اِبْنِ اَبى الْعافيه، موسى بن ابى العافية بن ياسيل مِكْناسى (مق
341ق/952م)، از اميران مشهور مغرب اقصى در اوايل سدة 4ق/10م كه با بيرون
راندن ادريسان و اطاعت از داعيان فاطمى و سپس امويان اندلس يك چند بر
بخشى از مغرب فرمان راند.
از آغاز كار او تا پيش از 305ق/917م آگاهى چندانى در دست نيست. وي كه پير
قبيلة بربر مكناسه به شمار مى رفت، با توجه به اطلاق نام قبيله بر منطقة
مسكونى آنان، بر ناحية مكناسه نيز كه شهرهايى چون تسول و تازا (تازَه) را
در بر مىگرفت، حكومت داشت و ابن خلدون، 6(2)/274؛ سلاوي، 1/182). در 305ق
كه مَصالة بن حَبوس مكناسى اميرتاهَرت و سردارِعُبيدالله مهدي فاطمى،
بنيادگذار سلسلة فاطميان، براي گسترش قلمرو عُبيدالله و سركوب ادريسيان (نك:
آل ادريس) وارد مغرب اقصى شد، موسى بن ابى العافيه كه گويا پيش از آن با
قبيلة خود دعوت فاطميان را پذيرفته بود، به ياري مصاله برخاست و در تمام
پيكارهاي او شركت جست. مصاله نيز او را بسيار گرامى داشت و از ساير اميران
ممتازش ساخت (ابوعُبيد بكري، 125؛ قس: سلاوي، همانجا). مصاله پس از آنكه
يحيى بن ادريس بن عمر را به بيعت با عُبيدالله واداشت و او را در حكومت
فاس ابقاء كرد، خود به قيروان بازگشت.
موسى پس از آن هر بار كه مىكوشيد خودكامى پيشه كند، شرف و نسب يحيى بن
ادريس كه هنوز در مغرب طرفداران بسيار داشت، وي را مانع مىآمد، چندانكه
موسى كينهاي سخت از يحيى در دل گرفت (ابن ابى زرع، 80). چون مصاله بار
دوم در 309ق/921م (ابوعبيد بكري، 126: 310ق) وارد مغرب شد، موسى بن ابى
العافيه وي را بر ضد يحيى تحريك كرد. مصاله نيز وي را گرفت و پس از مصادرة
اموال به اصيله تبعيد كرد. گويا در همين اوقات بود كه موسىرا در بخشى از
مغرب كه از حدود دقيق آن آگاهى در دست نيست، به حكومت گمارد. يحيى بن
ادريس نيز پس از مدتى اقامت در اصيله به قصد افريقيه بيرون رفت، ولى
موسى وي را در راه گرفت و در الكاي زندانى كرد، و يحيى 20 سال (قس: ابن
خلدون 4(1)/32) در زندان موسى ماند (ابوعبيد بكري، همانجا؛ ابن ابى زرع،
81).
پس از خروج مصاله از مغرب اقصى، يكى از عموزادههاي يحيى بن ادريس به
نام حسن بن محمد ملقب به حجّام مخفيانه وارد فاس شد و بر امير آنجا ريحان
المكناسى يا كتامى كه از سوي مصاله منصوب شده بود، شوريد و او را از شهر
براند و در اندك مدتى بر شهرهايى چون لواته و مديونه چيره شد (310ق) و
بسياري از بربرها با او بيعت كردند 82). حسن حجّام كه آهنگ بيرون راندن
فاطميان داشت، در 311ق/923م به پيكار با ابن ابى العافيه كه در اين زمان
از اميران بزرگ طرفدار عُبيدالله محسوب مىشد، شتافت. طى نبرد شديدي كه در
فحص الزاد نزديك وادي المطاحن در گرفت، موسى بن ابى العافيه بهرغم دادن
كشتههاي بسيار و قتل پسرش منهل، توانست حسن را به عقب براند. حجّام به
فاس بازگشت، ولى حامد بن حمدان عامل آنجا به امير ادريسى خيانت كرد و اورا
به زندان افكند؛ آنگاه موسى بن ابى العافيه را به فاس خواند. موسى
بلافاصله بر دو بخش شهر - عدوة الاندلس و عدوة القرويين - مستولى شد و كوشيد
تا حجّام را به انتقام منهل به قتل رساند. ولى حامد ابن حمدان كه از
نيرنگ خويش پشيمان شده بود، نه تنها حسن را به ابن ابى العافيه تسليم
نكرد، بلكه موجبات فرار او را نيز فراهم آورد (313ق/ 925م)؛ اگرچه اين فرار
فرجام خوشى نداشت و حسن در اثر شكستگى پا اندكى بعد درگذشت (ابوعُبيد بكري،
127؛ ابن ابى زرع، 83).
به اين ترتيب ابن ابى العافيه در فاس استقرار يافت و طى چند سال آينده
به توسعة متصرفات خوددستزد وادريسيان را از غالبقلمروشان چون اصيله و شاله
بيرون راند و آنان را در دژ حَجَر النسر (ابن عذاري، 214: حجر القَسْر) به
محاصره گرفت (317ق)، اما به سبب مخالفت امرا و بزرگان مغرب كه او را سخت
نكوهيدند، عقب نشست و سردار خود ابوالفتح تسولى (همو، 1/214: ابوقَمح) را با
سپاه در آنجا گمارد تا از استيلاي ادريسيان جلوگيري كند (ابوعُبيد بكري، 128؛
ابن ابى زرع، 84). با اينهمه مدتى بعد تِلِمْسان را از دست حسن بن ابى
العيش ادريسى خارج ساخت (319ق) و در 320ق شهر نُكور را كه در دست مؤيد بن
عبدالبديع بن ادريس بود تصرف كرد (ابن قاضى، 2/341؛ ابن ابى زرع، 84، 85).
موسى بن ابى العافيه پس از آنكه بر بخش وسيعى از مغرب اقصى استيلا يافت،
به اطاعت از عبدالرحمان الناصر خليفة اموي اندلس گردن نهاد و خطبه به نام
او كرد (همو، 85).
برخى معتقدند كه خليفة اموي اندلس با كوششهاي بسيار، موسى را به خود متمايل
ساخت (سلاوي، 1/188؛ قس: با ساير منابع)، ولى دربارة سبب اين گرايش
ناگهانى كه با توجه به وفاداري موسى به عبيدالله شگفت مىنمايد، سخنى
نگفتهاند. احتمالاً ابن ابى العافيه حدس مىزده كه گسترش نفوذ امويان
اندلس، خاصه تصرف مليله در 314ق و فتح سَبْته در 319ق (عربى، 45) ممكن
است نفوذ عبيديان را در مغرب براندازد، ازين رو كوشيد تا خود را از سلطة
فاطميان رهايى بخشد (ابونصر، 82 )، و به همين جهت نيز به دعوت امويان پاسخ
مثبت داد و يا خود وي در اطاعت از آنان پيشقدم شد. به هر حال عبيدالله
مهدي كه از بيعت موسى با خليفة اندلس و شايد پيشروي سريع او در مغرب
بيمناك شده بود، بىدرنگ حميد بن بصل (ابن ابى زرع، 85: يصليتن) كتامى را
با سپاه به پيكار موسى فرستاد. حميد همراه با حامد ابن حمدان همدانى امير
سابق فاس كه از بيم موسى گريخته بود، وارد مغرب شد و در فحص مسون با موسى
مصاف داد. پس از چند نبرد سخت سرانجام موسى گريخت و به عين اسحاق از
شهرهاي تسول، قلمرو كهن خويش، رفت (ابن قاضى، 2/342). حميد سپس به فاس
تاخت (321ق/933م). مدين پسر موسى كه حكومت آنجا را در دست داشت از شهر
گريخت و به پدر خويش ملحق شد و حميد نيز حامد بن حمدان را به حكومت آنجا
گمارد (ابوعُبيد بكري، 128) و خود به افريقيه بازگشت.
از سوي ديگر، ادريسيان كه در حجرالنسر موضع گرفته بودند، در اثر شكست موسى،
جرأت يافتند و بر ابوالفتح تسولى تاختند و او را وادار به عقبنشينى كردند
(ابن ابى زرع، همانجا). در اين ميان عبيدالله مهدي درگذشت (322ق) و يكى
از طرفداران موسى بن ابى العافيه به نام احمد بن ابى بكر بن عبدالرحمان
در فاس بر حامد ابن حمدان (ابن قاضى، 2/342: حميد بن حمدان) شوريد و او را
با پسرش كشت و سر هر دو را نزد موسى فرستاد. موسى نيز همو را از سوي خود به
حكومت فاس كه كليد سيطره بر بخش بزرگ و مهمى از مغرب اقصى به شمار
مىرفت گمارد (ابن ابى زرع، ابوعبيد بكري، همانجاها)، اما ابوالقاسم القائم
پسر عبيدالله مهدي كه در مهديه به جاي پدر نشسته بود، در 323ق ميسور الفتى
(سلاوي، 1/189: الخصى) را كه گويا از بردگان آزاد شدة اسلاو بود (ابن عذاري،
1/209)، به تسخير فاس فرستاد. ميسور مدتى شهر را محاصره كرد تا آنكه احمد بن
ابى بكر به نزد وي رفت و با تقديم مال و هدايا اظهار اطاعت كرد، ولى ميسور
او را گرفت و به مهديه فرستاد. از اين رو مردم شهر دروازهها را بستند و
كوششهاي ميسور براي تسخير آن به جايى نرسيد، سرانجام به شرط آنكه در فاس
خطبه و سكه به نام ابوالقاسم القائم كنند، دست از محاصره كشيد (ابن ابى
زرع، 86؛ ابن قاضى، 343). پس از آن با كمك ادريسيان به پيكار موسى بن
ابى العافيه رفت و پس از چند نبرد شديد سپاهش را در هم شكست و او را به
صحاري جنوب شرقى گريزاند (ابوعُبيد بكري، 128). از اين تاريخ دربارة
فعاليتهاي سياسى و نظامى موسى بن ابى العافيه، منابع موجود سكوت كردهاند.
به گفتة ابن ابى زرع (همانجا) از اين پس در منطقهاي از شهر كرسيف تانكور
كه هنوز در دست وي باقى مانده بود، اقامت گزيد تا سرانجام در 341ق/952م و
به روايتى 328ق در يكى از شهرهاي ملويه به قتل رسيد (ابن قاضى، 2/342).
از بازماندگان و جانشينان موسى، بهرغم آنكه نام تعدادي از آنها را
مىدانيم، آگاهيهايچندانى دردست نيست. بهگفتة قلقشندي (5/184)، خليفه
الناصر اموي پس از موسى، قلمرو او را ميان پسران او بوري و مدين و ابومنقد
تقسيم كرد. ظاهراً بوري مقارن مرگ پدر در شهر مَغيله واقع در غرب عدوة
القرويين مشغول پيكار با بنى محمد بوده است (ابوعُبيد بكري، 117) و در 345ق
هنگامى كه برادرش مدين را در فاس به محاصره داشت، درگذشت و قلمروش از
سوي خليفة اموي به پسر او منصور منتقل شد (قلقشندي، همانجا). پسر ديگر او
يعنى اسماعيل بن بوري بن موسى همراه پسر عمويش محمد بن عبدالله بن
مدين، پس از آنكه طايفة مكناسه از قلمرو خود رانده شدند، به اندلس رفت و در
روزگار حكومت منصور بن عامر در 386ق/996م به مغرب بازگشت (همانجا). مدين
بن موسى نيز در روزگار پدر يك چند امارت فاس داشته و با حملة حميد بن
يصليتن به عين اسحاق گريخته بود (ابن ابى زرع، 85). وي در اواخر عمر پدر
از سوي او مأمور حمله به فاس شد (قلقشندي، همانجا) و بيش از اين اطلاعى از
او در دست نيست. با اينهمه بيشتر منابع كهنتر، عبدالله بن ابراهيم موسى را
جانشين بلافصل موسى شمردهاند (ابن ابى زرع، 86؛ ابن قاضى، همانجا)، در
حالى كه سلاوي (1/191) پدر او ابراهيم را جانشين موسى دانسته و خود وي را
عبدالرحمان بن ابراهيم خوانده است. به هر حال عبدالله بن ابراهيم تا
360ق/1971م كه سال درگذشت اوست، در قلمرو نيايش از كرسيف تا نكور حكومت
كرد (ابن ابى زرع، همانجا).
روايت ابن ابى زرع دربارة جانشين او و انقراض دولت ابن ابى العافيه خالى
از تناقض نيست: در حالى كه يكجا از حكومت محمد بن عبدالله بن ابراهيم، پسر
امير سابق الذكر و انقراض دولت او در 363ق ياد كرده است (ص 86)، به دنبال
آن از شخصى به نام قاسم بن محمد بن عبدالله بن ابراهيم بن موسى در
وقايع سال 450-470ق/1058-1077م سخن گفته كه بالَمتونه پيكارها كرد و
هنگامى كه يوسف بن تاشفين در مغرب پيشروي مىكرد، وي در فاس به جاي
تميم بن معنصر امير مقتول آنجا نشست و با گردآوري قبايل زَناته به مقابله
شتافت و در وادي صيفير مرابطون را در هم شكست (همو، 141).
اگرچه يوسفبن تاشفين در 462ق فاس راگرفت، ولىاز دستگيري يا قتل اين
قاسم سخنى در ميان نيست. گويا وي در اين ميان به شهر تادرارت گريخته
بوده است، زيرا در 470ق كه يوسف آنجا را تسخير كرد، بر قاسم بن محمد دست
يافت و او را كشت (همو، 166، 167). اما بعيد است كه اين قاسم پسر محمد بن
عبدالله بن ابراهيمبن موسى - با فاصلهاي حدود 110 سال از پدربزرگ خود -
باشد و به احتمال قوي وي همان كسى است كه ابن عذاري از او با نام قاسم
بن عبدالرحمان بن ابى العافيه ياد كرده كه در محل اجر سيف از يوسف بن
تاشفين شكست خورده است (4/30)، ولى نام پدران او معلوم نيست و اين واقعه
مىبايست قبل از قتل وي در جريان تصرف تادرارت به دست ابن تاشفين اتفاق
افتاده باشد.
ازين پس تا سدة 7ق/13م اطلاعى در منابع تاريخى ازين خاندان در دست نيست،
تنها در رويداد 643ق/1245م از شخصى به نام على بن ابى العافيه (نام
پدرانش معلوم نشد) در روزگار سعيد موحدي ياد شده كه در آن وقت ظاهراً شيخ
مكناسه بوده و به هنگام ظهور بنى مَرين، بر عامل موحدين در منطقة مكناسه
شوريده است (ابن غازي، 13). وي مىبايست همان ابوالحسن بن ابى العافيه
باشد كه ابن ابى زرع از او سخن گفته و خاطرنشان كرده كه امير ابوبكر بن
عبدالحق مرينى به كمك وي به بر مكناسه چيره شده است (ص 292)، اما چندي
بعد كه موحدين دوباره به آنجا تاختند، على به جبل زرهون رفت (ابن غازي،
همانجا).
از افراد ديگر اين خاندان، بايد از سعيد بن محمد بن ابى العافيه (د 788ق در
مكناسه /1386م)، فقيه و محدث و دانشمند؛ احمد بن على بن عبدالرحمانبنابى
العافيه، قاضىمكناسه (د 955ق در فاس/1548م)، محمد بن قاسم بن على بن
عبدالرحمان بن ابى العافيه (د 962ق در فاس /1555م)، فقيه و نحوي مغربى و
خضر بن ابى العافيه (؟) اديب و قاضى و حكيم نام برد (ابن قاضى، 1/158،
247، 2/519؛ ابن خطيب، 300). احمد بن قاضى مكناسى، نويسندة جذوة الاقتباس و
صاحب چند اثر ديگر، نوادة احمد بن على بن عبدالرحمان بن ابى العافيه است و
خود وي به اين معنى تصريح دارد (1/158).
مآخذ: ابن ابى زرع، على، انيس المطرب، رباط، 1972م؛ ابن خطيب، محمد،
اعمال الاعلام، به كوشش لوي پرووانسال، بيروت، 1956م؛ ابن خلدون، العبر؛
ابن عِذاري، احمد، البيان المُغرب، به كوشش ج. س. كولان و لوي
پرووانسال، ليدن، 1948م؛ همان، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1967م؛ ابن
غازي، محمد، الروض الهتون فى اخبار مكناسة الزيتون، رباط، 1371ق/1952م؛ ابن
قاضى مكناسى، احمد، جذوة الاقتباس فى ذكر من حل من الاعلام مدينة فاس،
رباط، 1974م؛ ابوعُبيد بكري، عبدالله، المُغرب فى ذكر بلاد افريقيه و
المَغرب، به كوشش دوسلان، الجزيره، 1857م؛ سلاوي، احمد، الاستقصاء لاخبار
دول المغرب الاقصى، به كوشش جعفر الناصري و محمد الناصري، دارالبيضاء،
1955م؛ عربى، اسماعيل، دولة بنى حماد ملوك قلعة و بجاية، الجزاير، 1980م؛
قلقشندي، احمد، صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، قاهره، 1333- 1340ق؛ نيز:
Abu Nasr, J. M., A History of the Maghrib, Cambricge, 1971.
صادق سجادي
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا