اِبْنِ سَهْلان، زينالدين عمر بن سهلان ساوي، قاضى، حكيم و منطقى نامآور
قرن 6ق/12م. اطلاعات ما دربارة زندگانى او بسيار اندك است. همين اندازه
مىدانيم كه مدتها در زادگاه خود ساوه عهدهدار منصب قضا بود و سپس به علت
نامعلومى از اين كار دست بازداشته و از ساوه به نيشابور رفته و همانجا
ماندگار شده است. از اين پس وي در نيشابور به تحصيل و تحقيق و مكاتبه و
مراوده با دانشمندان مشغول بوده و از راه استنساخ كتب، مخصوصاً آثار ابن
سينا، روزگار مىگذرانيده است (بيهقى، تتمة، 127؛ شهرزوري، 2/56). ابن سهلان
چنانكه خود مىنويسد بيشتر عمر را «در پرورش انواع علوم به سر برده است، چه
آنچه به علوم شرع تعلق دارد و چه آنچه به علوم حكمت» («الرسالة
السنجرية»، 3). سال تولد و وفات او به درستى معلوم نيست؛ تنها نكتة روشن
اين است كه وي معاصر سلطان سنجر سلجوقى (511 - 552 ق) بوده و يكى از
كتابهاي خود الرسالة السنجرية فى الكائنات العنصرية را به نام او كرده است.
منابع متأخر بىآنكه به مأخذي استناد كنند، سال وفات او را 540ق/1145م
نوشتهاند I/830) S, )، GAL, اما بيهقى كه خود با او دوستى و مراوده داشته و
در 565 ق وفات يافته است، اشارهاي به تاريخ درگذشت وي نمىكند و فقط
مىگويد با او رفت و آمد داشتم و او را درياي مواجى از دانشها يافتم ( تتمة،
128). به نوشتة بيهقى - كه قديمترين مأخذ دربارة اوست - پس از مرگ ابن
سهلان، در مراسم سوگواري او در ساوه، كتابخانهاش آتش گرفت و در اين
آتشسوزي برخى از مصنفات خود وي نيز از ميان رفت (همانجا). عبارت بيهقى
مبهم است و معلوم نيست كه آيا در مراسم سوگواري، كتابخانة ابن سهلان بر
اثر سهلانگاري و بىمبالاتى آتش گرفته است و يا اينكه به عنوان بخشى از
مراسم، كتابخانة او را سوزانيدهاند؟
ظاهراً بايد هنگامى كه ابن سهلان در ساوه قضاوت مىكرده است، به علتى كه
بر ما روشن نيست، خانه و كتابخانهاش سوخته و يا سوزانيده شده باشد و خود او
نيز احتمالاً به سبب اين حادثه و شايد ناسازگاري محيط و احساس عدم امنيت
مجبور به مهاجرت گرديده باشد. در منابع متأخر به قراينى برمىخوريم كه اين
حدس را تأييد مىكند: «چون كتابخانة او به ساوه بسوخت، وي به نيشابور هجرت
كرد» (معين، مقدمة دانشنامه، «يد»؛ لغتنامه )، اما از آنجا كه بيهقى معاصر با
ابن سهلان بوده است، به سادگى نمىتوان از سخن او گذشت. چنانكه اشاره
شد، ابن سهلان پس از مهاجرت از ساوه در نيشابور ماندگار شده است و ظاهراً
نبايد به ساوه بازگشته و در آنجا فوت كرده باشد. بنابراين به نظر مىرسد كه
به احتمال زياد كتابخانه دوبار دچار حريق شده باشد: يكبار در زمان حيات
ابن سهلان در ساوه و بار ديگر در پايان اقامت در نيشابور و پس از مرگ او، و
اين مطلب از عبارت بيهقى ( تتمه، همانجا) كه صريحاً مىگويد «بعد وفاته
حداداً له» برمىآيد. بعيد نيست كه گفتة بيهقى مربوط به بار دوم بوده و اين
دو حادثه در نوشتة او در هم آميخته باشد.
از استادان و شاگردان ابن سهلان اطلاع دقيقى در دست نيست. از استادان او
فقط شرفالزمان سيد محمد بن يوسف ايلاقى (د 536 ق)، فيلسوف و پزشك معروف را
نام بردهاند كه ظاهراً ابن سهلان نزد او طب و فلسفه آموخته است (شفيع،
127؛ دانشپژوه، 40).
ابن سهلان از دانشمندان مشهور زمان خود بوده است و در شهرت علمى او همين
بس كه شهرستانى، مؤلف الملل و النحل، پاسخ مشكلات و ايرادات خود را بر
كتاب نجات ابن سينا از او خواسته است (مهدوي، 240). افزون بر اين
دانشمندان ديگري نيز مانند ابوالفتح اسعد بن ابونصر بن ابوالفضل ميهنى (د
527 ق)، مدرس نظامية بغداد و از شاگردان ابوالعباس لوكري و همچنين حكيم
ابوالحسن اثردي، پزشك سلطان مسعود بن محمد بن ملكشاه سلجوقى (527 -547ق)،
از شاگردان لوكري، با ابن سهلان مكاتبات علمى داشتهاند (بيهقى، تتمة، 137؛
شهرزوري، 2/57).
قاضى ساوي طبع شعر نيز داشت. نمونههايى از اشعار عربى او را مىتوان در
مقدمة دانشپژوه بر تبصره به نقل از نسخة خطى الرسالةالملحقة بكتاب تتمة
صوان الحكمة ملاحظه كرد (دانشپژوه، 43-44).
آثار:
1. الرسالة السنجرية فى الكائنات العنصرية، كه به نام سلطان سنجر ابن
ملكشاه سلجوقى نوشته شده است. بيشتر مطالب اين كتاب برگرفته از طبيعيات
شفاي ابن سيناست. ابن سهلان در اين رساله از نظريات ابن سينا دربارة
طبيعيات جانبداري كرده و با اشاره به اعتراضات ابوريحان بيرونى بر ابن
سينا - كه معتقد بوده است «آب گرم از آب سرد زودتر فسرد» - مىنويسد: «رئيس
بوريحان كه پاية تمام داشته است در هندسه و از اين علوم بهرهاي نداشته
است، اين سخن را نيك فهم نكرده است و تشنيع زدن گرفته است بر خواجه
بوعلى» (ص 17- 18). «الرسالة السنجرية» كتابى است «در بيان عجايب صنع الهى
در چيزهايى كه در هوا تولد كند از ميغ و باران و برف و تگرگ و رعد و برق و
صاعقه و باد و ستارهها كه ريخته شوند و علامتهاي روشن و سرخ و سياه كه در
هوا پيدا آيند؛ و نيز بيان بعضى چيزها كه در زيرزمين و روي زمين تولد كنند از
چشمههاي آب و كاريزها و كوهها و زلزله و چيزها كه در معدنها خيزند چون زر و
سيم و مس و غير آن از سيماب و گوگرد و زاگ و نمك و مانند آن» (ص 4). اين
مباحث همان است كه فيلسوفان اسلامى تحت عنوان «آثار علوي» يا «كائنات
الجو» مطرح ساختهاند. «الرسالة السنجرية» به كوشش محمدتقى دانشپژوه، در
1337ش در تهران، ضمن كتاب دو رساله دربارة آثار علوي به طبع رسيده است.
2. البصائر النصيرية، به عربى در منطق كه به قصد تقرب به مجلس ابوالقاسم
محمود بن مظفر بن عبدالملك مروزي خوارزمى كه از 521 تا 526ق وزير سلطان
سنجر بود (منشى كرمانى، 69؛ دانشپژوه، 44)، تأليف شده است (ابن سهلان،
البصائر، 2-3). بصائر از كتابهاي معروف درسى سدة 6 ق بوده، چنانكه شيخ
شهابالدين سهروردي در اصفهان آن را نزد ظهير قاري (يا فارسى) خوانده و به
گفتة شهرزوري از نوشتههاي وي چنين برمىآيد كه در بصائر بسيار تأمل مىكرده
است (شهرزوري، 2/123).
ابن سهلان در اين كتاب كوشيده است تا آنچه را كه قدما از توضيح آن غفلت
كردهاند، روشن گرداند و آنچه را كه به اجمال نوشتهاند، به تفصيل آورد و
موارد نادرست را گوشزد كند (ص 3). اين كتاب در 1316ق/1898م، با تعليقات شيخ
محمد عبده در بولاق به طبع رسيده و از كتابهاي درسى جامعالازهر به شمار
آمده است.
3. ترجمه و شرح رسالة الطير ابن سينا به فارسى كه در مجموعة رسائل شيخ
اشراق، در 1935م در اشتوتگارت به طبع رسيده است. يحيى مهدوي با توجه به
اينكه ابن سهلان با آثار ابن سينا كاملاً آشنا بوده و همواره با نوشتههاي
او سروكار داشته و «به استنساخ كتاب شفا و تتبع در آثار شيخ روزگار
مىگذرانده است»، احتمال داده است كه «ترجمة اشارات نيز ريختة قلم تواناي
عمر بن سهلان ساوي» باشد (ص 275).
4. رسالة مصارعة المصارعة (جامعه، 2(1)/20). اين كتاب چنانكه از نامش بر
مىآيد، بايد پاسخى به كتاب مصارع الفلاسفة محمد ابن عبدالكريم شهرستانى
بوده باشد. در پاسخ كتاب شهرستانى، كتاب ديگري داريم از خواجه نصير طوسى
به نام مصارع المصارع كه احتمال مىرود خواجه در نامگذاري كتاب خود به
رسالة ابن سهلان نظر داشته و از محتواي آن آگاه بوده است. در برخى از
نسخههاي خطى پس از عنوان اين رساله چنين آمده است: «هذه شكوك سئل
القاضى عمربن سهلانالساوي رحمةالله عليه من جهةالامام محمدالشهرستانى و
طلب حلّها، اعتراض على كلام الشيخ الرئيس ابى على» (دانش پژوه، 41). با
توجه به اين بيان به نظر مىرسد كه مقصود از اين رساله همان پاسخهايى
باشد كه ابن سهلان به ايرادات شهرستانى بر كتاب نجات ابن سينا داده است
(نك: آثار، شم 11).
5. كتابى در حساب (نك: بيهقى، تتمه، 128).
6. تبصره، در منطق به فارسى كه در 1337ش به كوشش محمدتقى دانشپژوه به
طبع رسيده است. اين كتاب نيز همواره مورد توجه بوده و از كتابهاي درسى
به شمار مىرفته است (دانش پژوه، 46).
7. «رسالة فى تحقيق نقيض الوجود»، به عربى كه به كوشش دانشپژوه همراه با
رسالة تبصره چاپ شده است. قاضى ساوي در اين رساله از ابن سينا به «افضل
المتأخرين» تعبير مىكند و به نقد برخى از آراء او مىپردازد ( تبصره، 162).
8. رسالهاي مختصر در منطق به فارسى كه همراه با رسالة تبصره به طبع
رسيده است.
9. رسالة التوطئة، كه به نام «مولانا تاجالدين معز (معين) الاسلام» نوشته
شده است و احتمال مىرود كه مقصود از اين تاجالدين، محمد بن عبدالكريم
شهرستانى باشد. در اين رساله از داستان سلامان، ابسال و سحر و طلسمات و نيز
نجات و شباهت آنها به وحى و معجزات سخن رفته است. نسخهاي از اين اثر در
كتابخانة يحيى مهدوي موجود است (مهدوي، 277؛ دانشپژوه، همانجا).
10. حاجى خليفه از كتابى به نام تاريخ اصفهان ياد مىكند و آن را به
«الامام عمر بن سهلان الساوي» نسبت مىدهد (1/282)، اما بسيار بعيد به نظر
مىرسد كه ابن سهلان كه عمر خود را در ساوه و نيشابور به تحقيق در منطق و
حكمت گذرانيده است، كتابى در تاريخ اصفهان نوشته باشد.
11. پاسخ اعتراضات شهرستانى بر كتاب نجات ابن سينا كه نسخهاي از آن در
كتابخانة روان استانبول موجود است (مهدوي، 240).
12. چنانكه از مقدمة «الرسالة السنجرية» بر مىآيد، ابن سهلان بر آن بوده است
كه در تلفيق دين و فلسفه و هماهنگى ميان عقل و وحى، كتابى بنويسد كه
جامع همة مباحث فلسفه باشد: «اگر سعادت بخت مراين دعاگوي را يار بود و به
موقع ارتضا و پسند اوفتد، توفيق و ياري خواهد از ياري دهندة بحق تا عوايق و
موانع را باز دارد و قوت و معونت دهد بر تصنيف كتابى كه جملة انواع علوم
حكمت را جامع بود... و چنان سازد كه با اقاويل اهل شرع راست بود» (ص 4)،
اما نمىدانيم كه آيا ساوي اين كتاب را نوشته است يا نه؟ بيهقى نيز به
اين قصد و نيت ابن سهلان و شايد انجام شدن آن اشاره دارد، آنجا كه
مىنويسد: «شريعت و حكمت را در عقدي واحد نظام داد» (بيهقى، درة الاخبار، 88).
اين مطلب حاكى از آن است كه قاضى ساوي نيز مانند ديگر فيلسوفان اسلامى در
پى سازش دادن ميان دين و فلسفه و تطبيق آن دو با يكديگر بوده است.
13. تلخيص يا روايت مختصري از كتاب صوان الحكمة ابوسليمان منطقى سجستانى
كه نسخهاي از آن در كتابخانة فاتح استانبول موجود است (بدوي، 25؛ «مختصر
فى ذكر... »، 291). افزون بر اينها ابن سهلان رسائل متفرقهاي نيز داشته كه
به گفتة بيهقى شايد در آتشسوزي كتابخانة او سوخته باشد ( تتمة، 128).
افكار: ابن سهلان دربارة برخى از مسائل فلسفى و منطقى نظريات خاصى داشته
است كه در كتابهاي فلاسفة پس از او منعكس شده است. مهمترين آنها عقيدة وي
دربارة شمار مقولات است كه همواره يكى از موارد اختلاف ميان متفكران
اسلامى بوده است. با اينكه جمهور فلاسفة مسلمان، به تبع ارسطو، شمارة
مقولات را ده دانستهاند، وي گروهى از دانشمندان حصر مقولات را در اين تعداد
نپذيرفته و در تقليل و يا افزايش شمار آنها سخن گفتهاند. مثلاً متكلمان
اسلامى ضمن مخالفت با نظريات فلاسفة مشايى، شمار مقولات عرضى را گاهى به
21 و گاهى به 23 رسانيدهاند. خواجه نصيرالدين طوسى در توضيح اين مطلب
مىنويسد: «متكلمان گاهى تعداد مقولات را به 21 نوع و يا به 23 نوع
رسانيدهاند كه 10 نوع از آنها [يعنى: حيات، شهوت، نفرت، قدرت، اراده،
كراهت، اعتقاد، ظن، نظر و الم] به جانداران اختصاص دارد، و 11 تاي ديگر
[يعنى: كون - كه شامل حركت و سكون، اجتماع و افتراق مىشود -، تأليف،
اعتماد (مانند ثقل و خفت)، حرارت، برودت، يبوست، رطوبت، لون، صوت، بو و
طعم] شامل موجودات جاندار و بىجان مىگردد. دو نوع ديگر كه برخى از
متكلمان افزودهاند، عبارتند از: فنا و موت» (ص 439).
در اين ميان گروهى نيز شمار مقولات را تقليل داده و به سه يا چهار مقولة
عرضى قائل شدهاند. از آن جمله ابن سهلان است كه به روايت شهابالدين
يحيى سهروردي، بر خلاف نظر مشهور فلاسفة مشايى، شمار مقولات عرضى را از 9
مقوله به 3 مقولة كم و كيف و نسبت تقليل داده است (سهروردي، 278). شيخ
اشراق پس از ذكر نظر ابن سهلان، به اصلاح آن پرداخته و مىنويسد از آنجا
كه حركت تحت مقولة جوهر قرار نمىگيرد و كم و كيف و نسبت هم نيست،
بنابراين خود مقولة مستقلى است و بهتر آن است كه شمار مقولات را پنج
بدانيم (همانجا)، اما اينكه ابن سهلان در كدام يك از آثار خود چنين مطلبى
را اظهار كرده است، به درستى معلوم نيست و سهروردي نيز كه قديمترين راوي
اين سخن است، به طور مبهم مىگويد: وجدنا فى موضع (همانجا)، بىآنكه اين
موضع را مشخص كند. خود قاضى ساوي در كتاب البصائر النصيرية، حركت را از مقولة
ان ينفعل و تحريك را از مقولة ان يفعل محسوب كرده است (ص 35).
عقيدة ديگر ابن سهلان مربوط به امكانات غير متناهى هيولاست. در نظر او اين
امكان براي انواع است، نه براي تك تك مصاديق و جزئيات انواع (سهروردي،
352). به عبارت ديگر اين امكان به طبيعت نوعيه از لحاظ اينكه طبيعت نوعيه
است مربوط مىشود، نه به يك يك مصاديق خارجى آن طبيعت نوعيه. سهروردي
كه ناقل سخن ساوي است آن را متقن نمىداند و در نقد آن مىنويسد: حادثات
همان تك تك مصاديق خارجى است؛ طبيعت نوعيه از لحاظ طبيعت نوعيه بودن
وجود خارجى ندارد. بنابراين نتيجة سخن ابن سهلان اين است كه آنچه امكان
وجود عينى دارد [يعنى نوع كلى] ممتنع گردد، و آنچه ممكنالوقوع است [يعنى
جزئيات حادثات]، در عالم خارج امكان وجود نداشته باشد (همانجا).
مآخذ: ابن سهلان، عمر، البصائر النصيرية، به كوشش محمد عبده، بولاق، 1316ق/
1998م؛ همو، تبصره، به كوشش محمدتقى دانشپژوه، تهران، 1337ش؛ همو،
«الرسالة السنجرية فى الكائنات العنصرية»، همراه دو رساله دربارة آثار علوي،
بهكوشش محمدتقى دانشپژوه، تهران، 1337ش؛ بدوي، عبدالرحمان، مقدمه بر
صوانالحكمة سجستانى، تهران، 1974م؛ بيهقى، على، تتمة صوان الحكمة، به كوشش
محمد شفيع، لاهور، 1935م؛ همو، درةالاخبار و لمعة الانوار (ترجمة تتمة صوان
الحكمة )، ترجمة ناصرالدين منشى، حيدرآباد دكن، 1354ق؛ جامعه، خطى؛ حاجى
خليفه، كشف؛ دانشپژوه، محمدتقى، مقدمه بر تبصره (نك: ابن سهلان در همين
مآخذ)؛ سهروردي، يحيى، «المشارع و المطارحات»، مجموعة مصنفات شيخ اشراق،
تهران، 1355ش، ج 1؛ شفيع، محمد، تعليقات بر تتمة (نك: بيهقى در همين مآخذ)؛
شهرزوري، محمد، نزهة الارواح، به كوشش خورشيد احمد، حيدرآباد دكن، 1396ق/
1976م؛ لغتنامة دهخدا؛ «مختصر فى ذكر الحكماء اليونانيين و المليين»، به
كوشش محمدتقى دانشپژوه، فرهنگ ايران زمين، تهران، 1338ش، ج 7؛ معين،
محمد، تعليقات بر دانشنامة علائى (الهيات) ابن سينا، تهران، 1331ش؛ منشى
كرمانى، ناصرالدين، نسائم الاسحار، به كوشش جلالالدين حسينى ارموي،
تهران، 1364ش؛ مهدوي، يحيى، فهرست نسخههاي مصنفات ابن سينا، تهران،
1333ش؛ نصيرالدين طوسى، «قواعد العقائد»، تلخيص المحصل، به كوشش عبدالله
نورانى، تهران، 1359ش؛ نيز:
, S.
صمد موحد
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا