اِبْنِ سَهْل، ابواسحاق، ابراهيم بن سهل اسرائيلى (نيمة اول سدة 7ق/13م)،
شاعر اواخر عصر موحدين در اندلس. در خانوادهاي يهودي در اشبيليه به دنيا آمد
و سپس اسلام آورد (يونينى، 1/476؛ صفدي، 6/5). نسبت اسرائيلى (ابن سعيد،
المغرب، 1/264) و اسلامى او (يونينى، 1/482) از همينجاست. سال تولد وي
دانسته نيست، اما با توجه به گفتههاي ابن سعيد مغربى (ه م) دوست صميمى
او (ابن خليل، 73) و شعري كه ابن سهل در دوران جوانى در مدح محمد بن
يوسف بن هود سروده (ابن سعيد، همان، 1/265) مىتوان احتمال داد كه پيش از
610ق/1213م به دنيا آمده باشد (عباس، 12-13).
ابن سهل در اشبيليه نزد استادانى چون ابوعلى شلوبينى و ابوالحسن دبّاج و
احتمالاً اعلم بطليوسى به فراگيري علم و ادب پرداخت (ابن خليل، 73، 77؛
ابن سعيد، همان، 1/246؛ همو، المقتطف، 218؛ عباس، 13- 15). حافظة نيرومند وي،
كه او را در حفظ شعر و بديههسرايى چالاك ساخته بود، از همان زمان ماية
شگفتى دوستان و مصاحبانش شده بود (ابن سعيد، المغرب، همانجا). ابن سهل دورة
جوانى را در جمع دوستان همدلى چون ابن سعيد و ابوبكر اُندي به تفرّج و
تغزّل و احتمالاً مدح برخى از بزرگان اشبيليه گذراند. ابن سعيد به اين
كامرانيها و شعرخوانيها اشاره كرده است (ابن خليل، 73-77، 168؛ عباس، 16- 18)
و پارهاي از ماجراهايى را كه در اين دوره براي او و ابن سهل پيش آمده
بود، شرح داده است (ابن خليل، 140-142)؛ اما جمع دوستان شاعر به زودي
پراكنده شد. ابن سعيد همراه پدرش اشبيليه را ترك گفت و ابوبكر اندي نيز به
شهر خود بازگشت (عباس، 21، 22).
ابن سهل، كه گويى در اين هنگام به دورانديشى دربارة آيندة خويش پرداخته
بود، به مديحهسرايى روي آورد و نخست ابويحيى رميمى و ابوالعباس يناشتى
اميران المريه و سبته را مدح گفت (ص 71-73، 205- 208؛ قس: عباس، 22)، هر
چند به درستى روشن نيست كه شاعر اين مديحهها را در اشبيليه سروده و براي
آنان فرستاده يا براي ديدار ممدوحانش به اين دو شهر سفر كرده و به
مديحهسرايى پرداخته است. پس از كشته شدن ابن هود و بازگشت حاكميت موحدون
در اشبيليه (635ق) ابن سهل به مدح وزير ابوعمرو يحيى بن الجد كه با تدابير
خويش عملاً حكومت شهر را در دست گرفته بود، پرداخت (ص 66 -70، 183- 185، 235،
237، 265-266، 304- 305؛ قس: عباس، 23-26). تاريخ يكى از قصايد وي نشان
مىدهد كه شاعر دستكم تا 641ق/1243م در اشبيليه بوده است (ابن سهل، 235).
وي سپس اشبيليه را ترك گفت و احتمالاً پس از اقامتى كوتاه در شريش1 و مدح
ابوعمرو بن خالد حاكم آن شهر (ص 125-129)، به منورقه2 رفت و به مدح
ابوعثمان بن حكم فرمانرواي دانشور و ادبدوست آن شهر و ستايش از سياستهاي
هوشمندانة او پرداخت (ص 130- 135، 333- 334؛ قس: عباس، 27). گويند يك بار كه
شاعر به قصد عزيمت به تونس به كشتى درآمده و مورد حملة يكى از كشتيهاي
جنگى مسيحيان قرار گرفته بود، ابوعثمان خود به ياريش شتافت و او را از
مهلكه رهانيد، و ابن سهل به پاس اين بزرگواري مديحهاي سرود (ص 186-189).
وي پس از آن به سبته رفت (احتمالاً 642ق: عباس، 28-29) و كاتب و
مديحهسراي ابوعلى حسن بن خلاص والى آن شهر شد و قصايد بسيار در مدح او
سرود (ابن شاكر، 1/20؛ ابن سهل، 94-97، 120-124، 136-139، جم).
دورة اقامت شاعر در سبته ظاهراً تا پايان عمر نه چندان دراز او ادامه داشته
است. در تاريخ مرگ وي اختلاف است. منابع گوناگون تاريخهاي 643، پيش از
646، 649، پس از 650 و 659ق را در اين مورد نقل كردهاند (ابن عذاري، 3/379؛
يونينى، 1/476؛ صفدي، همانجا؛ ابن تغري بردي، 1/51). اما در چگونگى مرگ وي
همه اتفاق نظر دارند كه هنگامى كه ابن سهل همراه ابوالقاسم محمد فرزند
والى سبته در كشتى نشست و عازم تونس گرديد تا هديهاي را تقديم امير آن
سامان ابوزكريّاي حفصى نمايند، كشتى ايشان واژگون گشت و همگى در دريا غرق
شدند (ابن عذاري، صفدي، ابن شاكر، ابن تغري بردي، همانجاها، يونينى،
1/482). اما قراينى در دست است كه صحت اين گزارش را مورد ترديد قرار مىدهد:
نخست آنكه دولت ابن خلاص در سبته در 647ق فرو پاشيد (عباس، 40، قس: 94،
حاشيه)، لذا فرستادن پيشكش از سوي ابن خلاص پس از اين تاريخ بعيد
مىنمايد. ديگر آنكه ابن سعيد، دوست دورة جوانى شاعر، كه به خوبى از آن
رويداد آگاه بوده و به مناسبتى در اختصار القدح المعلّى به آن اشاره كرده
(ص 145) در ترجمة احوال ابن سهل در همان كتاب هيچ ذكري از آن به ميان
نياورده است. اين امر با توجه به دوستى و صميميت ميان اين دو اندكى شگفت
مىنمايد. وانگهى ابن سعيد در المغرب كه ميان 645 و 647ق تأليف شده، نه
تنها سخنى از مرگ او به ميان نياورده، بلكه از او به عبارت «الا¸ن شاعر
خليفتهم بمراكش» ياد كرده است (1/264- 265) كه در اين صورت اصولاً مرگ او
در دريا نيز مورد ترديد قرار مىگيرد، مگر آنكه اين رويداد در سفري ديگر و در
تاريخى ديرتر اتفاق افتاده باشد (عباس، 41-42). از سوي ديگر در هيچ جا از
جمله ديوان ابن سهل نشانهاي از حضور او در مراكش ديده نمىشود. در هر حال
روشن است كه دستيابى به نظري قاطع در اين باره به سادگى امكانپذير
نيست، اما آنچه مهم است اتفاقنظر همة منابع، جز ابن سعيد، دربارة مرگ ابن
سهل در درياست.
در اسلام آوردن ابن سهل نيز سخن بسيار گفتهاند. برخى در مسلمانى او شك
كرده و او را متظاهري خواندهاند كه در باطن بر دين نياكان خود باقى بوده
است (مقري، 5/68، 69؛ عباس، 48-49)؛ در مقابل، گروهى ديگر او را مسلمانى
واقعى و دوستدار قرآن و پيامبر(ص) دانستهاند و قصيدة عينيّة معروف او (ص
232-234) را نيز در مدح آن حضرت و شاهدي بر صدق اسلام او شمردهاند (صفدي،
6/5، 7؛ ابن شاكر، 1/20، 21؛ ابن تغري بردي، 1/51؛ قس: عباس، 35). اين
گفتوگوها ظاهراً از همان دورة جوانى شاعر در ميان بوده است؛ چه، ابن سعيد
مىگويد كه خود يك بار ابن سهل را سوگند داده است تا حقيقت را در اين باره
بازگويد، اما شاعر زيركانه پاسخ داده است كه ظاهر از آنِ مردم و باطن از
آنِ خداوند است (ابن خليل، 74)، اما با آنكه قصيدة ياد شده را شاعر اساساً
نه در مدح پيامبر اكرم(ص) بلكه در بيان اشتياق خود به سرزمين حجاز سروده
است، قرينهاي نيز دالّ بر رياكاري و عدم صداقت او در دست نيست و
ترديدهايى نيز كه در مسلمانى او شده، احتمالاً ناشى از بىبند و باريهاي دورة
جوانى و بىاعتنايى او به فرايض دينى در آن دوره بوده است كه طبعاً در
مورد نومسلمانى چون او بيشتر به چشم مىآمده است (عباس، 35-36)، چنانكه
بعدها نيز كه با دگرگونى اوضاع و سختتر شدن شرايط، پايبندي او به مبانى و
فرايض دينى بيشتر شده بود، معاصرانش نيز از تعهد و دينداري او سخن مىگفتند.
افزون بر اين، اشعار او كه آكنده از تجليّات فرهنگ اسلامى است، اگر هم
دليلى بر مسلمانى او نباشد، نشانى از تعلق خاطر او به اين فرهنگ تواند بود
(عباس، 35-37).
ابن سهل در شمار شاعران عصر نوآوري در اندلس (ركابى، 101، حاشية 1؛ فاخوري،
605). عمدة اشعار او در مدح و غزل است. به رغم پارهاي تصويرپردازيهاي بسيار
زيبا (ص 258؛ فاخوري، 608)، گرايش به وصف طبيعت در شعر او كمتر ديده مىشود
(عباس، 43)، چنانكه فنون ادبى و صنايع شعري نيز در سرودههاي او چندان
تنوعى ندارد (عباس، 43-44). شاعر با آنكه از يك اقليت دينى برخاسته و در
روزگاري نابسامان مىزيسته است، در اشعارش نشانى از توجه به مصائب
اجتماعى ديده نمىشود، به همين گونه شعر وي از معانى عميق و انديشههاي
متعالى نيز تهى است (همانجا). اصولاً اهميت شعر ابن سهل نه در اين پهنهها
كه در قلمرو تغزّل است (مونرو، .(55-56 آنچه از او شاعري صاحب سبك ساخته،
غزلهاي بسيار لطيف و زيبايى است كه وي دربارة پسركى يهودي به نام موسى
كه در اشبيليه با او همدم و همراز بوده، سروده است (براي نمونه، نك: ص 74،
79، 116، 118، 168، 214-216، 230-231، 244، 256، 257، 267، 289-291، 296- 298). در
اين غزلها، كه مايههاي پاكى و خلوص بدوي آنها با اندوختههاي فراوان شاعر
از فرهنگ عربى و اسلامى درآميخته است، نگرش عاطفى شاعر و گرايش او را به
رنج و اندوه مىتوان ديد (عباس، 43-46). برخى از متقدمان دليل رقت اشعار او
را «خواري عشق و خواري يهوديت» دانستهاند (مقري، 5/68). از سوي ديگر
بهرهگيري تكلفآميز شاعر از مفاهيم و قصص قرآنى و تضمين آنها در اشعارش،
بعضى هموطنانش را بر وي شورانيده و سبب شده كه شيوة او را در تضمين آيات
قرآنى نوعى تحريف به شمار آورند (عباس، 48-49). ابن سهل در موشّحسرايى نيز
چيرهدست بوده است. پارهاي از موشّحات او در اندلس شهرت فراوان داشته و
بسياري به معارضه با آنها پرداختهاند (مقري، 9/246، 293-297، 300، 10/109؛
قس: ابن سهل، 283- 286، 296- 298).
افرانى كتاب در شرح يكى از اين موشّحات به نام المسلك السّهل فى توشيح
ابن سهل (فاس، 1324ق) نوشته است. ديوان ابن سهل نخستين بار به كوشش
حسن العطار در 1279ق در قاهره به چاپ سنگى رسيد و از آن پس بارها در
قاهره، فاس، بيروت و اسكندريه چاپ و منتشر شده است.
مآخذ: ابن تغري بردي، المنهل الصافى، به كوشش احمد يوسف نجاتى، قاهره،
1375ق/1956م؛ ابن خليل، محمد، اختصار القدح المعلى، به كوشش ابراهيم
الابياري، قاهره، 1959م؛ ابن سعيد، على، المغرب فى حلى المغرب، به كوشش
شوقى ضيف، قاهره، 1953م؛ همو، المقتطف من ازاهر الطّرف، به كوشش سيد حنفى
حسنين، قاهره، 1983م؛ ابن سهل، ابراهيم، ديوان، بيروت، 1400ق/1980م؛ ابن
شاكر كتبى، محمد، فوات الوفيات، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1973م؛ ابن
عذاري، محمد، البيان المغرب، به كوشش هويسى ميراندا، تطوان، 1960م؛ ركابى،
جودت، فى الادب الاندلسى، قاهره، 1970م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات،
به كوشش س. ددرينگ، بيروت، 1392ق/1972م؛ عباس، احسان، مقدمه و حاشيه بر
ديوان (نك: ابن سهل در همين مآخذ)؛ فاخوري، حنا، تاريخ ادبيات زبان عربى،
ترجمة عبدالمحمد آيتى، تهران، 1361ش؛ مقري تلمسانى، احمد، نفح الطيب، به
كوشش يوسف محمد البقاعى، بيروت، 1406ق؛ يونينى، موسى، ذيل مرآةالزمان،
حيدرآباد دكن، 1374ق/1954م؛ نيز:
, James T., Hispano - Arabic Poetry, Berkeley / Los Angeles / London, 1974.
بخش ادبيات عرب
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا