اِبْنِ حَدّاد، ابوعثمان سعيد بن محمد غسّانى (219-302ق/834 -914م)، فقيه،
متكلم و اديب مغربى. صفدي (15/179، 256) شرح حال او را در دو جا با نامهاي
ابو عثمان القيروانى و ابن الحداد القيروانى آورده است. او اهل قيروان بود
و در آنجا زيست و هرگز، به علت فقر، سفر نكرد و هيچ گاه حج نگزارد، اما به
هنگام پيري و پس از مرگ يكى از بستگان (برادر؛ ذهبى، سير، 14/214) مالى از
او به ارث برد (خشنى، 148).
ابن حداد از جمله شاگردان و اصحاب سحنون بن سعيد (د 240ق/ 854م) از بزرگان
مالكى در مغرب بود و آنگاه كه ابوالحسن كوفى به طرابلس آمد، به نزد وي
شتافت و از او استماع حديث كرد (همانجا).
ابن حداد در فقه و كلام متبحّر بود و در جدل و مناظره و دفاع از معتقدات خود
و ردّ فرقههاي مخالف دستى توانا داشت. وي علاوه بر اين از علماي نحو و
لغت نيز به شمار آمده است. گر چه خود گفته است شاعر نيست، ولى شعر نيكو
مىسروده و مثلاً اشعاري در رثاي فرزند و برادرزادة خود پرداخته است (خشنى،
148- 149) و ذهبى ( سير، همانجا) دو بيت از اشعار او را نقل كرده است. وي از
فقهاي مالكى بود و بر اساس نظر، قياس و اجتهاد عمل مىكرد، تقليد را نكوهش
كرده، آن را ناشى از نقص عقل و پستى همت مردمان مىدانسته است (خشنى،
149). به روش اهل سنت و جماعت سخت پايبند بود و به اشاعره تمايل داشت و
با مذهب اعتزال مخالفت مىورزيد. محمد بن كلاعى ردّي بر كتاب او كه در
پاسخ معتقدان به خلق قرآن بوده، نوشته است (خشنى، 221). از اينجا معلوم
مىشود كه ابن حداد در مسألة قِدم يا حدوث كلام خدا بر مذهب اشاعره بوده
است. نيز مناظرهاي كه ميان او و سليمان فراء معتزلى دربارة مكان خدا رخ
داد. قرينهايست بر اينكه او همانند اشاعره، خداي متعال را در مكانى معين
مىدانسته است، هر چند كه در پاسخ فراء به جدل متوسل مىشود و پاسخى صريح
نمىدهد (نك: خشنى، 198- 199، 221). نكتة ديگري كه در تأييد اعتقاد ابن حدّاد
مىتوان آورد، آن است كه علماي عراقى شاگردان خود را بر آن مىداشتند تا با
سؤالات خود او را بيازارند (زبيدي، 240). مىدانيم كه اين علما در آن وقت،
غالباً اهل عدل و تنزيه و بر عقيدة معتزله بودند.
ابن حداد راوي و عالمى مطلع و پارسا بود (خشنى، 151؛ ذهبى، سير، همانجا).
شاگردان و مصاحبانى داشته است كه متأثر از او بودهاند و پس از وي روش او
را در فقه و كلام دنبال كردهاند كه از آن جملهاند: ابراهيم بن محمد معروف
به ابن البرذون، احمد بن موسى التمار، على بن منصور الصفار، محمد الرّفادي،
ابن احمد الشركاء و ابوبكر ابن الفمودي و همگان از علماي افريقيه به شمار
آمدهاند (خشنى، 214، 215، 216- 219).
به روزگار ابن حداد، فاطميان به افريقيه درآمدند و به گفتة زبيدي كه خود از
معاندان فاطميان و شيعيان بود، بر اهل سنت و جماعت سخت گرفتند. دو تن از
بزرگان اصحاب سحنون را كشتند و ندا دادند: اين است سزاي پيروان مذهب مالك،
بر اثر آن، ترس بر اهل سنت غالب آمد و جملگى بر ابن حداد گرد آمدند و از او
خواستند كه در برابر داعيان حكومت فاطمى تقيّه كنند. او تقيه را نپذيرفت و
از كشته شدن نهراسيد و گفت جز دفاع از دين چارهاي ندارد و مناظره با
داعيان فاطمى را پذيرفت. مردم قيروان وضع او را در آن ايام، به وضع احمد
بن حنبل در ايام «محنة» (ايام سختگيري در عهد مأمون و معتصم بر معتقدان
به خلق قرآن ) تشبيه مىكردند (ص 240-241). به گفتة خشنى ابن حداد با
ابوالعباس شيعى صنعانى يكى از داعيان فاطمى مناظره كرده و گفتوگوهايى را
كه با وي داشته، براي شاگردانش املا كرده است. كتاب مجالس او مجموعة اين
گفت و گوهاست (ص 199-212؛ قس: زبيدي، همانجا؛ قفطى، 2/53). چهار مجلس از آن
را خشنى نقل كرده (همانجا) و سه مجلس نيز در رياض النفوس مالكى ضبط شده
است (سزگين، 1(4)/32؛ شبوح 2(2)/364، حاشية 2). موضوع گفتوگو در اين مجالس،
بيشتر مسائل مورد اختلاف سنّى و شيعه دربارة خلفاي راشدين و فقه و مبانى
اجتهاد است.
در برخى از مآخذ آمده است (ذهبى، العبر، 443؛ يافعى، 2/240؛ ابن عماد، 2/238)
كه ابن حداد به مذهب شافعى متمايل شد و ردّي بر المدونة سحنون نگاشت كه
بر اثر آن مالكيها از وي دوري جستند، ولى پس از مبارزات او با داعيان حكومت
فاطمى مجدداً به او روي آوردند. مآخذ اوليه در اين باره ساكتند و لذا صحت
آن بعيد است، به خصوص كه به گفتة خشنى (ص 150) او ردّي بر شافعى نوشته
كه خشنى خود آن را ديده است. ردّية مذكور خطاب به فقيه شافعى اسماعيل
مُزنى (د 264ق/878م) است، اما مزنى از دادن پاسخ به آن سرباز زده و گفته
است: هر كس عالم است آن را پاسخ گويد.
آثار: ابن حداد را تأليفاتى است در فقه و كلام و جدل (خشنى، همانجا) از
جمله: توضيح المشكل فى القرآن؛ كتاب المقالات؛ كتاب الاستيعاب؛ كتاب
الامالى؛ كتاب عصمة المسلمين ( عصمة الدينيين: قفطى، 2/53؛ عصمة النبيين:
سيوطى، 1/589، كه ظاهراً نام اخير صحيح است)؛ كتاب العبادة الكبري و الصغري
[صفدي، 15/180، 256، به اشتباه اين كتاب را دو كتاب و به نامهاي العبادة
الكبري و العبادة الصغري ضبط كرده است]؛ كتاب الاستواء و كتب ديگر كه در ردّ
بر ملحدان است (زبيدي، 239). همچنين صفدي (15/180) در زمرة آثار ابن حداد از
كتابى به نام الرّدّ على الملحدين نام مىبرد، اما محتمل است كه اين
عنوان، در واقع بخشى از عبارتى باشد كه ديگر مآخذ براي بيان موضوع كتابهاي
او نوشتهاند و صفدي آن را در شمار تأليفات او پنداشته است. غير از كتاب
مجالس، هيچ يك از نوشتههاي او باقى نيست (سزگين، 1(4)/32).
ابن حداد پسري به نام عبدالله داشت. خشنى (ص 151) او را ديده و به پدر
مانند كرده است. وي گويد: آنگاه كه عبدالله لب به سخن مىگشود، ديگران را
ميل سخن گفتن نبود.
مآخذ: ابن عماد، عبدالحى، شذرات الذهب، قاهره، 1350ق/1931م؛ خشنى، محمد،
«طبقات علماء افريقية»، همراه طبقات علماء افريقية ابوالعرب تميمى، به كوشش
محمد بن ابى شنب، الجزاير، 1914م؛ ذهبى، محمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش
شعيب ارنؤوط و اكرم البوشى، بيروت، 1984م؛ همو، العبر، به كوشش ابوهاجر محمد
السعيد بن بسيونى زغلول، بيروت، 1985م؛ زبيدي، محمد، طبقات النحويّين و
اللغويّين، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1379ق/ 1959م؛ سزگين،
فؤاد تاريخ التراث العربى، ترجمة محمود فهمى، رياض، 1403ق/ 1983م؛ سيوطى،
بغية الوعاة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1962م؛ شبوح، ابراهيم،
«سجل قديم لمكتبة جامع القيروان»، مجلة المخطوطات العربية، قاهره، ربيع
الثانى 1376/ نوامبر 1956؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش
بيرندراتكه، بيروت، 1399ق/1979م؛ قفطى، على، انباه الرواة، به كوشش محمد
ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1371ق/1952م؛ يافعى، عبدالله، مرآة الجنان،
حيدرآباد دكن، 1337- 1339ق. ابومحمد وكيلى (رب) 19/3/77
ن * 2 * (رب) 27/3/77