
خويش به نيكى ياد كرده است (ابن انباري، 220). اگرچه بسياري از مآخذ بر
اينكه صاحب بن عباد شاگرد او بوده، تأكيد كردهاند، اما روشن نيست كه وي در
چه روزگاري نزد ابن فارس به تحصيل پرداخته است؛ به ويژه آنكه مآخذ
كهنتر به اين مطلب اشارهاي نكردهاند و ظاهراً اين امر پس از گزارش ابن
انباري از گفتة وي دربارة ابن فارس كه او را «شيخنا» ناميده، به مآخذ پس از
وي راه يافته است و نيز چنين مىنمايد كه صاحب بن عباد پس از آنكه ابن
فارس به ري انتقال يافت و مورد توجه و محبت فخرالدوله قرار گرفت، او را
استاد خود ناميده است. اگر اين گمان درست باشد، مىتوان گفت كه سخن صاحب
در اين باب، به قصد كسب افتخار و براي نگهداشتن ابن فارس در جمع اديبان
پيرامون خود بوده است، زيرا پيش از اين، هر دو آنها سخت بر يكديگر خرده
مىگرفتهاند (ياقوت، همانجا؛ ابوحيان، 319-320). از اين رو ناگزير بايد سخن
زكى مبارك (ص 33) را كه مىگويد: ابتدا ميان آن دو دوستى بود و سپس به
كدورت انجاميد، واژگونه بدانيم.
در تأييد آنچه گفته شد، يك دليل ديگر نيز مىتوان برشمرد: گفتهاند كه ابن
فارس كتاب الحَجَر را در همدان تأليف كرد و براي صاحب بن عباد فرستاد، اما
صاحب به دليل وابستگى او به خاندان ابن عميد، نخست فرمان داد تا آن را
بازگردانند، اما سپس ادب دوستى او، وي را از اين كار بازداشت و پاداشى گرچه
اندك براي او فرستاد (ياقوت، ادبا، 4/87؛ ذهبى، 17/104- 105). اين رويداد پس
از مرگ ابوالفتح ابن عميد و به وزارت رسيدن صاحب بن عباد بود (قفطى، 1/93)
كه بر اثر آن، ابن فارس حامى خويش را از دست داد، چه پس از آن ابن فارس
به ري رفت و تا پايان عمر در آن شهر بماند و كتاب الصاحبى را نيز در همين
شهر تأليف و به صاحب بن عباد تقديم كرد و در همانجا درگذشت (براي موارد
اختلاف دربارة درگذشت وي، نك: حمودي، 52 -53).
آراء و نظريات: ابنفارس درنحو پيرومكتب كوفهاست (صفدي، 7/278؛ سيوطى،
1/352) و در ميان استادان وي نيز چند تن از نمايندگان مكتب كوفه به چشم
مىخورند (نك: حمودي، 37؛ زكى مبارك، 32). با اينهمه گويى وي به استدلالهاي
نحويان خواه كوفى و خواه بصري چندان دل نمىبست، زيرا در بيتى كه شهرت
بسيار يافته، بيماري چشم دلبران را به «حجت نحويان» تشبيه كرده است
(ياقوت، همانجا). وي بر پاية آياتى از قرآن كريم (بقره /2/31، قلم /68/1،
علق /96/1- 5)، زبان و خط، هر دو را توقيفى مىداند و به شيوة اهل حديث
موازين فلسفى و عقلى را خوار مىشمارد و از فيلسوفان به خواري ياد مىكند (
الصاحبى، 6، 10، 66، 76؛ زكى مبارك، 39). از سوي ديگر در نقل ادبى داراي
نظرگاهى انديشمندانه و پوياست و از شاعران و اديبان روزگار خود در برابر
پيشينيان و كهنهپرستان به دفاع برمىخيزد و هر روزگاري را داراي ويژگيها و
آفرينش و نوآوري ادبى ويژة خود مىداند، و مىگويد: هرگز نمىتوان به كتابها
قناعت كرد و اگر چنين شود، فرهنگ و ادب از رشد و پيشرفت باز مىماند (نك: نامة
وي به محمد بن سعيد بن كاتب در يتيمة الدهر ثعالبى، 3/397-402). وي در
اينجا، در چهرة منتقدي آزادانديش آشكار مىگردد كه بر نوآوريهاي شاعران هم
روزگار خويش به خوبى آگاه است و كوششهاي آنان را در برابر پيشينيان
مىستايد و گرچه اين سخن تازگى نداشت و پيش از آن ابن قتيبه در اين راه
گامهاي استواري برداشته بود (گودفروا، 48)، اما مقايسة اين ديدگاه با آنچه
ابن فارس در كتاب الصاحبى گفته، ممكن است، موجب شگفتى گردد. با اينهمه
اين تناقص بسيار طبيعى است، چه وي همواره قلمرو دين و ادب را از يكديگر
جدا ساخته و بدين سان براي زبان عربى و دانشهاي مربوط به آن اعتباري
تقريباً شرعى قائل شده است ( الصاحبى، 16). احاطة كامل بر زبان عربى را نيز
تقريباً ناممكن دانسته و نيك دانستن اين زبان را براي فقيهان و اهل دين
امري ناگزير مىشمارد و برخى از آنان را به دليل عدم توجه كافى به ظرايف
آن و سهلانگاري در درست سخن گفتن بدان، نكوهش و آنان را به آموختن لغت
و چيرهدستى در آن تشويق مىكند (همان، 26، 50، 55 -56). تا آنجا كه بدين
منظور كتابى مستقل تأليف كرده است (هارون، 22). البته ديگر آثار وي نيز از
اين غرض تهى نيست.
اگرچه وي محقق و اديبى است كه در رشتههاي گوناگون مانند نقد شعر، تفسير
قرآن، فقه، صرف و نحو و... داراي دانشى گسترده است (نك: آثار)، اما شهرت و
اهميت وي در لغت و نيز آثاري كه در اين زمينه تأليف كرده، به گونهاي
است كه همة آنها را تحتالشعاع خود قرار داده است. كتاب الصاحبى وي نخستين
اثري است كه در آن به دور از بحثهاي سنتى نحويان به مباحث زبانشناسى
پرداخته است. همين كتاب است كه بعدها مبناي كار سيوطى در المزهر قرار گرفت
(درويش، 122). كتاب مجمل اللغة او نيز در تاريخ فرهنگنويسى عرب كه با كتاب
العين خليل آغاز مىشود و با ازهري و ابن دريد اندك اندك دگرگون مىگردد،
نقطة عطفى به شمار مىرود (سلطان، 1/7)؛ چه وي نخستين كسى است كه در
تنظيم مفردات لغت به جاي استفاده از مخارج اصوات، آنها را بر مبناي حروف
الفبا تنظيم كرده است. غرض وي از تأليف اين كتاب كه يكى از مشهورترين
آثار اوست، آسان ساختن معرفت به مفردات زبان عربى براي طالبان آن بوده
(نك: مجمل، 1/75) و ظاهراً به خواهش يكى از شاگردان خود دست به تأليف آن
زده است. به همين سبب در تنظيم آن شيوهاي خلاف روش معمول فرهنگ
نويسان عرب پيش گرفته (همانجا؛ سلطان، همانجا) و با شواهد شعري فراوان
برپاية نظريات لغتشناسان مشهور، به توضيح معناي هر واژه پرداخته است.
اين كتاب به 28 بخش و 3 باب اصلى تقسيم شده است. اما دو نظرية ديگر وي
كه در كتاب معجم مقاييس اللغة آمده، بيش از آنچه گفته شد، داراي اهميت
است. نخست آنكه وي بر پاية آنچه ابن جنى آن را اشتقاق اكبر ناميده (نك: ه
د، اشتقاق)، براي هر واژة دو حرفى يا سه حرفى، يك يا چند حوزة معنايى در نظر
گرفته است كه در همة واژههاي هم ريشه مشترك است و معناي واژههاي
مختلفى كه از آن ريشه مشتق مىشوند، بر پاية همين حوزة معنايى مشخص مىگردد
(نك: اسماعيل، 353- 354). اگرچه اين نظريه پيش از آن در كتاب العين خليل
به گونة جابهجايى حروف يك واژه مطرح شده است (نك: عبدالتواب، 335)، اما
ابن فارس نخستين كسى است كه بر آن جامة يك نظرية مستقل پوشانده است
(اسماعيل، همانجا). اين نظريه ابتدا در كتاب ثلاثة به صورت فشرده و خام
مطرح شده، سپس در مهمترين كتاب لغت وي معجم مقاييس اللغة بسط و گسترش
يافته است (درويش، همانجا). آنگاه وي بر پاية همين نظريه، به بحث ديگري
كه خود آن را «نحت» يا واژهتراشى خوانده است، كشيده شده كه بنابر آن
واژههاي رباعى و خماسى در اثر آميزش دو يا چند واژه و گاه يك جمله پديد
آمدهاند. چنانكه مثلاً واژة «حَيْعَلَ» از تركيب واژههاي حىّ و على پديد
آمده است (اسماعيل، همانجا).
برخى از جنبههاي شخصيت ابن فارس نيز قابل تأمل است، وي به امور دنيا
سخت بىاعتنا بود و به همين سبب همواره از خوارمايگى همروزگاران خويش
شكوه داشت و چندان بخشنده بود كه گاه حتى جامه و فرش خانة خويش را به
نيازمندان مىبخشيد (ياقوت، ادبا، 4/83). ابن انباري (ص 220-221) داستان
جالبى در اين باره نقل كرده است.
شعر: همة شهرت ابن فارس مرهون تأليفات او در زمينة لغت است، اما ثعالبى
(3/397) او را داراي ذوق شاعرانه نيز دانسته و ابن خلكان (1/119-120) از
اشعار فراوان و زيباي وي ياد كرده و ياقوت (همان، 4/86 - 95) 12 قطعه از
سرودههاي او را شامل 45 بيت آورده است. برخى از سرودههاي او نيز به
عنوان ضربالمثل در نوشتههاي غير ادبى نقل شده است (نك: ابوريحان، 338).
افزون بر اينها ابن فارس با شعر شاعران هم روزگار خود و نيز كوششهاي ادبى
آنان به خوبى آشنا بوده است (ثعالبى، 3/397-404). بنابراين وي نه به
عنوان شاعري تمام عيار، بلكه به عنوان دانشمندي صاحب ذوق كه در شعر نيز
دستى داشته، مورد قبول صاحب نظران بوده است. برخى از معاصران، او را
نخستين پديد آورندة اشعار تعليمى دانستهاند (حمودي، 81). اشعار وي گرچه از
جنبة ادبى در شمار بهترين سرودههاي عربى نيست (قس: زكى مبارك، 36)، اما از
آن جهت كه تصويري روشن از روزگار او و نيز كشمكشهاي درونى خود وي به دست
مىدهد، قابل بررسى است. تقريباً در همة اين اشعار طنزي تلخ كه ناشى از
ناخشنودي او از مردم زمانه بوده است، به چشم مىخورد. وي گاه از تهيدستى
و تنهايى خويش شكوه مىكند، گاه از فرومايگى و پستى همروزگارانش و گاه از
بىبها بودن علم و دانش در جامعهاي كه در آن، بدكاران گرامىترين مردمانند
(ياقوت، همان، 4/86 -89).
مذهب: دربارة مذهب ابن فارس نيز چون بسياري ديگر از مشاهير اختلاف است.
گفتهاند كه وي شافعى بود، اما پس از اقامت در ري به مذهب مالك درآمد
(ابن انباري، 220؛ ابن دمياطى، 66؛ ياقوت، همان، 4/83). توجيه خود وي در
باب اين تغيير مذهب قابل تأمل است: چون در ري هيچ كس را پيرو مالك
نديدم، غيرتم به جوش آمد و به مذهب او درآمدم (همانجاها). اما اين توجيه
دربارة تغيير مذهب او كه ظاهراً بسيار مقيد به دين بوده است، چندان راست
نمىآيد، به ويژه آنكه اين تغيير مذهب درست در زمانى صورت گرفته است كه
وي در كنف حمايت خاندانى شيعى مذهب درآمده و با صاحب بن عباد كه خود سخت
پاي بند اين مذهب بود، دوستى يافته بود. از سوي ديگر قاضى عياض (4/611) به
نقل از گروهى از مغربيانى كه با ابن فارس ديدار كرده بودهاند، مالكى بودن
وي را قطعى دانسته، اما گفته است كه برخى از مشرقيان او را به دليل شرحى
كه بر مختصر مرنى نوشته است (نك: آثار)، شافعى دانستهاند. اين مطلب را
برخى ديگر از مآخذ نيز تأييد كردهاند (نك: حائري، 39)، اما به رغم اين
گفتهها، طوسى (ص 35) و به پيروي از او ابن شهر آشوب (ص 21) او را در شمار
شيعيان دانستهاند و رافعى (2/215-216) در ادامة يكى از مجالس املاي او،
روايتى از امام هشتم شيعيان (ع) از او نقل كرده و در جاي ديگر (2/218) به
كتابى كه وي در معنى «آل» تأليف كرده، اشاره كرده است.
برخى اشارات ديگر نيز دربارة شيعه بودن وي موجود است، از جمله اينكه
گفتهاند وي از استادان شيخ صدوق بوده و شيخ صدوق در اكمالالدين خود به
اين موضوع اشاره كرده است (نك: آقابزرگ، 7/82). همچنين حديثى مربوط به
رؤيت امام دوازدهم(ع) نيز به وي منسوب است (همو، 20/51 -52). بنابر آنچه
گفته شد، هيچ دليل قانع كنندهاي براي تعيين قطعى مذهب او در دست نيست.
از اين رو، اصحاب هر مذهب كوشيدهاند اين دانشمند بزرگ را به جرگة همكيشان
خويش وارد كنند.
آثار:
الف - چاپى: 1. ابيات الاستشهاد، مجموعهاي است از اشعاري ضربالمثل گونه
كه مؤلف آنها را از زبان اديبى صاحب ذوق كه هر يك را به مناسبتى به كار
برده، نقل كرده است. اين كتاب براي نخستين بار در قاهره (1371ق/1951م)
به كوشش عبدالسلام هارون، در دومين مجموعه از نوادر المخطوطات به چاپ
رسيده است و به نظر مصحح آن ممكن است همان كتاب ذخائر الكلمات باشد كه
ياقوت (همان، 4/84) از آن نام برده است؛ 2. الاتباع و المزاوجة، مجموعهاي
است از واژههاي متشابه كه در زبان عربى، پيوسته دو به دو با هم ذكر
مىشوند و مؤلف آنها را با شواهد شعري ذكر كرده است (آقابزرگ، 1/81). اين اثر
را رودلف برنو، در 1906م نخستين بار در «مطالعات خاورشناسى» به چاپ رساند و
در 1947م بار ديگر مصطفى كمال آن را در قاهره منتشر كرد؛ 3. اوجز السير لخير
البشر، رسالة كوچكى است در سيرة پيامبر اكرم(ص) كه نخستين بار در الجزيره
(1301ق) و بار ديگر در بمبئى (1311ق) به چاپ رسيده است. اين اثر سپس در
قاهره و دمشق و آخرين بار در 1393ق/1973م به كوشش هلال ناجى در مجلة
المورد (دورة 2، شم 4، ص 143-154) چاپ شد. ظاهراً برخلاف نظر بروكلمان اين اثر
غير از كتاب اخلاق النبى (ص) است (نك: هارون، 30)؛ 4. تمام فصيح الكلام،
كه مىتوان آن را ذيلى بر كتاب فصيح ثعلب دانست و مؤلف به گفتة خود آنچه
را ثعلب گفته، بسط و گسترش داده است (نك: همو، 27). كتاب مذكور نخستين بار
به كوشش مصطفى جواد و يوسف يعقوب مسكونى در مجموعهاي با عنوان رسائل فى
النحو واللغة در بغداد (1969م) به چاپ رسيد و سپس چاپهاي متعددي از آن در
قاهره و بغداد فراهم گرديد؛ 5. كتاب ثلاثة. ابن فارس در اين كتاب واژههاي
سه حرفى عربى را كه با جابهجايى صامتهاي آنها مىتوان كلمات ديگري به
دست آورد، همراه با شواهد شعري گردآورده و توضيح داده است. اين اثر نخستين
بار در قاهره به سال 1344ق همراه اثر ديگر ابن فارس، مقالة كَلاّ و ماجاء
منها فى كتاب الله، به چاپ رسيد و سپس به كوشش رمضان عبدالتواب در قاهره
به سال 1970م و آخرين بار در همانجا (1384ق/1964م) در مجلة معهد المخطوطات
العربية (10(1)/309- 378) انتشار يافت؛ 6. الحور العين، در قاهره (1947م) به
كوشش مصطفى كمال چاپ شده است؛ 7. الخضارة، كتابى است دربارة شعر و نيز
اشتباهات نحوي و لغوي شاعران. اين اثر در قاهره به سال 1349ق به چاپ
رسيده است؛ 8. ذم الخطأ فى الشعر، رسالة كوچكى است در 4 صفحه به همراه
الكشف عن مساوي شعر المتنبى صاحب بن عباد كه در 1349ق در قاهره منتشر شده
است؛ 9. الصاحبى فى فقه اللغة و سنن العرب و كلامها. اين كتاب چنانكه از
عنوان آن پيداست، اثري است دربارة زبانشناسى عربى كه مؤلف آن را به
صاحب بن عباد تقديم كرده است و نخستين كتاب در زبان عربى است كه صرف
نظر از مباحث نحوي و لغوي مطالب تازهاي مطرح كرده است. ابن فارس در اين
كتاب بر برتري زبان عرب بر ديگر زبانها بسيار پاي فشرده و غرور قومى و دينى
اعراب را دربارة اين زبان بار ديگر زنده كرده است. اين اثر نخستينبار در
1328ق/1910م در قاهره و سپس به كوشش مصطفى الشويمى در بيروت
(1383ق/1964م) و آخرين بار به كوشش احمد صقر در قاهره (1977م) چاپ شده
است؛ 10. كتاب فتيافقيه العرب، مجموعهاي است از پرسِشها و معماهاي فقهى
كه مؤلف آنها را بر پاية معانى غريب واژههاي عربى بيان كرده و غرض وي از
تأليف آن تشويق فقيهان و رجال دين به آموختن درست و كامل زبان عربى
بوده است. از اين كتاب در مأخذ گوناگون با عنوانهاي فتاوي فقيه العرب
(سيوطى، 1/352) و مسائل فى اللغة (ابن خلكان، 1/118) ياد شده است. حرير در
مقالة سى و دوم خود (المقامة الطبيبة) از آن تقليد كرده است (همانجا). اثر
مذكور نخستين بار در 1377ق/1958م به كوشش حسين على محفوظ در مجلة ممع
العلمى العربى بدمشق (33(3)/443-466، 33(4)/633 - 656) به چاپ رسيده است؛
11. الفرق بين الانسان و غيره من الحيوان فى اشياء من الخَلق و الخُلق،
كه به كوشش رمضان عبدالتواب در 1982م در قاهره و رياض نشر يافته است؛ 12.
اللامات، رسالة كوچكى است دربارة موارد استعمال «لَ» و «لِ» در زبان عربى كه
نخستين بار به كوشش برگشترسر دراسلاميكا1 (1925م) به چاپ رسيد. اين رساله
احتمالاً از مبحث لَ و لِ در الصاحبى استخراج شده و برگشترسر دربارة آن بحث
كرده است. اين اثر بار ديگر در 1393ق/1973م به كوشش شاكر فحام در مجلة
مجمع اللغة العربية بدمشق (48(4)/757-801) چاپ شده است؛ 13. متخيَّر الالفاظ،
فرهنگ لغتى است در 114 باب، در هر باب آن دربارة يك مفهوم خاص بحث شده
است. اين اثر نخست در 1970م به كوشش هلال ناجى در بغداد و سپس در 1971م
در مجلة مجمع العلمى العربى بدمشق (46(4)/621 - 625) انتشار يافت. دربارة اين
كتاب مقالهاي به قلم على المهيري در مجلة حوليات تونس در 1971م (8/223-
225) به چاپ رسيده است )؛ GAS,VIII/211) 14. المجمل فى اللغة، كه در بارة
آن بحث شد، در 1405ق/1985م به كوشش هادي حسن حمودي در كويت و سپس در
1986م به كوشش زهير عبدالمحسن سلطان در بغداد انتشار يافته است؛ 15. المذكر
و المونث، به كوشش رمضان عبدالتواب در قاهره (1969م) به چاپ رسيده است؛
16. مقالة فى اسماء اعضاء الانسان يا خلق الانسان (نك: هارون، 29، 36).
بهترين چاپ اين اثر ظاهراً همان است كه به كوشش فيصل دبدوب در مجلة مجمع
اللغة العربية بدمشق (42(2)/235-254) نشر يافته است. رسالهاي نيز با عنوان
«استعارات اعضاء الانسان» در 1983م به كوشش احمد خان در مجلة المورد (دورة
12، شم 2، ص 81 - 108) چاپ شده است كه احتمالاً همين كتاب است؛ 17. مقالة
كَلاّ و ماجاء منها فى كتابالله. از نخستين چاپ اين كتاب ضمن كتاب ثلاثة
سخن گفتيم. اين اثر بار ديگر در 1387ق در قاهره و سپس در 1982م در دمشق و
رياض نشر يافته است؛ 18. مقاييس اللغة يا معجم مقاييس اللغة، دربارة اين
كتاب كه در شمار 3 اثر بزرگ ابن فارس است، در متن مقاله توضيح داده شده
است. اين اثر نخستين بار به كوشش عبدالسلام هارون در 3 جلد در 1366- 1368ق
در قاهره و بار ديگر در 6 جلد در 1366-1371ق به همراه مقدمهاي عالمانه به
كوشش همو به چاپ رسيده است؛ 19. النيروز، رسالة كوتاهى است دربارة معرب
واژة نوروز، توضيحاتى دربارة جشنهاي ايرانيان و نيز واژههاي عربى كه بر وزن
فيعول آمده است. اين كتاب به كوشش عبدالسلام هارون در 1373ق/1954م در
پنجمين مجموعه از نوادر المخطوطات (2/4- 25) به چاپ رسيده است.
ب - خطى: 1. اخلاق النبى (ص). نسخهاي از آن در قازان موجود است (نك:
سلطان، 1/22)؛ 2. الانواء، كتابى است دربارة تأثير ستارگان، در 10 باب كه
نسخههاي متعددي از آن در كتابخانة سپهسالار (دانش پژوه، 3/202)، ظاهرية دمشق
(ظاهريه، 2/37-39) و دانشگاه آمريكايى بيروت موجود است؛ 3. تفسير اسماء النبى
(ص). اين كتاب ظاهراً همان است كه حاجى خليفه (1/89 -90) آن را اسماء
النبى (ص) و بغدادي (1/69) المنبى فى تفسير اسماء النبى (ص) ناميده است.
نسخهاي ناتمام از اين اثر در اياصوفيه با عنوان اسماء رسولالله موجود است
)؛ GAS,VIII/213) 4. حلية الفقهاء، كه شرحى است بر مختصر مزنى (قاضى عياض، 4،
611). نسخهاي از آن در مكتبة الصائب آنكارا نگهداري مىشود )؛ GAS,VIII/214)
5. رسالة فى فرائض العرب، كه نسخهاي از آن در كتابخانة فاتح استانبول
موجود است (همانجا)؛ 6. رسالة فى المعاريض. نسخهاي از اين اثر در كتابخانة
نجيب پاشا در تركيه مضبوط است (نك: سلطان، 1/26)؛ 7. شرح ديوان الحماسة
ابوتمام، كه نسخههايى از آن در كتابخانة سپهسالار (دانش پژوه، 5/176)، ملك
(ملك، 1/405) و لالهلى (سيد، 1/488؛ موجود است؛ 8. فوائد الفاظ القرآن. نسخة
ناقصى از آن در كتابخانة عاشر افندي موجود است (نك: همان، )؛ VIII/213 9. قصص
النهار و سمرالليل، كه احتمالاً همان است كه ياقوت ( ادبا، 4/84) و صفدي
(7/279) از آن با عنوان الليل و النهار نام بردهاند و نسخهاي از آن در
لايپزيگ (فولرس، موجود است؛ 10. اليشكريات. يك نسخه از اين كتاب در ظاهرية
دمشق موجود است I/198) .(GAL,S,
ج - آثار يافت نشده: 1. اشتقاق اسماء البلدان ، GAS) همانجا)؛ 2. اصول الفقه
(ياقوت، همانجا)؛ 3. الاضداد (نك: سلطان، 1/22)؛ 4. الافراد، كه همان الوجوه و
النظائر است كه رمضان عبدالتواب و هلال ناجى آن را كتابى ديگر پنداشتهاند
(همو، 1/22-23)؛ 5. الامالى (ياقوت، بلدان، 1/405)؛ 6. الامثلة الاسجاع، كه
خود وي در پايان كتاب الاتباع و المزاوجة به آن اشاره كرده است (آقابزرگ،
2/347- 348)؛ 7. الانتصار لثعلب (سيوطى، 1/352)؛ 8. التاج (ابن خير، 374)؛ 9.
الثياب و الحلى (ياقوت، ادبا، همانجا) و يا الشيات و الحلى (صفدي، 7/279؛
هارون، 31)؛ 10. جامع التأويل فى تفسير القرآن، كه در 4 جلد بوده است
(ياقوت، همانجا)؛ 11. الجوابات (ابن فارس، الصاحبى، 405)؛ 12. الحبير
المُذهَب (سلطان، 1/24)؛ 13. الحَجَر (ياقوت، همانجا)؛ 14. الحماسة المحدثة
(ابن نديم، 88؛ ياقوت، همانجا)؛ 15. دارات العرب (ابن انباري، 220)؛ 16. ذم
الغيبة؛ 17. دو وذات؛ 18. رسالة فى ما و انواعها؛ 19. رسالة مختصة بالفرق بين
الوعد و الوعيد (سلطان، 1/25، 26)؛ 20. شرح رسالة ابوهلال عسكري )؛ GAS,IX/258)
21. شرح رسالة الزهري الى عبدالملك بن مروان (ياقوت، همانجا)؛ 22. علل
الغريب المصنف (سلطان، 1/26)؛ 23. العم و الخال (ياقوت، همانجا)؛ 24. غريب
اعراب القرآن (ابن انباري، همانجا؛ ابن دمياطى، 67)؛ 25. الفريدة و الخريدة
(سلطان، 1/27)؛ 26. فضل الصلوة على النبى (حاجى خليفه، 2/1279)؛ 27. كتاب
الميرة (طوسى، 35-36)؛ 28. كفاية المتعلمين فى اختلاف النحويين، كه به گفتة
سزگين تا قرن 7ق در كتابخانهاي در حلب موجود بوده است؛ 29. ماجاء فى
اخلاق المؤمنين (طوسى، همانجا)؛ 30. مأخذ العلم (حاجى خليفه، 2/1574)؛ 31.
المحصل فى النحو؛ 32. محنة الاريب (سلطان، 1/28)؛ 33. المدخل الى علم
النحت؛ 34. المسائل الخمس (سلطان، همانجا)؛ 35. المعاش و الكسب (طوسى،
همانجا)؛ 36. مقدمة الفرائض (ياقوت، همانجا)؛ 37. مقدمة فى النحو (ابن انباري،
همانجا؛ حاجى خليفه، 2/1804)؛ 38. الموازنة (سلطان، همانجا)؛ 39. نقد الشعر، كه
احتمالاً همان خضارة است؛ 40. يواقيت الحكم (سلطان، 1/29).
مآخذ: آقابزرگ، الذريعة؛ ابن انباري، عبدالرحمان، نزهة الالباء فى طبقات
الادباء، به كوشش ابراهيم سامرايى، بغداد، 1959م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن
خير، محمد، فهرسة، به كوشش فرانسيسكو كودرا، بغداد، 1963م؛ ابن دمياطى، احمد،
المستفاد من ذيل تاريخ بغداد، به كوشش قيصر ابوفرح، بيروت، 1399ق/ 1978م؛
ابن شهر آشوب، محمد، معالم العلماء، نجف، 1380ق/ 1961م؛ ابن فارس، احمد،
الصاحبى، به كوشش احمد صقر، قاهره، 1977م؛ همو، مجمل اللغة، به كوشش زهير
عبدالمحسن سلطان، بيروت، 1406ق/1986م؛ همو، معجم مقاييس اللغة، به كوشش
عبدالسلام هارون، قاهره، 1389ق؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابوحيان توحيدي، على،
اخلاق الوزيرين، به كوشش محمد تاويت الطنجى، دمشق، 1385ق/1965م؛ ابوريحان
بيرونى، آثار الباقية، به كوشش ادوارد زاخاو، لايپزيگ، 1933م؛ اسماعيل،
عزالدين، المصادر الادبية و اللغوية فى التراث العربى، بيروت، 1976م؛
بغدادي، هديه؛ ثعالبى، عبدالملك، يتيمة الدهر، به كوشش محمد محيىالدين
عبدالحميد، بيروت، دارالفكر؛ حائري مازندرانى، محمد، منتهى المقال، تهران،
1300ق؛ حاجى خليفه، كشف؛ حمودي، هادي حسن، احمد بن فارس، بيروت،
1407ق/1987م؛ دانش پژوه، محمدتقى و ديگران، فهرست كتابخانة سپهسالار،
1340-1356ش؛ درويش، عبدالله، المعاجم العربية، قاهره، 1959م؛ ذهبى، محمد،
سيرالعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و محمدنعيم عرقسوسى، بيروت،
1403ق/1983م؛ رافعى قزوينى، عبدالكريم، التدوين فى اخبار القروين، به
كوشش عزيزالله عطاردي، بيروت، 1408ق/1987م؛ زكى مبارك، محمد، النثر الفنى
فى القرن الرابع، بيروت، 1352ق/1934م؛ سلطان، زهير، عبدالمحسن، مقدمه بر
مجمل اللغة (نك: ابن فارس در همين مآخذ)؛ سيد، فؤاد، فهرس المخطوطات المصورة،
قاهره، 1954م؛ سيوطى، بغية الوعاة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره،
1384ق/1964م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش احسان عباس، بيروت،
1389ق/1969م؛ طوسى، محمد، الفهرست، به كوشش محمود راميار، مشهد، 1351ش؛
ظاهريه، خطى (ادب)؛ عبدالتواب، رمضان، مباحثى در فقه اللغة و زبانشناسى
عربى، ترجمة حميدرضا شيخى، مشهد، 1367ش؛ قاضى عياض، ترتيب المدارك، به
كوشش احمد بكير محمود، بيروت، 1387ق/ 1967م؛ قفطى، على، انباه الرواة على
انباه النحاة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1369ق/1950م؛
گودفروادومونبين، موريس، تعليقات بر مقدمة الشعر و الشعراء ابن قتيبه، ترجمة
آ. آذرنوش، تهران، 1363ش؛ ملك، خطى؛ هارون، عبدالسلام محمد، مقدمه و حاشيه
بر معجم مقاييس اللغة (نك: ابن فارس در همين مآخذ)؛ ياقوت، ادبا؛ همو،
بلدان؛ نيز:
,S,GAS; Vollers, K., Katalog der islamischen, christlich - orienta - lischen, J
O dischen und samaritanischen Handschritren der Uniuersit L ts - Bibliothek zu
Leipzig, 1975.
محمد سيدي
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا