responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 13  صفحه : 5320
بیبرس
جلد: 13
     
شماره مقاله:5320

بِیْبَرْس، ملک مظفر رکن‌الدین، ملقب به جاشنگیر، دوازدهمین سلطان مملوک مصر. اگرچه نام وی ترکی است[بی، بای= دارا، ثروتمند + برس، بارس، پارس= پلنگ] (کلاوسن، 368, 384؛ کاشغری، I/344, III/158)، اما بیشتر مؤلفان برآن‌اند که وی از قوم چرکس بوده که ترک زبان نیستند و به زبان ویژۀ خود که شاخه‌ای از زبانهای قفقاز شمالی است، سخن می‌گویند(نک‌: آکینر، 267-268)، سبب انتساب او به چرکس این است که وی از مملوکان برجی بود که خود چرکس به شمار می‌رفتند و نیز دوستی پایداری با آقوش افرم(ه‌ م) داشت که به یقین چرکس تبار بوده است(صفدی، الوافی...، 10/348؛ ابن تغری بردی، النجوم، 8/276، المنهل...، 3/472).
سیف‌الدین قلاوون، هشتمین سلطان مملوک مصر، بیبرس را در خردسالی خرید و در سلک مملوکان درگاه آورد. بیبرس از بندگی آزاد شد و نزد قلاوون تقرب و اعتبار یافت و چاشنی‌گیر وی شد. بیبرس پس از مرگ قلاوون(689ق/1290م) به خدمت پسر و جانشین او ملک اشرف صلاح‌الدین خلیل درآمد و پس از قتل وی(693ق) به خدمت ملک ناصر محمد پسر دیگر قلاوون، سلطان خردسال پیوست و منصب استادالداری(نک‌: ه‌ م، استادالدار) یافت و مأمور خون‌خواهی ملک اشرف شد. اندکی بعد ملک ناصر از پادشاهی برکنار شد و ملک عادل کِتبُغا در 694ق، و سپس ملک منصور حسام‌الدین لاچین در 696ق پادشاهی یافتند و بیبرس همچنان معتبر و خدمتگزار بود. پس از مرگ لاچین، به پایمردی بیبرس و امیرسیف‌الدین سلار (= سالار)، ملک ناصر دوباره به سلطنت رسید(698ق). بیبرس بار دیگر منصب استادالداری یافت و بار نه چندان همدلش، سلار نایب‌السلطنۀ مصر شد و اختیار کشور ـ درحالی که ملک ناصر هنوز نوجوان بود ـ به دست آن دو افتاد(صفدی، همان، 10/349؛ جبرتی، 32-33؛ ابن‌حجر، 2/41-42؛ ابن‌تغری بردی، همان، 3/468).
ملک ناصر که جز نامی از پادشاهی نداشت و از درگیری پیاپی طرفداران بیبرس و سلار در دو مجموعۀ مملوکان برجی و صالحی به تنگ آمده بود، در شوال 708ق برای گزاردن حج از قاهره خارج شد، اما رو به سوی قلعۀ کرک آورد و در آنجا ساکن شد و نامه‌ای به قاهره نوشت و کناره‌گیری خود را از پادشاهی اعلام کرد و امیران را به هماهنگی و همدلی فرا خواند. بر اثر این خبر قاهره برآشفت و کشاکش میان دو گروه امیران و مملوکان ترک و چرکس آغاز شد. انجمن امیران در 13شوال 708ق/26مارس 1309م، نخست سلار را به سلطنت برداشت و چون او نپذیرفت، بیبرس را که از این کار ظاهراً ناخشنود بود، به سلطنت برگزیدند. مستکفی، خلیفۀ عباسی مصر و 4 قاضی شهر در این انجمن حضور داشتند و خلیفه برای بیبرس منشور حکمرانی صادر کرد و بر او لقب «الملک المظفر» نهاد. چون بیبرس بر تخت نشست، سلار را در منصب نیابت سلطنت ابقا کرد و نیابت کرک را به ملک ناصر سپرد(ابن‌ایاس، 1(1)/423؛ صفدی، همانجا؛ مقریزی، السلوک‌، 2(1)/45-46؛ عبدالباسط، 93-94؛ ابن تغری بردی، همان، 3/472).
در دوران پادشاهی او رقابت میان دو گروه مملوکان برجی و بحری ادامه یافت. مملوکان بحری که ملک‌ناصر را در این تعصبات قومی بی‌طرف می‌دانستند، به او تمایل یافتند و بازگشت او را خواستار شدند. به علاوه، سلار نیز با سلطان بیبرس یکرو و یکدل نبود و در نهان کشمکشها را دامن می‌زد؛ اگرچه وی شاید به بازگشت ملک ناصر هم راضی نبود، اما تضعیف بیبرس و مملوکان برجی زمینه را برای به قدرت رسیدن او فراهم می‌ساخت. ملک ناصرنیز هرچند در ظاهر به سلطنت بیبرس گردن نهاده، و در کرک هم خطبه به نام سلطان جدید کرده بود، اما با اتکا به نقدینه و بندگان و خیل فراوانی که به همراه داشت و اموال و اندوخته‌هایی که در کرک تصاحب کرده بود، هنوز قدرتمند و ناآرام بود و هرگاه عزم شکار می‌کرد، بیبرس در قاهره بیمناک می‌شد. در 709ق به سبب کم آبی نیل، غله و نان در قاهره کمیاب شد و مردم عامی که شاید این رویداد طبیعی را از شومی سلطنت بیبرس می‌انگاشتند و احتمالاً از سوی مخالفان او نیزتحریک شده بودند، آشکارا با سلطان به دشمنی برخاستند. به فرمان بیبرس گروهی از مردم را دستگیر کردند و عده‌ای را در ملاءعام تازیه زدند و جمعی را زبان بریدند و این خود باعث تشدید ناآرامی و آشفتگی قاهره شد. طرفداران بیبرس، از مملوکان برجی هم بیکار ننشسته، او را برضد امیران و ممالیک رقیب تحریک می‌کردند. پس مکاتبه با ملک ناصر از سوی مملوکان ترک و فرار آنان به کرک آغاز شد. بیبرس نیز براین امر بی‌اعتنا نماند، اگرچه سلار را همچنان محترم می‌داشت، اما گروهی از امیران و مملوکان را گرفت و به شهرهای مختلف تبعید کرد(ابن‌ایاس، 1(1)/425-426؛ ابن تغری بردی، النجوم، 8/255، المنهل، 3/471).
در این میان شایع شد که اولجایتو، ایلخان ایران در صدد لشکرکشی به شام است. بیبرس بر آن شد تا بدین بهانه از قدرت ملک ناصر در کرک بکاهد. بنابراین، قاصدانی نزد او فرستاد و خواست تا اموال انبوه دولتی، اسبان و بندگان همراه خویش را اعم از کسانی که در آغاز هجرت با وی بودند، یا بعدها به او پیوستند، بازپس فرستد تا از آنها در برابر اولجایتو استفاده شود؛ نیز ملک ناصر را تهدید کرد که در صورت نافرمانی او را به استانبول تبعید خواهد کرد. اما ملک ناصر که از چند و چون رویدادهای قاهره و روی‌گردانی مردم و بیشتر امیران و مملوکان به ویژه ترکان از بیبرس آگاه بود، فرستادۀ وی را که درشتی می‌کرد، بسیار ناسزا گفت و بر او تازیانه زد و به زندان افکند(ابن‌ایاس، 1(1)/426؛ ابن تغری بردی، النجوم، 8/258؛ مقریزی، السلوک، 2(1)/52. ملک ناصر برای تکمیل اقدام خویش و هموار ساختن امکان بازگشت به سلطنت نخست فرمان داد تا در کرک به نام او خطبه بخوانند و آن‌گاه از والیان شهرهای شام برضد بیبرس مدد خواست و تهدید کرد که در صورت عدم حمایت آنان، از ایلخان استمداد خواهد کرد.
والیان جز آقوش افرم که از نزدیکان و شاید خویشاوندان بیبرس بود، به ملک ناصر پاسخ مثبت دادند. ملک ناصر که برای بازگشت به پادشاهی مصمم‌تر شده بود، در اول شعبان 709 با یاران خود از کرک بیرون رفت. آقوش، نایب شام بیبرس را از اقدام ملک ناصر آگاه کرد و هشدار داد تا از قاهره لشکر به مقابله فرستد. بیبرس مال بسیار میان امرا تقسیم کرد و سپاهی فراهم آورد و به شام فرستاد. این سپاه روز بعد به قاهره بازگشت، زیرا ملک‌ناصر بر تمام شام چیره شده بود.
ملک ناصر در 16رمضان 709 به دمشق وارد شد و همۀ نایبان شام حتیٰ آقوش افرم را تأیید و ابقا کرد و در شهر دمشق بر تخت نشست و سپس در تمامی شام خطبه به نام او بازگشت. بیبرس هم در قاهره باز از خلیفه منشور ولایت گرفت وگفت تا آن منشور را بر منابر در خطبه‌ها بخوانند، اما چون نام ملک‌ناصر در خطبه به میان آمد، مردم همهمه در افکندند و برای او دعا کردند و براو آفرین گفتند.
پس از آن امیران یکایک قاره را ترک کردند و در دمشق به ملک ناصر پیوستند و جز گروهی از بندگان و نزدیکان نزد بیبرس بازنماند. در این میان، عده‌ای از مردم عامی را که به بیبرس ناسزا می‌گفتند، دستگیر کردند و این باعث طغیان بیشتر مردم گردید. ملک‌مظفر بیبرس پس از مشورت با کسان و امیران بازمانده، به ویژه به پیشنهاد امیر بیبرس دوادار که بعدها به تاریخ‌نگاری پرداخت، چاره‌ای ندانست، جز آنکه خود را از پادشاهی خلع کند. پس خلع نامه‌ای را که به تأیید قاضیان و امرا رسیده بود، برای ملک ناصر ارسال کرد و از او خواست که نیابت جایی را به او سپارد. ملک ناصر نیز او را به نیابت صهیون گماشت. بیبرس مال بسیاری از خزانه برگفت و با یاران و بندگان خویش آهنگ خروج از قاهره کرد. مردم قاهره اجتماع کردند و به او ناسزا گفتند و به سوی او سنگ پراندند، چندان که بیبرس و مملوکانش به زحمت از شهر خارج شدند. بیبرس به اطفیح رفت و در آنجا امان‌نامۀ ملک ناصر و حکم نیابت صهیون به دستش رسید و درحالی که بیشتر بازماندۀ بندگانش نیز از او جدا می‌شدند، وی به صهیون به راه افتاد، اما توسط امیری به نام اَسَنْدَمُر گرجی دستگیر شد. در 5 ذیقعدۀ 709 او را نزد ملک‌ناصر بردند. ملک بر او خشم گرفت و یکایک گناهانش را برشمرد و او را مورد ضرب وجرح قرار داد. بیبرس که دریافته بود کشته خواهد شد، از سلطان اجازه خواست تا رکعتی چند نماز گزارد؛ اجازه یافت و گزارد. سپس ملک‌ناصر او را به دست خویش با زه‌کمان خفه کرد و کشت. برخی از مورخان برآن‌اند که او را به زهر کشتند(ابن‌ایاس، 1(1)/427-431؛ صفدی، الوافی، 10/349-350؛ ابن تعزی بردی، همان، 8/259-276.
سلطنت بیبرس جاشنگیر تنها 10 ماه و 24 روز دوام داشت. بیشتر مورخان او را به خردمندی، دینداری، پاکی و پاکدامنی و نیکوکاری ستوده‌اند. او مسجد حاکمی قاهره را که بر اثر زلزله فرو ریخته بود، در 702ق به نیکوترین وجهی بازسازی کرد و کتابهای ارزشمند بسیار و املاک شایسته بر آن وقف کرد و 4تن مدرس برآن گماشت. خانقاهی به نام رکنیه در قاهره ساخت که 400درویش در آن می‌زیستند، و نیز درآن خانقاه بیمارستانی برای مردم فقیر برپاداشت و املاک بسیاری برآن وقف کرد. گفته‌اند که وی بر شرع مواظبت تمام داشت و خود به هیچ حرامی دست نمی‌یازید(صفدی، اعیان...، 1/248؛ ابن تغری بردی، همان، 8/276، المنهل، 3/469؛ ابن کثیر، 14/28؛ ابن حبیب، 2/17-18؛ مقریزی، الخطط، 1/69؛ ابن‌حجر، 2/43، 45، 47).
مآخذ: آکینر، شیرین، اقوام مسلمان اتحاد شوروی، ترجمۀ محمدحسین آریا، تهران، 1367ش؛ ابن ایاس، محمد، بدائع‌الزهور، به کوشش محمد مصطفیٰ، قاهره، 1402ق/1982م؛ ابن تغری بردی، المنهل الصافی، به کوشش نبیل محمد عبدالعزیز، قاهره، 1985؛ همو، النجوم؛ ابن حبیب، حسن، تذکرةالنبیه، به کوشش محمد محمدامین و سعید عبدالفتاح عاشور، قاهره، 1982م؛ ابن‌حجرعسقلانی، احمد، الدرر الکامنة، حیدرآباد دکن، 1973م؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، به کوشش علی معوض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت، 1415ق/1994م؛ جبرتی، عبدالرحمان، عجائب‌الآثار فی التراجم و الاخبار، بیروت، 1978م؛ صفدی، خلیل، اعیان العصر، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، 1410ق/1990م؛ همو، الوافی بالوفیات، به کوشش ژاکلین سوبله و علی عمار، ویسبادن، 1402ق/1982م؛ عبدالباسط ملطی، نزهةالاساطین، به کوشش محمد کمال‌الدین عزالدین علی، قاهره، 1407ق/1987م؛ مقریزی، احمد، الخطط، بیروت، دارصاد؛ همو، السلوک، به کوشش محمد مصطفیٰ زیاده، قاهره، 1941م؛ نیز:
Clauson, G., An Etymological Dictinary of Pre-Thirteenth Century Turkish, Oxford, 1972; Kashghari, M., Divanü lûgat-it-türk, tr. B. Atalay, Ankara, 1986.
مصطفیٰ موسوی
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 13  صفحه : 5320
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست