اِبْنِ دَوّاس، سيفالدوله، يا سيفالدوله حسين بن على بن دواس كتامى (د
اواخر 411ق/1020م)، از سران قبيلة كتامه در مغرب و از فرماندهان عمدة سپاه
الحاكم بامرالله فاطمى كه بنا بر مشهور در قتل وي دست داشته است. از ميان
منابع ما، تنها ابن عماد (3/193) نام او را طليب ذكر كرده است. از زندگى او
تا سال 390ق/1000م اطلاع زيادي در دست نيست. همين قدر مىدانيم كه وي در
خدمتِ العزيز بالله، پدر الحاكم بامرالله نيز بوده است (ابن تغري بردي،
4/186)، اما به عللى كه چندان روشن نيست دراواخر دوران الحاكم مبغوض
گرديده است.
در 387ق/997م كه ابن عمّار، وزير الحاكم، معزول و در شوال 390 كشته شد،
ابن دواس به جاي او زعامت كتاميان را به عهده گرفت و بر تمام مغربيان
نفوذ يافت. ماجد (ص 173) يكى از دلايل عمدة عداوت ميان خليفه و ابن دواس
را روگردانى خليفه از مغربيان و جنگ شديد او با آنان در جريان شورش ابو
رَكْوَة (396ق/1006م) مىداند. در واقع، مغربيان خليفه را آشكارا لعن
مىكردند و او خود از آن با خبر بود (مقريزي، 2/119). ابن دواس دائماً از خشم
الحاكم در هراس بود (ابن اثير، 9/315) و از مجلس او و حضور در قصر خليفه پرهيز
مىكرد و يك بار كه خليفه او را به دربار خواند، امتناع نمود و بعداً در
مقابل عتاب او گفت: «مرا به حال خويش رها كن و اگر مىخواهى مرا از ميان
برداري، در خانهام و ميان خانواده و فرزندانم مرا بكشى، بهتر از آن است
كه در قصرت چنين كنى و آنگاه مرا نزد سگان اندازي» (ابن تغري بردي،
4/185-186).
با اينهمه، ابن دواس در طول دوران الحاكم از آسيب بركنار ماند، اما سرانجام
چنانكه گفتهاند همو بود كه در از ميان بردن الحاكم دخالت كرد. مشهور است
كه ست الملك، خواهر الحاكم، بنابر اغراض شخصى به دستياري ابن دواس توطئة
قتل وي را طرح كرد، ولى ترديد نيست كه عوامل جدي سياسى نيز در اين ميان
مؤثر بوده است. توجيه ستالملك براي ابن دواس به اينكه مىترسد مردم بر
الحاكم بشورند و با هلاك خليفه، وابستگان او - از جمله ست الملك و ابن
دواس - نيز نابود شوند و اصولاً دولت فاطمى منقرض گردد (ابن اثير، 9/315-316؛
ابن تغري بردي، 4/186)، نشان مىدهد كه وي وضع دشوار سياسى را به خوبى
حس مىكرده است، چنانكه پس از قتل الحاكم براي مردم مصر خطبهاي خواند و
وعدة اصلاحات و تغيير روش حكومتى را داد و فرمانهاي اجحافآميز الحاكم را لغو
كرد (مقريزي، 2/126). در هر حال، در اينكه چرا ستالملك ابن دواس را براي
قتل الحاكم برگزيد، با توجه به منابع موجود، نمىتوان اظهار نظر قطعى كرد،
اما به طور كلى، پايگاه اجتماعى ابن دواس، به عنوان يك مخالف پرنفوذ، و
در خطر ربودن جان او و ستالملك، از طرف الحاكم مىتواند اسباب نزديكى آنان
را فراهم كرده باشد.
از سوي ديگر به نظر مىرسد كه ستالملك براي انتقال قدرت از الحاكم به پسر
او به ياري ابن دواس و نفوذ اجتماعى وي نياز داشته است. با اينهمه در طول
اين كشاكش ابتكار عمل از آغاز تا پايان به دست ستالملك باقى ماند. وي به
ابن دواس وعده داد كه پس از الحاكم تدبير امور دولت به دست وي خواهد بود
و نيز وعده كرد كه بر اقطاع او 100 هزار دينار بيفزايد (ابن اثير، 9/316؛ ابن
تغري بردي، 4/186-187). ابن دواس دو غلام برگزيد و در اختيار ستالملك گذاشت
و او كه مىدانست فردا الحاكم از شهر خارج خواهد شد و تنها يك ركابدار و
غلامى خردسال ملازم او خواهند بود، زمان بيرون آمدن خليفه و مقصدش را به
آن دو اطلاع داد تا آنان در مسير وي كمين كنند و او را به قتل برسانند
(همانجاها؛ ابن كثير، 12/10). جسد الحاكم هيچ گاه پيدا نشد، اما گفتهاند كه
پس از قتل وي ابن دواس و دو غلام وي جسد را نزد ستالملك بردند و دفن
كردند (ابن كثير، همانجا؛ مقريزي، 2/116؛ ابن تغري بردي، 4/189).
ستالملك ابن دواس را مأمور ساخت تا از كتاميان و ديگر مردم براي الظاهر،
پسر الحاكم، بيعت ستاند. پس از معرقى خليفة جديد توسط ست الملك و اعلام
خطيرالملك وزير، ابن دواس نخستين كسى از لشكريان بود كه بيعت كرد و ساير
سپاهيان از او تبعيت كردند (مقريزي، 2/117، 125؛ ابن تغري بردي، 4/189-190).
در فاصلة 43 روزي كه از ناپديد شدن الحاكم و بيعت عمومى با خليفة جديد در عيد
قربان 411 ق روي داد، ابن دواس به جان كوشيد و ستالملك نيز از حمايت و
ترغيب او كوتاهى نكرد (مقريزي، 2/121، 124- 125؛ ابن تغري بردي، همانجا).
چنانكه در منزل ابن دواس حاضر شد و اختيار امور را به دست او سپرد و او را
به اينكه امرش در خزانه و لشكر و رسائل نافذ خواهد بود، دلگرم ساخت. خبر
اين ديدار در ميان مردم پخش شد و آنان براي تهنيت نزد ابن دواس مىآمدند.
با اينهمه، ستالملك در واقع خود را آماده مىكرد تا ابن دواس را از ميان
بردارد، اما تا آخرين لحظه مقصود خود را نهفته داشت و از هيچ نكتهاي در
بزرگداشت او فروگذار نكرد. سرانجام صد تن از غلامان صقلبى از ركابداران
الحاكم را كه معمولاً قتل كسان از طرف الحاكم به آنان واگذار مىشد، به
سرپرستى نسيم صقلبى نزد ابن دواس كه در بيرونى منزلش منتظر نشسته بود،
فرستاد و وانمود كرد كه آنان را جهت اكرام و اعزاز او فرستاده است. آنگاه
به شكلى غيرمنتظره به وسيلة نسيم اعلام كرد كه ابن دواس قاتل الحاكم
است و با هجوم بندگان خاص الحاكم ابن دواس به قتل رسيد و سرش از تن جدا
شد. ستالملك به مصادرة اموال او و قتل كاتبش و آن دو غلام فرمان داد و
آنگاه به دستور او جسدش بر درگاه قصر تير باران شد و 3 روز به همان وضع بر
جاي ماند. در يكى از صندوقهاي مصادره شدة ابن دواس كاردي يافتند كه الحاكم
همواره با خود داشت و در شب قتل وي از او ربوده شده بود (مقريزي، 2/127-
128؛ ابن كثير، 12/11؛ ابن تغري بردي، 4/191-192). برخى منابع ديگر (ابن
اثير، 9/320؛ ابن خلدون، 4/2/128) با اختلافهايى در بيان ماجرا، قتل ابن
دواس را به دست خادم ستالملك دانستهاند. بدين ترتيب كاري كه الحاكم
نتوانست انجام دهد ستالملوك با سياست خاص خود به انجام رساند (مقريزي،
2/129؛ ابن تغري بردي، 4/192).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن تغري، النجوم؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن عماد،
عبدالحى، شذرات الذهب، قاهره، 1350ق؛ ابن كثير، البداية؛ ماجد، عبدالمنعم،
الحاكم بامرالله، قاهره، 1959م؛ مقريزي، احمد، اتعاظ الحنفاء، به كوشش محمد
حلمى محمد احمد، قاهره، 1390ق/1971م. محمدمهدي مؤذن جامى (رب) 9/6/77
ن * 2 * (رب) 24/6/77