بَسيطْ وَ مُرَكَّب، تقسيمى عام و كلى كه در زمينههاي مختلف دانشها و
به ويژه در جهانشناسى فيلسوفان مسلمان كاربرد داشته است.
به نظر مىآيد كه واژة «بسيط» پيشتر از دورة ترجمة آثار يونانى به عربى، به
همراه ديگر واژههاي مربوط به علم و فلسفة يونانى، در جريان كوششهاي ناقلان
مسيحى و به ويژه سريانى در حلقههاي مباحثه و درس شفاهى به كار مىرفته،
و از آنجا اصطلاح بساطت و واژههاي مقابل آن - تركيب، تأليف و مانند آن -
در نحو، منطق، داروسازي، پزشكى، رياضيات و موسيقى كاربردهاي فراوان يافته
است. ابوحيان توحيدي با وجود تبحري كه در زبان عربى داشته، واژة «بسيط» را
به اين مفهوم نه در زبان عرب يافته بوده است، و نه در زبان عجم نك:
ياقوت، /66. به عنوان قرينهاي بر اين گفته، مىتوان از گزارشى مربوط به
سدة ق/م ياد كرد كه در آن عمرو بن عاص از هم سخنى با يحيى نحوي به شگفت
آمده است، چه، عربها پيش از آن چيزي از الفاظ فلسفى نشنيده بوده، و
نمىدانستهاند ابن عبري، 75-76.
دو اصطلاح بسيط و مركب به طور عمده در تقسيمبندي جسم به معنى عام آن در
طبيعيات به كار مىرود، اما با توجه به ويژگى دانش طبيعى قديم و پيوند آن
با انديشة فلسفى، بحث از بسيط و مركب را بيشتر بايد در مقولة كلىتر جهانبينى
و هستىشناسى جست و جو كرد. از همين روي و نيز از آنجا كه بحث از بساطت و
تركيب و جسم از امور طبيعى به موضوعهايى چون مبدأ آفرينش و تبيين جهان
پديدار يا عالم تكوين گسترش يافته، دامنة بحث از طبيعيات به حكمت الهى و
كلام و حتى عرفان نيز كشيده شده است مثلاً نك: نسفى، 81-82.
در تفكر اسلامى، نخستينبار در آثار فارابى، و پس از آن به ويژه در آثار
متعدد ابن سينا اين مفهوم به تفصيل موردبحث قرار گرفته است. با اينكه
اساس اين مفهوم به فلسفة ارسطو بازمىگردد قس: ابن ميمون، /43-44؛ ابن رشد،
بب، خود او هيچ فصل يا بخش مستقلى را در آثار خود به آن اختصاص نداده است
و گفتارش در اين باره پراكنده و در نهايتِ ايجاز و ابهام است مثلاً نك:
متافيزيك، گ 1024a و .1014b
ابن سينا كه با تأثير پذيرفتن از انديشة يونانىِ ارسطويى - افلوطينى و
انطباق آن با عناصر انديشة اسلامى به بنيانگذاري يك نظام فلسفى استوار
پرداخته، از اين دو اصطلاح در آثار متعدد خويش بهره گرفته است. با اينهمه،
تعاريف دقيق و توضيح كاربردهاي مختلف آن را در آثار انديشمندان پسين همانند
خواجه نصيرالدين طوسى، علامة حلى و ابن كمونه مىتوان يافت.
جسم بسيط و جسم مركب؛ جسم فلكى و جسم عنصري: براساس جهانشناسى حكيمان
مسلمان، جسم يا بسيط است، يا مركب؛ و از آنجا كه بسيط جزء تشكيل دهندة مركب
است، بحث دربارة آن همواره مقدم مىشود علامة حلى، كشف...، 65؛ ابوالبركات،
/25. گفته شده: جسم بسيط آن است كه هر واحد از اجزاء آن در تمام ماهيتش
مشابه باشد؛ و جسم مركب، آن است كه از قوا و طبايع مختلف تركيب شده باشد
و به سخن ديگر، اجزائش طبيعت واحد نداشته باشند نصيرالدين، 25؛ ابن كمونه،
42؛ فخرالدين، /6.
اقسام بسيط: جسم بسيط بر دو گونه است: فلكى و عنصري.
. جسم بسيط فلكى همان جرم آسمانى سماوي است. جرم يا جسم آسمانى، داراي
حركت دايرهاي و هميشگى است و خرق و التيام در آن راه ندارد، يعنى تغيير
نمىپذيرد و از ميان نمىرود غزالى، 18. افلاك هر يك مادة مخصوص، و صورتى
خاص خود دارند؛ و به همين سبب، قابل تغيير و تبديل به همديگر نيستند و به
عبارت ديگر، در اجرام آسمانى كَون و فساد راه ندارد. هر يك به وسيلة نفس
مخصوص به خود - كه آن نيز از عقل مربوط به خويش مستفيض مىگردد - اداره
مىشوند و بنابراين، حركات جاودانى آنها تنها به طبع نيست، بلكه ارادي است
همانجا؛ ابن سينا، دانشنامه...، 31-32. به اين ترتيب، در جهانبينى حكيمان
اسلامى، مفهومى بديع از جسم ملاحظه مىشود كه بنابرآن، شايد بتوان گفت:
نوعى از جسم داراي اراده، و در نتيجه، داراي شعور و حيات عقلانى است همو،
الشفاء، طبيعيات، السماء و العالم، 6-1. بنابراين، اين نوع بسيط، از اجسام
عنصري نيست، تركيب هم نمىپذيرد و نمىتواند به عنوان جزء در تركيب اجسام
به كار رود، زيرا هم ماده و هم صورتِ منحصر به فرد دارد.
. جسم بسيط عنصري آن است كه در عالم زمينى يافت مىشود و در معرض كون و
فساد است غزالى، همانجا. جسم بسيط عنصري، جوهر است و قابليت دارد كه برايش
ابعاد سه گانه فرض شود ابن كمونه، 45-46. اين جسم، مطابق تعريف، از قوا و
طبايع مختلف تركيب نشده، بلكه طبيعت كل آن و طبيعت جزء آن يك چيز است
همو، 42، زيرا ماهيت هر بسيطى ذات آن است و پذيرندة صورتى نيست؛ بنابراين،
ذاتش همان صورت اوست. به اين اعتبار، مىتوان گفت كه جسم عنصري بسيط
مجموع ماده و صورت نيست، بلكه طبيعتش عين صورت آن است و در نتيجه،
طبيعت آن عين ماهيت آن است بهمنيار، 13، 87.
جرجانى بدون ورود در جزئيات، بسيط را از يك سو به حقيقى، عرفى و اضافى، و
از سوي ديگر به روحانى و جسمانى تقسيم كرده است. بسيط حقيقى آن است كه
هيچ جزئى ندارد؛ بسيط عرفى آن است كه از اجسام داراي طبيعتهاي مختلف
مركب نباشد - كه اين تعريف مطابق است با تعريف جسم بسيط عنصري - و بسيط
اضافى آن است كه فقط در اصطلاح بسيط خوانده مىشود و از طريق نسبت معين
مىگردد، مثلاً اين جسم از آن ديگري بسيط تر است ص 8-9. اين نوع از بسيط،
در حقيقت مركب از اجسام ديگري با طبايع مختلف است كه در نظر قدما، چون حس
قادر به دريافتن تركيب آن نيست، بسيط خوانده شده است، مانند اخلاط اربعه
دم، سودا، صفرا و بلغم كه در علم پزشكى قديم كاربرد داشته، و هر يك مجموع
چند كيفيت - از حالات فرد عادي يا بيمار - به شمار مىرفتهاند قس: زنوزي،
00. تعريفها و تقسيمهاي ديگري هم از جسم بسيط يافت مىشوند مثلاً نك:
احمدنگري، /86؛ زنوزي، 00-01.
جسم مركب كه مطابق تعريف، داراي قوا و اجزاء و طبيعتهاي مختلف است، از
آميزش و تركيب عناصر بسيط پديد مىآيد.
عناصر چهارگانه و طبايع: جسم بسيط عنصري در نزد فيلسوفان مشّائى و پيروان
ايشان گونه بيش نيست كه به عناصر اربعه چهارگانه - آتش، هوا، آب و خاك
فارابى، 9 - موسوم بودهاند. هر يك از اين اجسام يا اجرام داراي طبعى
مستقل هستند و عالم مجموعهاي از اين اجسام بسيط طبيعى است ابن سينا،
«الحدود»، 9. عناصر چهارگانه از اين حيث كه اجزاء تشكيل دهندة همة عالم
محسوب مىشوند «ركن»، و از حيث اينكه از تركيب آنها اجسام معدنى و گياهان
به وجود مىآيند، «اسطقس» خوانده مىشوند فارابى، همانجا؛ علامة حلى، كشف، 2؛
بخاري، 7. همة تغييراتى كه در جهان پيرامونى ما رخ مىدهند، از آميزش عناصر
چهارگانه و بر اثر طبيعت آنهاست. طبيعت يكى از نيروهاي نفس كلى است و
سراسر عالمِ زير ماه را فراگرفته است رسائل...، /3. مطابق اين نظريه، عناصر
چهارگانة زمينى، از اجرام و اجسام آسمانى تأثير مىپذيرند.
طبع ويژگى و صفت هميشگى و جدا ناشدنى هر يك از عناصر چهارگانه است و بنابر
تعريف قدما، طبيعت يا طبع قوهاي است در ذات جسم بسيط عنصري كه مبدأ تغيير
يا سكون آن است ابن كمونه، 46؛ نيز نك: ارسطو، فيزيك، گ .192b
طبيعت هر عنصري از مجموع دو يا چند كيفيت تشكيل مىشود. هوا گرم، مرطوب،
شفاف و لطيف است؛ آب سرد، مرطوب و شفاف است؛ آتش گرم و خشك است؛ و خاك
سرد و خشك است ابن سينا، همان، 8 -9.كيفياتى كه طبيعترا تشكيل
مىدهند،مانند حرارت، رطوبت، يبوست و برودت گرمى، تري، خشكى و سردي صورت
عناصر نيستند، بلكه نسبت به آنها عرض محسوب مىشوند و به همين دليل، عناصر
چهارگانه قابل تبديل به يكديگرند غزالى، 19؛ علامة حلى، همان، 65-66.
شيخ اشراق، شهابالدين يحيى سهروردي كه مىكوشيد نظام فلسفى خاصى از
تركيب فلسفة يونانى، حكمت اسلامى و ميراث عقلىِ مانده از ايران باستان
بسازد، در برخى از آراء مشائيان تغييراتى پديد آورد و اصطلاحات ويژهاي به
كار گرفت. به نظر او عناصر بسيط سهگانه هستند، يعنى آب، و خاك و هوا؛ و آتش
تنها نوعى از هواست، هواي سوزندهاي كه طبيعت آن گرم و مرطوب است،
برخلاف نظر مشائيان كه آن را گرم و خشك مىدانستند نك: هروي، 2، 3، 6. از
آنجا كه نور در انديشة فلسفى شيخ اشراق نقش اصلى را دارد، در تقسيم جسم
بسيط به سه گونة لطيف و حاجز و مُقتصَد، به تأثيرپذيري و نسبت آن با نور نظر
داشته است: حاجز به كلى مانع عبور نور است، مثل خاك؛ لطيف اصلاً مانع نور
نيست، مانند هواي صافى شفاف؛ مقتصد آن است كه تا حدي مانع عبور نور گردد و
بنابراين، درجاتى خواهد داشت كه برحسب غلبة عنصر خاكى در آن تعيين مىشود،
مانند آب گلآلود نك: همو، 0.
مكان طبيعى: عناصر بسيط چهارگانه، هر يك مكان مخصوصى دارند كه به آن مكان
طبيعى مىگويند. نظرية مكان طبيعى كه در نظام فلسفى - طبيعىِ ارسطويى
جايگاه مهمى دارد، در اصل براي توجيه حركت وضع شده است. مكان طبيعى را
در تفكر فلسفى اسلامى، حَيّز خواندهاند نك: ابن سينا، النجاة، 72-73، الشفاء،
طبيعيات، سماع طبيعى، 10.
جسم هنگامى كه تحت تأثير عامل محركى قرار نداشته باشد، به طور طبيعى و در
حالت سكون در حيّز خود قرار دارد. اگر در حال حركت باشد، به طور طبيعى به
سوي حيّز خود جهت مىگيرد. همچنين اگر محركى جسم را از حركت در مسير طبيعيش
دور نمايد - كه در اين حال حركت آن را قَسري مىگويند - پس از آنكه تأثير
محرك - يا قاسر - برطرف شود، بار ديگر به سوي حيّز خود باز خواهد گشت غزالى،
34. در ترتيب مكانهاي طبيعى عناصر، مكان نخست، از آنِ كرة خاك است و بر
روي آن كرة آب قرار گرفته است كه البته اين دو به منزلة كرة واحدند. سپس
كرة هوا قرار دارد و پس از آن كرة آتش ابن كمونه، 54. مطابق اين مكانبندي،
كرة آتش نزديكترين جسم عنصريِ بسيط به فلك زيرين ماه است و به سبب
همين نزديكى و مجاورت به اجرام آسمانى و به دليل طبيعت بسيط خود
لطيفترين اجسام بسيط است. در برابر آن، كرة خاك، دورترين كره از فلك است،
پس در غايت برودت و كثافت ضد لطافت است نصيرالدين، 27. كرة خاك به منزلة
مركز عالم است و بقية كرات و افلاك و اجرام آسمانى در پيرامون آن قرار
دارند.
مزاج: مزاج كيفيت متوسطى است كه از جمع شدن عناصر چهارگانه با يكديگر به
وجود مىآيد، به نحوي كه كيفيتهاي متضادِ موجود در عناصر گوناگون، در همة
اجزاء همديگر تأثير مىگذارند ابنكمونه، 59؛ نصيرالدين، 28. همانگونه كه جسم
بسيط داراي طبيعت واحد است، جسم مركب داراي طبيعتى تركيبى خواهد بود كه از
تأثير و تأثر طبايع اجزاء تركيب شونده در همديگر پديد مىآيد. با اينكه طبايع
بسيط، كيفيتِ گرمى، سردي، خشكى و تري هستند، لزوماً هر يك متعلق به يكى از
عناصر چهارگانه نيستند، بلكه دو يا سه كيفيت با هم، طبيعت واحد يك جسم
عنصري را تشكيل مىدهند، مثلاً آتش گرم و خشك است؛ اما از تركيب عناصر با
همديگر، مزاج پديد مىآيد: گرم و تر، سرد و خشك، سرد و تر، گرم و خشك و
سرانجام مزاج معتدل كه با صفتِ «نزديكتر به راستى و اعتدال» وصف شده
است بابا افضل، 7 و ظاهراً مقصود از آن، يكسانىِ مقدارِ قواي كيفيتهاي
ناهمساز در تركيب است، به نحوي كه يكى بر ديگري، يا بر ديگران غلبه
نداشته باشد. در اين صورت، پيداست كه به دست آوردن مزاج معتدل حقيقى،
اگر غيرممكن نباشد، بسيار سخت خواهد بود، مگر اينكه عاملى در ميان باشد كه از
جدا شدن عناصر بسيط از همديگر جلوگيري كند ابن كمونه، 60-61؛ زيرا در غير اين
صورت، يا تركيب صورت نمىگيرد و يا يكى از كيفيتها بر ديگران غلبه مىكند و
مزاجِ پديد آمده معتدل نخواهد بود. ابن كمونه يادآور شده است كه تساوي يا
عدم تساوي مقدارِ اجزاء در مزاج شرط نيست؛ چه، جزئى كه مقدارش كمتر است،
مىتواند از جزئى كه مقدارش بيشتر است، نيرومندتر و مؤثرتر باشد ص 61.
تركيب: براساس نظرية صدور، عقول و نفوس و افلاك در سلسلة طولى عالم وجود،
يك به يك از يكديگر به وجود مىآيند، تا عدد عقلها به 0 و شمار افلاك به
مىرسد. عالم مادي كه كرة زمين و موجوداتِ آن را در بر دارد، در زير فلك
نهم قرار مىگيرد و از لحاظ مقام پستترين و پايينترين موجود به شمار مىرود.
كرة زمين جايگاه عناصر چهارگانه است كه برخلاف اجرام آسمانى، داراي مادة
مشتركند. پذيرفتن اين مادة مشترك كه جوهري بسيط است - و در فلسفه مشاء
هيولى، و در حكمت اشراقى جسم مطلق ناميده مىشود - براي تبديل و تغيير
عناصر چهارگانه، يا كون و فساد ضرورت دارد غزالى، 88-91؛ هروي، 9. به اين
ترتيب، اصل افلوطينى «از واحد جز واحد صادر نمىشود» كه در جهانشناسى اسلامى
پذيرفته شده است، با كمك نظرية تركيب حفظ شده، در عين حال، كثرت عالم
مادي نيز به دنبال آن با كمك نظرية تكوين توضيح پذير مىگردد.
جسم بسيط را دو قسم دانستهاند: نخست آنكه نيازمند كمال، و تركيبپذير است؛
ديگر آنكه خود از آغاز كمال داشته، نيازي به استكمال از راه تركيب ندارد
ابن سينا، دانشنامه، 20. در تحليل جسم مركب، دو صورت و دو قوة طبيعىِ اصيل
مختلف قابل تشخيص است ابوالبركات، /25 و از آنجا كه در جسم مركب فايدهاي
هست كه در هيچ يك از بسائط به تنهايى نمىتواند باشد ابن سينا، همان، 19،
تركيب در واقع فعل و انفعالى است كه براي استكمال اجسام بسيط ضروري است
و نياز طبيعى به عنوان انگيزة درونى تحقق اين كمال، اين ضرورت را تبيين
مىكند. بر اين پايه، در تركيب، همواره بايد يكى از اجزاء نيازمند ديگري
باشد، زيرا در صورت نيازِ هر دو جزء، دور پيش مىآيد و در صورت عدم نياز هر دو،
تركيب صورت نمىپذيرد قطبالدين، /5. اما اين نيازمندي در حقيقت توضيح عقلى
و نظري است. در عالم واقع، اجسام بسيط از اين روي تركيب پذيرند كه حركت
پذيرند و جهات، مانند پايين و بالا كه مستقل از عقل وجود خارجى دارند، مقصد
حركت آنها محسوب مىشوند ابن سينا، همان، 20-22. پس حركتپذيري در طبع عناصر
بسيط چهارگانه است و به همين سبب نيز حركت طبيعى - در برابر حركت قسري -
ناميده مىشود همو، الشفاء، طبيعيات، السماء و العالم، 1، سماع طبيعى، 13.
اقسام مركب: در عالم طبيعت، جسم مركب را از قسم اصلى بيرون نشمردهاند:
عناصر معدنى و گياه و حيوان كه به مواليد سهگانه مشهورند. گفتنى است كه
طرح احتمال نوع ضعيفى از شعور در پستترين انواع اجسام طبيعى نك: ابن
كمونه، 73، يادآور نظريهاي است كه چندين سده بعد، از سوي فيلسوف آلمانى
لايبنيتز د 716م اعلام گرديد.
تركيب يا حقيقى است، يا اعتباري قطبالدين، /9. در تركيب حقيقى، اجزاء به
طور كامل در هم مىآميزند، چنانكه در ميان آنها وحدت حقيقى پديد مىآيد
سبزواري، 40؛ اما در تركيب اعتباري، هر يك از اجزاء در عين حفظ وحدت خاص
خود، در مجموع يك هيأت واحد ارائه مىكنند زنوزي، 7- 9، مانند ساختمان يا
گروه اجتماعى. تركيب حقيقى نيز يا اتحادي است، يا انضمامى. در نوع نخست
تحقق تركيب نيازمند ميل حقيقى هر دو جزء به يكديگر است، مانند تركيب ماده و
صورت. در نوع دوم، هرچند اجزاء با هم تركيب مىشوند، تحقق تركيب مستلزم
تغيير و تبديل آنها نيست، مانند تركيب جوهر و عرض مطهري، /3.
تركيب را از ديدگاه ديگري نيز مىتوان ملاحظه كرد كه بسته به نحوة نگرش دو
قسم خارجى و عقلى در آن قابل تشخيص است. اگر واقعيت خارجى اجزاء در نظر
گرفته شود، تركيب خارجى است، مانند تركيب هيولى و صورت، و اگر مابازاء
ذهنىِ اجزاء لحاظ گردد، تركيب عقلى خواهد بود، مانند تركيب جنس و فصل كه
امري منطقى است و جز در ذهن صورت نمىپذيرد آل شبير، /27.
جدا از حوزة طبيعت، به بسيط و مركب به عنوان يكى از مباحث كلامى - فلسفى
نيز پرداخته شده، و گاه در آن تفصيل به كار رفته است. طرحِ آن، گاه در
چارچوب بحث از بساطت حقيقى ذات الهى بوده است مثلاً نك: فيض كاشانى، 5،
9، 5؛ ميرداماد، 8 بب؛ نيز نك: ه د، بسيط الحقيقه و گاه به سبب اثبات اصول
مابعدالطبيعىِ مربوط به آن، مثلاً در باب مجعول بودن، يا مجعول نبودن
بسائطى مانند اعراض، يا دربارة جواز يا عدم جواز صدور كثير از بسيطِ واحد و يا
به عكس صدور بسيط از مركب، و يا فاعل بودن و قابل بودن بسيط در يك زمان
نك: سهروردي، 4- 5، 65؛ علامة حلى، ايضاح...، 3-4، 13، 15-16.
مآخذ: آل شبير خاقانى، محمدطاهر، المثل الاعلى، قم، 404ق؛ ابن رشد، محمد،
تفسير مابعدالطبيعة، به كوشش م. بويژ، بيروت، 938م؛ ابن سينا، «الحدود»، تسع
رسائل، بمبئى، 318ق؛ همو، دانشنامة علايى، الهيات، به كوشش محمدمعين،
تهران، 353ش؛ همو، الشفاء، طبيعيات، السماء و العالم، به كوشش ابراهيم مدكور
و محمود قاسم، قاهره، دارالكاتب العربى، سماع طبيعى، به كوشش ابراهيم
مدكور و سعيد زايد، قم، 405ق؛ همو، النجاة، به كوشش محمدتقى دانشپژوه،
تهران، 364ش؛ ابن عبري، غريغوريوس، تاريخ مختصرالدول، به كوشش انطون
صالحانى، بيروت، 403ق/ 983م؛ ابن كمونه، سعد، الجديد فى الحكمة، به كوشش
حميد مرعيد كبيسى، بغداد، 403ق/982م؛ ابن ميمون، موسى، دلالة الحائرين، به
كوشش حسين آتاي، آنكارا، 972م؛ ابوالبركات بغدادي، هبةالله، المعتبر،
حيدرآباد دكن، 358ق؛ احمدنگري، عبدالنبى، دستور العلماء، به كوشش قطبالدين
محمود، حيدرآباد دكن، 404ق/ 984م؛ بابا افضل كاشانى، محمد، مصنفات، به كوشش
مجتبى مينوي و يحيى مهدوي، تهران، 331ش؛ بخاري، محمد، شرح بر حكمة العين
كاتبى قزوينى، به كوشش جعفر زاهدي، مشهد، 353ش؛ بهمنيار بن مرزبان،
التحصيل، به كوشش مرتضى مطهري، تهران، 349ش؛ جرجانى، على، التعريفات،
قاهره، 357ق/ 938م؛ رسائل اخوان الصفاء، بيروت، دارصادر؛ زنوزي، عبدالله،
لمعات الهيه، به كوشش جلالالدين آشتيانى، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات
فرهنگى؛ سبزواري، ملاهادي، شرح منظومه، به كوشش مهدي محقق و ت. ايزوتسو،
تهران، 360ش؛ سهروردي، يحيى، «حكمة الاشراق»، مجموعة مصنفات، به كوشش
هانري كربن، تهران، 372ش، ج ؛ علامة حلى، حسن، ايضاح المقاصد، به كوشش
محمد مشكوة، تهران، 337ش/959م؛ همو، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، به
كوشش ابراهيم موسوي زنجانى، بيروت، 399ق؛ غزالى، محمد، مقاصد الفلاسفة، به
كوشش سليمان دنيا، قاهره، 961م؛ فارابى، رسالة فى مسائل متفرقة، حيدرآباد
دكن، 344ق؛ فخرالدينرازي، المباحث المشرقية، قم، 411ق؛ فيض كاشانى، محسن،
اصول المعارف، به كوشش جلالالدين آشتيانى، مشهد، 353ش؛ قطبالدين شيرازي،
محمود، درة التاج، به كوشش محمد مشكوة، تهران، 320ش؛ مطهري، مرتضى، شرح
منظومه، تهران، حكمت؛ ميرداماد، محمد، جذوات، چ سنگى؛ نسفى، عزيزالدين،
الانسان الكامل، به كوشش م. موله، تهران، 403ق/983م؛ نصيرالدين طوسى،
تلخيص المحصل، به كوشش عبدالله نورانى، تهران، 359ش؛ هروي، محمدشريف،
انواريه، به كوشش حسين ضيايى، تهران، 358ش؛ ياقوت، ادبا؛ نيز:
Aristotle, Metaphysika; id, Physika .
منوچهر پزشك