اَبابيل، واژة قرآنى به معنى دستهها، گروهها (براي پرنده، اسب و شتر). اين كلمه از الفاظ نادر است و تنها يك بار در قرآن (فيل/105/3) به كار رفته و به همين جهت در كتابهاي لغت و تفسير بحثهاي مفصلى برانگيخته است. پيش از وحى الهى، اين كلمه در اشعار شاعران عرب جاهلى به كار رفته است. نخستين شاعر امرو القيس است كه آن را در تركيب «اَبابِيلُ طَيْر½» آورده است. ديگر اعشى است كه از آن تركيب «أَبابيلُ مِن الطَّيْرِ» را ساخته است (طبرسى، 10/542؛ ابوالفتوح، 5/587). شاهد سوم شعري است منسوب به امية بن ابى الصلت (جفري، 44 ، به نقل از ديوان او) كه مصراع اول آن چنين است: «حول شيطانهم ابابيل». اما بيت امرو القيس، در چاپهاي گوناگون ديوان او موجود نيست. شعر اميه نيز در شيخو (1/219-237) و در منابع اصيل ديگر يافته نمىشود. برعكس، شعر اعشى بسيار معروف است (ص 177)، و شايد خود به تنهايى، دليلى بر شهرت اين كلمه در پيش از اسلام باشد. اشتقاق: از آنجا كه بسياري از دانشمندان اين كلمه را در غير از قرآن جاي ديگر نيافته و يا به ندرت به آن برخوردهاند، به قياسهاي لغوي روي آورده و گاه اشكال غريبى از آن استخراج كردهاند. در آثار كهن، نخستين نظر كه شايد نظر ارجح باشد، آن است كه لفظ ابابيل، شكل جمعى است كه مفرد ندارد. اين نظر را همه از قول ابوعبيده (211ق/ 826م) و فراء (269ق/882م) نقل كردهاند (قس: ابن هشام، 1/36؛ طبري، 30/191؛ ثعالبى، 145؛ زمخشري، 4/799؛ طبرسى، 10/539؛ فخررازي، 32/100؛ ابوالفتوح، 5/587؛ آلوسى، 30/236)، گرچه سيوطى (2/198) مفرد «ابيل» را به ابوعبيده نسبت داده است. معنى اين سخن آن است كه كلمة ابابيل يا به همين صورت از يكى از زبانهاي بيگانه به وام گرفته شده و سپس چون با اوزان جمع عربى شباهت داشته، به دنبال مفردي براي آن گشتهاند، و يا اينكه اين كلمه، عربى اصيل، ولى متعلق به يكى از لهجهها بوده كه مفرد آن كمتر استعمال مىشده و بعدها، از ياد رفته است. در عوض، گروهى ديگر شكلهايى را به عنوان مفرد كلمه ارائه كردهاند. نخستين كسان عبارتند از كسائى (د 189ق/805م) كه مفرد آن را يك بار اِبَّوْل (= دستة پراكندة پرنده، اسب و شتر) دانسته و با عِجَّوْل (جمع: عَجاجيل) قياس كرده است (قس: ازهري، 15/389؛ طبري، همانجا؛ راغب، 3، و ديگر مآخذ)، و بار ديگر آن را «ابيل» ذكر كرده است (طبري، همانجا). اما كسائى خود مىگويد كه اين سخن را از «نحويان» شنيده و خود نديده است كه عرب مفردي براي آن ذكر كند (قس: لين1، ذيل ابول). رُؤاسى (ح 187ق/803م) شكل اباله را پيشنهاد مىكند (ازهري، طبري، زمخشري، همانجاها؛ سيوطى، 2/198). اين لفظ را همه به معنى پشتة هيزم و گاه پشتة علف پنداشتهاند (ازهري، زمخشري، راغب، همانجاها؛ براي منابع لغوي ديگر، نك: لين، ذيل ابول). اما گويى اين لفظ مورد پسند ازهري نبوده است، زيرا به دنبال آن روايت مىگويد: اگر كسى مفرد آن را ايباله فرض كند درست است، به قياس دينار كه جمع آن دنانير است (قس: زبيدي، ذيل ابل). در كتابهاي لغت و تفسير دورانهاي بعد، بر تعداد اين مفردهاي فرضى افزوده شده و مجموعاً اين الفاظ حاصل شده است: اِبَّول، اہبّاله، اباله، اہبّيل، أَبيل، ابيله، اِبَّيله، ايبال و حتى وَبيلة (فيروز آبادي). دربارة حد شهرت و استعمال اين كلمات امروز نظر قطعى نمىتوان داد، اما چنانكه ملاحظه مىشود شواهد كلمه بسيار نادر است و يكى دو شاهدي هم كه در دست است، از قول نحويان نقل شده كه شايد - به گفتة كسانى - جعلى باشند و از روي قياس ساخته شده باشند. حتى دربارة اين سخن كه عرب گويد: «جَاءَتْ اِبلُكَ أَبابِيل»، با آنكه از قول نحوي بزرگى چون أخْفَش نقل شده، اطمينان نمىتوان كرد (اگر چه آن را به ابوعبيده هم نسبت دادهاند، نك: لين). شايد همين غرابت كلمه موجب شده است كه خفاجى در قرن 11ق/17م، شكلهاي اِہباله، اِہبَّاله، ايبال، ايباله را در شمار واژههاي بيگانه قرار دهد (ص 58). معناي كلمة ابابيل نيز مانند ريشة آن تا حدي مبهم است. معروفترين معانى ذكر شده چنين است: دستهها، دستهدسته (در حالت قيدي) و پرندگانى كه دسته دسته به دنبال هم مىآيند. اين معنى را شواهد جاهلى تأييد مىكند. برخى ديگر گفتهاند مراد، جماعاتى از پرندگان است كه از اينجا و آنجا آيند، يا مرغانى بسيار كه از پس هم آيند... (ازهري، طبري، همانجاها؛ ثعلبى، 443؛ طبرسى، ابوالفتوح، فخر رازي، همانجاها؛ نيز نك: لين). دانشمندان مسلمان گويى همه ميان ابابيل و ابل رابطهاي هم لفظى و هم معنوي احساس مىكردهاند؛ به همين جهت، غالباً در توضيح «دستههاي مرغان» آنها را با «الابِل المُؤبَّلة» قياس كردهاند. به نظر مىرسد همين احساس، صحيحترين راه توجيه كلمة ابابيل باشد. شايد بتوان اين لفظ را از خانوادة كلماتى دانست كه از كلمة بسيار كهن ابيل مشتق شدهاند، زيرا پژوهشهايى كه تاكنون انجام يافته، نشان داده است كه اين كلمه در زبانهاي همساية عربى، از جمله فارسى ريشه ندارد (احتمال اشتقال آن از آبله و اَبْلَك مقبول نيست)؛ نيز به نظر نمىرسد كه در آثار جاهلى، علاوه بر آنچه گذشت، چيز تازهاي يافت شود كه اصل كلمه را باز نمايد. بيان كيفيت نحوي «طيراً ابابيل» دشوار نيست و مطابقت شكل جمع ابابيل با اسم جمع طير طبيعى به نظر مىآيد، اما دربارة چگونگى اين پرندگان (طير) باز اختلاف بسيار كردهاند. بيشتر دانشمندان آنها را خطاطيف (= پرستوها) دانستهاند و ابوالفتوح اين معنى را به عايشه نسبت داده است (قس: ترجمة تفسير طبري، 7/2058). ابن هشام (1/34)، ظاهراً از قول ابن عباس، لفظ بَلَسان را نيز افزوده است (نك: ابن منظور، ذيل بلس). اين كلمه را كه به معنى پرنده نيامده، صاحب لسان به معنى سار فرض كرده است. نيز از ابن عباس روايت كردهاند كه «ايشان را منقار مرغان بود، چنگال سگان و سرها چون سر شير». دربارة رنگ آنها نيز گفتهاند كه سپيد يا سياه و يا سبز، و منقارشان نيز زرد بوده است (طبري، 30/193). كسى نيز گفته است كه ابلق بودهاند، همچون پرستوها (فخررازي، 32/100). ديگري گفته كه كبوتران مكه از همان نوعند (زمخشري، آلوسى، همانجاها). هر يك از اين پرندگان كه به گفته بيشتر مفسران از دريا آمده بودند، سه سنگ (تعداد سنگها نيز مختلف است) با خود داشتند و بر سر سپاهيان ابرهه انداختند (نك: اصحاب الفيل) و بنابر قول عكرمه (طبري، به نقل از ابن عباس و زمخشري، همانجاها) سنگها موجب مىشده كه بر بدن آنان خارش افتد (قس: طبرسى، 5/542؛ نك: مجلسى، 15/138). همو در جاي ديگر (طبري، زمخشري و منابع ديگر، همانجاها) از آبله سخن به ميان مىآورد و مىگويد: نخستين بار كه آبله و حصبه در عرب پديدار شد، آن سال بود (قس: ابن هشام، 1/35؛ فخررازي، آلوسى، همانجاها). مترجمان تفسير طبري (7/2058) نوشتهاند كه «اندامهاي ايشان بياماسيد». از آنجا كه «آماسيدن» با هيچ يك از معانى موجود در طبري مناسبت ندارد، شايد بتوان پنداشت كه مترجمان به موضوع تاولهاي آبله توجه داشتهاند. خاورشناسان و گروهى از نويسندگان شرقى علت شكست ابرهه را يك بيماري ساري پنداشتهاند (كارادووو، ؛ III/398 بلاشر، ؛ I/115 عبده، 158؛ دائرةالمعارف القرن العشرين، ذيل ابل). توجيهات لغوي اين محققان نيز كه گاه با توجه به بيماري آبله بوده، هيچ كدام مقبول نيست. نخست اشپرنگل در قرن 18م كلمة ابابيل را مركب از اب + ابيل (پدر + زاري و نوحه) دانسته كه در فارسى، أَبيله و به معنى آبله بوده است و سپس به عربى رفته است. اين ريشهسازي البته تهى از هر گونه ارزش علمى است (نك: جفري، .(44 كارادووو (همانجا) با احتياط بسيار در حاشية كتاب، «تير بابيل» (= تيرهاي بابلى) را به عنوان اصل تركيب «طيراً ابابيل» پيشنهاد مىكند. اين پيشنهاد، اگرچه به ظاهر جذاب است، چون به متن و محيط تاريخى - لغوي عنايت نداشته، شايستة توجه نيست و از نظر قوانين تعريب نيز اشكالات متعدد دارد. از سوي ديگر، كازيميرسكى1 و موير2، ابابيل را اسم خاص دانستهاند (بلاشر، همانجا). همچنين يك افسر انگليسى نقل كرده است كه اين كلمه با «پرندگان» هيچ رابطهاي ندارد، بلكه نام «بلايى» است كه خود از «ابيله» به معنى تاول مشتق شده است، اما نمىدانيم چگونه قول اين افسر آن قدر اعتبار يافته كه برتن3 و جفري (نك: همانجا) به آن استناد كردهاند. ملاحظه مىشود كه همة پژوهشگران معاصر به دنبال ريشة بيگانة اين كلمه مىگردند. علماي مسلمان تا قرن 11ق/17م چنين نظري نداشتند و شايد خفاجى (د 1069ق/1659م) نخستين كسى باشد كه اِباله، اِبّاله و اِيباله را در شمار كلمات بيگانه نهاده و بر خلاف رسم خود، هيچ منبعى براي آن ذكر نكرده و توضيحى بر آن نيفزوده است. بى سر و سامانى پژوهشها در اين باب موجب احتمالات تازهتري نيز شد. شكل كلمه از يك سو، و موضوع آبله كه عكرمه در اذهان انداخته از سوي ديگر، برخى را متوجه كلمة اَبْلَك (به معنى دو رنگ، سياه سفيد، ابلق) كرد (مقدم، 438- 439) و چنين تصور شد كه ابلك همان آبله است و اباله يا شكلهاي مشابه آن، از ابلك مأخوذ است، اما اين دو كلمه ظاهراً رابطهاي با يكديگر ندارند. آبله واژهاي كهن و به معنى تاول و بيماري آبله، به كرات در متون فارسى آمده است (مثلاً نك: اخوينى) و در پهلوي نيز به صورت آبلگ4 آمده است. در عوض، ابلك را - اگر نشانى از آن در زبانهاي كهن فارسى يافت شود - بايد با «ابلق» قياس كرد كه يكى از واژههاي معروف جاهلى است (نك: ابلق). به هر حال، اگر شواهد جاهلى كه پيش از اين (در آغاز مقاله) ذكر كرديم - يا حتى يكى از آن سه شاهد - اصيل باشد، لاجرم همة بحثهايى كه محققان معاصر كردهاند بىحاصل است و كلمة ابابيل معنايى جز دستهها و گروهها نخواهد داشت. مآخذ: آلوسى، محمود، روح المعانى، بيروت، داراحياء التراث العربى؛ ابن منظور، لسان؛ ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبوية، به كوشش مصطفى السقا و ديگران، بيروت، داراحياء التراث العربى؛ ابوالفتوح رازي، حسين، روح الجنان، قم، 1404ق؛ اخوينى، ربيع، هداية المتعلمين، به اهتمام جلال متنيى، مشهد، 1344ش؛ ازهري، محمد، تهذيب اللغة، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384ق/1964م؛ اعشى، ميمون، ديوان، بيروت، متعن عطوي؛ ترجمة تفسير طبري، به كوشش حبيب يغمايى، تهران، 1339-1344ش؛ ثعالبى، عبدالملك، فقه اللغه، بيروت، 1318ق؛ خفاجى، احمد، شفاء الغليل، به كوشش عبدالمنعم خفاجى، مكتبة الحرم الحسين، 1371ق؛ دائرةالمعارف قرن العشرين؛ راغب اصفهانى، حسين، معجم المفردات القرآن، به كوشش نديم مرعشلى، بيروت، 1932م؛ زبيدي، تاج العروس؛ زمخشري، محمود، الكشاف، بيروت، دارالكتب العربيه؛ سيوطى، عبدالرحمان، المزهر، قاهره، داراحياء الكتب العربية؛ شيخو، لويس، شعراء نصرانية، جزء اول، بيروت، 1926م؛ طبرسى، فضل، مجمع البيان، تهران، 1379ق؛ طبري، محمد، جامع البيان فى تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفة؛ عبده، محمد، تفسير القرآن الكريم، قاهره، 1341ق؛ فخر رازي، محمد، التفسير الكبير، بيروت، داراحياء التراث العربى (طبع افست)؛ فيروزآبادي، القاموس المحيط؛ مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار، تهران، 1379ق؛ مقدم، محمد، «طيراً ابابيل»، سخن، س 1، شم 7 و 8، 1322ش؛ ثعلبى، احمد، قصص الانبياء، بيروت، 1401ق/1981م؛ نيز: Blach I re, R., Le Coran, Traduction, Paris, 1949; Carra de Vaux, B., Les Penseurs de l'Islam, Paris, 1923; Jeffrey, A., The Foreign Vocabulary of the Qur'an, Baroda, 1938; Lane, E. W., Arabic - English Lexicon, London, 1863-1893. آذرتاش آذرنوش (ز) تايپ مجدد - 4/5/77 (ز) ن 1 - ¸3/5/77