بُخارا، شهر و استانى در جمهوري ازبكستان.
نامگذاري: دربارة نام بخارا نظرها متفاوت است. بعضى برآنند كه بخارا به
معناي پرستشگاه است كه در زبان سنسكريت به صورت ويهارا2 آمده است («دائرة
المعارف...3»، ؛ I/289 IV/163 , 3 .(BSEجوينى مشابه اين نظر را ابراز داشته، و
بخارا را مجمع بزرگان هردين ناميده است. وي مىنويسد: اشتقاق بخارا از بخار
است و اين لفظ به لغت بتپرستان اويغور و ختاي نزديك است كه معابد ايشان
را بخار گويند و در زمان گذشته نام شهر بُمْجِكَث بوده است (1/76). ابن
حوقل مىنويسد: بخارا را بومجكث نيز گفتهاند (1/482). به گفتة فراي: شهري به
نام بُخار4 در ايالت بيهار5 هند وجود داشت كه ريشة هر دو نام را ويهارا
گفتهاند كه بر معابد بودايى اطلاق مىشود. احتمال ديگر آن است كه نام
بخارا (در تركى قديم بُخارَك = بُقارَق) مشتق از ويهارا باشد (ص 8 ؛ نيز نك:
ايرانيكا، .(IV/511-513 چينيان از سدة 5م آن را نومى نوشتهاند كه با نام
نوميجكت مشهور در عهد اسلامى مطابقت دارد. بخارا كه نام چينى آن را بوخو
نوشتهاند (بارتولد، )، III/378 نخستينبار به احتمال در نوشتة هسيوآن تسانگ6
جهانگرد بودايى چينى كه در 629م از بخارا ديدن كرده، آمده است. بعضى نام
بوخو را بوخه خواندهاند (غفورف، .(248 گمان مىرود اين همان بُقار در زبان
تركى - مغولى باشد كه صورت سنسكريت آن ويهارا (پرستشگاه) بوده است.
به نظر مىرسد كه در بخارا و يا اطراف آن، همانند بلخ و سمرقند، پرستشگاه
بوداييان وجود داشته است. وضع شهر مؤيد وجود پرستشگاهى در سدة 4ق/10م بوده
است (بارتولد، همانجا). مقدسى بنابر قولى ريشة نام بخارا را «كوه خوران»
نوشته كه گويا «ه» و «و» را براي تخفيف انداختهاند كه «كخارا» شد. سپس «ك»
را به «ب» بدل كردند تا ريشهاش از مردم پنهان ماند. وي بيتى را نيز در
تأييد اين نظر ارائه كرده است (ص 332). ياقوت از قول محمود بن داوود بخاري
دو بيت با همان مضمون آورده است (1/519) كه پذيرش آن دشوار مىنمايد. گروه
ديگري از محققان اين نظر را نمىپذيرند. هنينگ عنوان چينى بخارا را «پوخو1»،
و بنا به نوشتة شاوان «پو خوئو2» و تركى آن را «بوقاراق» دانسته كه به
معناي ميمون و مبارك (فرخ) است (همو، .(I/503
بر سكههاي مسين بخارا اين نام به صورت «پوخار» آمده است. «رويداد نامة
مسيحى سغدي» عنوان فارسى «خواتو3» را درمورد بخارا به كار برده كه به
معناي خدا و بزرگ است و حالت جمع آن در متون بودايى به صورت «گودائوته»
(= قوقائوته) آمده است (اسميرنووا، .(41 عنوان فرمانروايان بخارا، بخار خدات
(سغدي : بوكاركودات) بود (همو، 43 ؛ نك: مدرس رضوي، 159، كه بخار خدات را
متأثر از زبان عربى، و اصل آن را بخار خدا دانسته است). عنوان سغدي «گَوْ»
(= قو) از قديمترين عنوانهاي آسياي مركزي است كه پيش از سدة 4م بر
سكههاي ضرب شده در بخارا ديده
شده است . بر سكههاي مسين بخارا نخست واژة «پوخار» و در سمت چپ آن عنوان
«گَو» ضرب شده است (همو، .(56 واژة پوخار را مىتوان برآمده از واژة سغدي
«فوخار» به معناي نيكبخت دانست (همو، 57 ، حاشية .(127 گرشويچ و هنينگ آن را
صورتى از واژة «فرخ» در پارسى ميانه دانستهاند (گرشويچ، 68 ، شم 447 ؛
هنينگ، اسميرنووا، همانجاها). در متنهاي سغدي مسيحى «فوخار» به معناي
فرخصورتديگرياز واژةياد شده در زبانپارسىميانهاست (همانجا).
منارة كلان، 521ق/1127م
نرشخى مىنويسد: در حديثى نام بخارا «فاخره» آمده است (ص 30). سامى بخارا
را «دارالفاخره» خوانده است (ص 6). محتمل است نام فاخره تصحيفى از نام
فوخار بوده باشد. واژة «گَو» از واژة اوستايى «هواره» به معناي زيبا و نيك
برآمده، و در عنوان ايزدان به كار مىرفته است. بر روي سكههاي بخارا
عنوان فرمانرواي نيكبخت بخارا ضرب شده است (اسميرنووا، .(57 ابوالحسن
عبدالرحمان نيشابوري در كتاب خزائن العلوم نام دهقان بزرگ بخارا را جَموك
(حموك) نوشته، و متذكر شده است كه جموك به زبان بخاري گوهر، و واژة كَت
به معناي شهر است و كسى كه بزرگ باشد، او را به زبان بخاري جموك خوانند
(نك: نرشخى، 7، 9)؛ در متن حموكت آمده است، ولى جموكت درستتر مىنمايد.
اسميرنووا جموك را درست مىداند و بر آن است كه جموك نام دهقان و مهتر
مهاجرانى بود كه در اسپيجاب شهري بنا كرد و آن را جموكت (شهر جموك) ناميد
(ص .(32
طبري در ماجراي قتل خاقان ترك در 119ق/737م به دست كورصول از افراد
خاندان جموك - كه اسميرنووا او را «كولچور» ناميده (ص - اصطلاح (اهل بيت
حموكيين) را به كار برده است (7/125). در تاريخ بخارا آمده كه نامهاي بخارا
بسيار، و از جملة آنها نيمجكت است (نرشخى، 30). اين نام با نام نوميجكت كه
بارتولد بدان اشاره كرده، نزديك است (بارتولد، .(III/378 نرشخى نام بومسكت
را نيز براي بخارا ياد كرده، و نوشته است كه در زبان عربى اين شهر را مدينة
الصفريه (شارستان رويين) و مدينة التجار (شهر بازرگانان) ناميدهاند و نام
بخارا از همه معروفتر است (همانجا).
در 108ق/726م خوي چائوي چينى ضمن ارائة مطالبى پيرامون سرزمين «خو1»،
بخارا را شهر «آن2» و بخشى از سرزمين «خو» ناميده است (غفورف، .(248 در مآخذ
چينى فرمانرواي بخارا «آننئومى» و نيز «پو - هو» ناميده مىشد و عنوان او
«چژائو» بود (همو، .(250 اسميرنووا نيز همين عنوان را براي فرمانروايان بخارا
ذكر كرده است (ص .(24 از مطالب مندرج در روايات مىتوان چنين نتيجه گرفت
كه چژائو كه در مآخذ چينى به صورت «تسيائو - ميو» نيز آمده، با حموك در مآخذ
اسلامى منطبق است (همو، .(36 بايد افزود كه نام بخارا به صورت كنونى آن تا
سدة 7م در مآخذ ديده نشده است (همو، 57 ، حاشية .(127 در دورة اسلامى بخارا را
قبة الاسلام شرق (فراي، و بخاراي شريف (بارتولد، نيز خواندهاند.
دوران پيش از اسلام: بخارا در جلگة واقع در مسير سفلاي رود زرافشان و كنار
كانال شاهرود (شهر رود) در مركز بخارا واقع است IV/163) , 3 .(BSEآگاهى دربارة
بخارا به روزگار پيش از اسلام اندك است. در عهد باستان، ايرانيان در اطراف
رود زرافشان جايگاهها و شهرهايى داشتند (بارتولد، .(III/378 داستان بناي بخارا
با افسانه آميخته است. در بعضى نوشتههاي كهن بخارا ديه و جايگاه پادشاهان
بوده كه گويا افراسياب آن را بنا كرده است. پس از آن، به صورت شهر درآمد
و پادشاهان در فصل زمستان بدين شهر مىآمدند. مغان گفتهاند كه در بخارا
آتشكدهاي برپا بود و گويا گور افراسياب به دروازةمعبد بر در شهر بخارا بوده
است (نرشخى، 23). ابوالحسن عبدالرحمان نيشابوري مدفن سياوش را نيز در بخارا
كنار دروازة غوريان نوشته، و يادآور شده است كه مغان بخارا را بدان سبب
عزيز مىدارند و در نوروز پيش از برآمدن آفتاب مردم بخارا را در سوگ سياوش
نوحههاست، چنانكه در همة ولايتها معروف است و اين سخن زيادت از 3 هزار سال
است (نك: همو، 32-33).
وجود اشيائى از عصر مفرغ، نشانهاي بر وجود زيستگاههايى در بخارا طى هزارة
2قم است. نام واحة بخارا در كتيبة داريوش در بيستون، «تاريخ» هرودت و نيز
در اوستا نيامده است. مىتوان چنين تصور كرد كه بخارا در آن زمان جزو
ساتراپنشين سغديانا (سغد) بوده است. مورخان دورة اسكندر نيز اطلاعى در اين
باب ندادهاند. تنها آريان و كوينتوس كورتيوس نوشتهاند: بر ساحل سفلاي رودي
كه ما آن را به نام پولى تيمتوس3 (زرافشان) مىشناسيم، پيش از آنكه آب
رود در ريگزارها فرو رود ويا وارد درياچة آمويه گردد، زيستگاههاي متعددي وجود
داشته است (فراي، .(4-5 در سدة 2قم قبايلى بيابانگرد ظاهراً در واحة بخارا
سكنى گزيدند (همو، .(6 احتمالاً قديمترين مدارك دربارة سكناي انسان در محل
شهر كنونى بخارا مربوط به سدة نخست و اوايل سدة 2م است (همانجا). در
كاوشهايى كه در يكى از مساجد بخاراي كنونى (مسجد مغاك عطار) توسط شيشكين
صورت گرفت، در عمق 12 متري سفالينههايى به دست آمد كه احتمالاً مربوط به
سدة 1م است. مسجد مغاك عطار، ظاهراً همان مسجد ماخ در سدههاي ميانه است
(همو، 7 ؛ نرشخى، 30).
اسكندر مقدونى پس از پايان درگيري در 331قم، پيشروي در آسياي مركزي را
آغاز كرد. فرمانروايان بلخ و سغد، همراه با هندوان زير فرمان بِسوس ساتراپ
بلخ، براي مقابله با اسكندر متحد شدند (دانى، .(67 بسوس به بلخ رفت (همو،
69 )، زيرا در آنجا موقعيت استواري داشت. او توانست از پشتيبانى دو تن از
بزرگان سغد به نامهاي اُخيارتِس و اسپيتامِنِس بهرهمند شود. اسكندر درصدد
دستگيري بسوس برآمد، ولى بسوس كه از رويارويى مستقيم پرهيز داشت، به سوي
آمودريا رفت، همة زورقها را نابود كرد و هرچه بر سر راه بود، به آتش كشيد و
خود را به اسپيتامنس رسانيد. با پيشرفت اسكندر، اسپيتامنس به سوي بخارا عقب
نشست؛ اما بسوس در جاي خود باقى ماند و اسير شد (همو، .(71 اسكندر كه در مسير
خود، همه چيز را سوخته و ويران ديد، ناگزير به بلخ بازگشت. اسپيتامنس اين
پيروزي را در بخارا كه اقامتگاه زمستانى شاهان سغد بود، جشن گرفت (همو،
.(71-72
بنابر نوشتة يعقوبى بخارا از جمله شهرهاي تابع شاهان ايران بود (1/176).
ابوالحسن عبدالرحمان نيشابوري بخارا را از جملهشهرهاي خراسان نوشته است
(نك: نرشخى، 16). وي از رودي بزرگ جاري به سوي سمرقند ياد كرده است كه
آب آن به شنزارها مىرفت و گِل بسيار به همراه مىآورد تا به فرب يكى از
نواحى بخارا مىرسيد. تا اينكه موضع بخارا «آكنده شد و زمين راست شد و آن
رود عظيم سغد شد و اين موضع آكنده بخارا شد و مردمان از هر جانب جمع آمدند و
آنجا خرمى گرفت و مردمان از جانب تركستان آمدندي... آن مردمان را اين
ولايت خوش آمد، اينجا مقام كردند و اول در خيمه و خرگاه ايستادند و به
روزگار، مردم گرد آمدند و عمارتها كردند» (نك: همو، 7- 8).
به نظر مىرسد كه هفتاليان از اواسط سدة 5م بر واحة بخارا و نيز بر بخش بزرگى
از مناطق فرهنگى شرق ايران فرمانروايى داشتند. به احتمال عناصر ترك و
آلتايى نيز در ميان هفتاليان بودهاند، اما بخش عمدة مردم از نظر زبان به
ظاهر، و از نظر فرهنگ قطعاً ايرانى بودهاند (فراي، .(11 در تاريخ بخارا از
قول ابوالحسن عبدالرحمان نيشابوري كه ظاهراً به دورة موردنظر (سدههاي 5 و
6م) مربوط مىشود، شخصى به نام ابروي (ابرزي) فرمانرواي هفتاليان بر واحه
حكومت مىكرد كه چون بزرگ شد، ستم پيشه كرد. مردم از جمله دهقانان و
توانگران از آن ولايت گريختند و به تركستان رفتند. آن مردمان كه به بخارا
مانده بودند، به نزديك مهتران خود كس فرستادند و از جور ابروي فرياد خواستند.
آن مهتران و دهقانان به نزديك پادشاه تركان قراچورين رفتند. او نيز فرزند
خود يَنگ سوئوخ - تِگين را كه در متون فارسى به نام «شير كشور» معرفى شده
است، با سپاهى بزرگ به بخارا فرستاد. حاصل اين لشكركشى، ورود فرزند
قراچورين به بخارا و اسير و كشته شدن ابروي، فرمانرواي هفتاليان بود (نك:
همو، 8 -9؛ فراي، 12 -11 ؛ گوميلف، .(115-116 به احتمال ابروي (ابرزي) آخرين
فرمانرواي هفتاليان در واحة بخارا بود. فردوسى كه ماجرا را به شرح آورده،
خاقان ترك را خاقان چين نوشته است، ولى به درستى بخارا را لشكرگاه شاه
هيتال ناميده است (8/158): بخارا پر از گرز و كوپال بود }{ كه لشكرگه شاه
هيتال بود
فردوسى منطقة فرمانروايى خاقان را در اين دوره كه ظاهراً بايد نيمة دوم سدة
6م باشد، از چين تا بخارا نوشته است: زچين تا بخارا سپاه ويند (8/175).
معلوم نيست در زمان هفتاليان، منطقة سفلاي رود زرافشان تابع ايران بوده
است، يا نه؟ ولى در يك نكته جاي ترديد نيست و آن وجود بخارا به عنوان
ناحية مرزي ميان ايرانيان و تركان بوده است (همو، 8/185-186).
بعضى برآنند كه گويا بهرام پنجم شاهساسانى (420- 438م) بخارا را به عنوان
مرز با تركان برگزيد و فرمان داد تا برجى بر فراز آن ساخته شود (غفورف، .(197
بناي برج تا اندازهاي مؤيد آن است كه بخارا به عنوان شهر مرزي تابع
دولت ساسانى بوده است. در عهد انوشيروان، پادشاه تركان كه دينوري نام او
را «سنجبوخاقان» نوشته است، مردم خود را گرد آورد و به خراسان لشكر كشيد و
پس از تصرف شهرهاي چاچ، فرغانه، كش و نسف تا بخارا پيش تاخت. انوشيروان
پس از آگاهى از اين ماجرا سپاهى انبوه به فرماندهى پسرش هرمزد را - كه
وليعهد و جانشين وي بود - براي جلوگيري از تجاوز تركان فرستاد. خاقان ترك
كه از نزديك شدن هرمزد با خبر گرديد، آنچه را تصرف كرده بود، رها نمود و به
خاك خود بازگشت. انوشيروان نيز از فرزند خود خواست كه از مرز بازگردد
(دينوري، 68؛ غفورف، 218 ؛ ماركوارت، 65 ، حاشية .(1
نوشتة دينوري مؤيد آن است كه بخارا شهري مرزي و تابع دولت ايران بوده
است. يعقوبى بخارا را از جمله شهرهاي ايران بر شمرده است (همانجا). پيش از
فتح بخارا توسط مسلمانان، اين واحه در اختيار نيزك طرخان بود. فردوسى نام
او را بيژن طرخان نوشته است (9/348)، حال آنكه طبري (5/286)، بلاذري (ص
420)، ابن اثير (3/121) و تنى چند از مؤلفان، نام او را نيزك طرخان
دانستهاند. اين شخص كه ابتدا در خدمت يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانى بود،
از او روي گرداند. وي كه فرمانرواي سغد و سمرقند و بادغيس بود، با ماهوي
سوري مرزبان مرو، برضد يزدگرد همدست شد و بنا به نوشتة فردوسى، سپاهى را از
بخارا به مرو فرستاد (9/349-350) كه انجام آن قتل يزدگرد سوم بود. پس از
قتل يزدگرد ماهوي سوري صاحب گنجينة وي شد و پس از تصرف بلخ و هرات به
منظور تصرف بخارا،سمرقند و چاچ لشكر كشيد. وي نيزك طرخان را در ماجراي قتل
شهريار ساسانى گناهكار مىخواند (همو، 9/372-373).
بنا به نوشتة فردوسى، خان ترك به خونخواهى يزدگرد برضد ماهوي سوري لشكر
آراست، به سوي بخارا رفت و از سوي جيحون سپاه ماهوي سوري را موردتهديد
قرار داد. ماهوي به مقابله پرداخت، ولى در نخستين پيكار اسير شد و با زجر و
شكنجه به هلاكت رسيد (9/374- 380؛ رضا، 199-200).
در نوشتهها اغلب بخارا را جزو سرزمين سغد دانستهاند. ياقوت از وجود دو سغد:
سغد سمرقند و سغد بخارا ياد كرده است (3/394). در بخاراي پيش از اسلام
سكههاي مسينى ضرب مىشد كه بر آنها عنوان «شاه اسوار» كه همان سوار فارسى
است، ديده مىشود. زمان ضرب اين سكه را سدههاي 4 و 5م دانستهاند. ظاهراً
فرمانروايان بخارا دو عنوان داشتهاند (غفورف، كه يكى از عنوانهاي آنان
«بخار خدات» بود (بارتولد، .(III/378 در زبان سغدي اين عنوان به صورت
«پوخارخدات» آمده است (اسميرنووا، .(43 از رويدادنامههاي چينى از جمله سوي
شو (تاريخ دودمان سوي) و تان شو (تاريخ دودمانتان) چنين برمىآيد كه
حكمرانانى از 22 نسل، بيش از 400 سال بر بخارا فرمان راندند .(24ٹُّû) از
سدة5م در آسياي مركزي، سكههايسيمين به تقليد از سكههاي پيروز، پادشاه
ساسانى (459-484م) ضرب مىشد كه چند گنجينة آن در وادي زرافشان به دست
آمده است. سكههاي ديگري نيز به تقليد از سكههاي بهرام پنجم (420- 438م)
ضرب شده بودند كه در سغد و بخارا رواج داشتند. هنينگ معتقد است كه بر اين
سكهها عنوان «شاه بخارا» ضرب شده بودند (نك: غفورف، .(259 «رويدادنامة
مسيحى» عنوان خواتو را به كار برده كه همان عنوان خدا و به معناي بزرگ
است و جمع آن در متون بودايى به صورت خوتاوت آمده است (اسميرنووا، .(41
مآخذ چينى از وجود فرمانروايانى با عنوان بخارخدات در 6ق/627م خبر دادهاند.
عمدهترين مأخذ اسلامى در اين باره تاريخ بخاراي نرشخى است. بارتولد
مىنويسد: متأسفانه نوشتة او دربارة دوران پيش از اسلام، از دقت كافى
برخوردار نيست. به عنوان نمونه چنانكه در كتاب نرشخى مشاهده مىشود، معلوم
نيست آن بخارخداتى كه به فرمانش سكة نقره در بخارا ضرب شد، به راستى در
زمان خلافت ابوبكر (11-13ق/632 -634م) مىزيسته است، يا نه؟ ؛ III/378-379)
نرشخى، 10)، زيرا آگاهيهاي مربوط به نخستين دورة سلطة عربها بر ماوراء جيحون،
با افسانه آميخته شده، و بنا به نظر بارتولد نيازمند برخورد انتقادي است
.(III/379)
مسجد مغاك عطار، سدة 6ق/12م
بزرگان بخارا عنوان دهقان داشتند كه بلند پايهترين آنان را در متون اسلامى
«عظماء الدهاقين» ناميدهاند. بالاترين مقام به رئيس دولت سغد (اِخشيد سغد و
افشين سمرقند) تعلق داشت (اسميرنووا، .(40 بنا بر نوشتة نيشابوري، هنگامى كه
در سدة 6م دهقانان و توانگرانى كه از ظلم ابروي (ابرزي) گريخته بودند، به
بخارا باز آمدند، آنان كه در بخارا مانده بودند، درويشان و فقيران بودند. در
ميان باز آمدگان دهقان بزرگى بود كه او را بخار خدات مىگفتند، از بهر آنكه
دهقانزادة قديم و صاحب ضياع و عقار بود و اغلب اين مردمان كديوران و
خدمتكاران او بودند (نك: نرشخى، همانجا). چنين به نظر مىرسد كه مردم بخارا
در روزگار پيش از اسلام، آيين بودايى و زرتشتى، هر دو را داشتند. در مآخذ
نامهاي آتشكده و بتكده جدا ذكر شده است. از جمله در شاهنامه به آتشكدههاي
بخارا و بيكند (پاي كند) جداگانه اشاره شده است (غفورف، .(285 در كتاب
شهرستانهاي ايران آمده است كه كيخسرو آتشكده و آتش پيروز بهرام را در
سمرقند برپا كرد (مشكور، 222).
زروان از ايزدان مردم سغد، همانند برهما در آيين هندوان بوده است. در متون
سغدي به نامهاي ايزدان ايرانى از جمله ورثرغن به صورت وَشْغَن و خوَرَنه
به صورت فَرْن و تيشتري به صورت تير برمىخوريم. مورخان سدههاي 4-7ق و
ديگر مؤلفان از ديههاي سغد كه با واژة وَغَن (بَغَن) همراه است، نام
بردهاند. در حوالى طواويس در حومة بخارا نام استاوغن1 و خوربغن2 وجود داشته
است (غفورف، .(288-289 بنابر نوشتة بيرونى روز اول نوسرد، نوروز سغديان است
كه نوروز بزرگ باشد و روز بيست و هشتم آن زرتشتيان بخارا را عيدي است كه
رامُشْ آغام گويند و در آن عيد در آتشكدهاي كه نزديك قرية رامش است، جمع
مىشوند و اين آغامها نزد آنان عزيزترين اعياد است و در هر ديهى كه باشند،
نزد رئيس خود براي خوردن و آشاميدن جمع مىشوند (ص 234). مغان دربارة آتشكدة
ياد شده گفتهاند كه «آن آتشخانه قديمتر از آتشخانههاي بخاراست» (نرشخى،
23).
مقبرة چشمه ايوب، سدههاي 8-10ق/14-16م
روزهاي ماه در ميان مردم سغد و بخارا همانند ايران در روزگار پيش از اسلام
بوده است. بنا بر نوشتة بيرونى، اهل سغد را در دهكدهها در ايامى كه نامهاي
آنها در هر ماه يكى است، بازارهايى است كه در دهكدههاي بخارا و سغد برپا
مىگردد (ص 235). شايد همين نزديكى در زبان، فرهنگ و معتقدات دينى سبب اين
سخن اصطخري شده است كه مىگويد: مردم بخارا در قديم قومى بودند كه از
اصطخر به آنجا انتقال كردند (ص 245).
جغرافىنويسان مسلمان، بخارا را حاوي 3 بخش عمده در روزگار قديم دانستهاند.
قلعة قديم بخارا با نام پارسى كهندز بوده كه صورت كوتاه آن كُندوز يا
كُندِز شامل شهر قديم است. اين قسمت ميان شهر كهنه و شهر نو عهد اسلامى
واقع شده بود.دور شهر ديواري وجود داشت كه در عربى آن را رَبض ناميدهاند.
قلعة شهر به روزگار قديم در همان مكان امروزي قرار داشت. محوطة شرق ميدان
همانند سمرقند، ريگستان نام گرفت. آن زمان قلعه دو دروازه داشت: دروازة
ريگستان در غرب، و دروازة غوريان در شرق. ميان دروازهها خيابانى كشيده
بودند. ميدان قلعه از روزگار قديم تاكنون تغيير نيافته است. درون قلعه در
همان مكانى كه بعدها كاخ اميران بخارا در آن واقع شده بود، به احتمال قصر
بخار خدات قرار داشته كه بناي آن متعلق به سدة 7م و پيش از سلطة عربها بر
اين سرزمين بوده است (نك: بارتولد، .(III/380-381 7 قطعه ستون سنگى قلعه
نموداري از مجموعة ستارگان بنات النعش است كه شرح آن در تاريخ بخارا آمده
است (نرشخى، 33-34). بنابر روايات موجود، هرگز هيچ فرمانروايى از اين كاخ
به هزيمت نشده است و كسى درون كاخ از دنيا نرفت، بلكه مرگ در بيرون از
كاخ گريبان شاهان را گرفت (همو، 34).
از در غربى حصار بخارا تا دروازة معبد ريگستان، از قديم و به روزگار آل
سامان، سراي پادشاهان بوده است (همو، 36). مقدسى دربارة اين مجموعه نوشته
كه خزاين و زندان فرمانروايان در آن قرار داشته است (ص 280). در آنجا قتيبة
بن مسلم باهلى مسجد جامعى در محل پرستشگاه بودايى (بتخانه) بنا كرد كه
بعدها به محل ديوان خراج بدل شد (بارتولد، .(III/381 بر در كاخ صفحهاي
فلزي با نام معمار آن نصب شده بود. احمد مترجم تاريخ بخارا در جماديالاول
522/مة 1128 نوشته است كه كاخ در زمان او ويران شد و صفحة ياد شده و نوشتة
آن از ميان رفت. چنانكه اصطخري نوشته است، شاهان ساسانى در اين كاخ
مىزيستند. در سدههاي 6 و 7ق/12 و 13م كاخ و قلعه ويران، و سپس احيا گشت و
بقاياي بناهاي قديم در 560ق/1165م از ميان رفت و مصالح آن براي بازسازي
ديوار شهر به كار گرفته شد (همانجا).
اصطخري از دروازة نوبهار (در نوبهار) ياد كرده كه بىگمان پرستشگاه بوداييان
بوده است (ص 240). نكتة درخور توجه آن است كه با گذشت سدههاي دراز، اين
دروازه به راهى پيوسته كه يكى از مراكز دينى اسلام به نام بهار است
(بارتولد، .(III/383 نرشخى ضمن شرحى پيرامون نواحى وابسته به بخارا، از
وردانه و حصار بزرگ و استوار آن ياد كرده، و نوشته است كه اين ديه بزرگ
از قديم جاي پادشاهان، و قديمتر از شهر بخارا بوده، و گويا شاپور پادشاه
ساسانى آن را بنا كرده است (ص 22). وي ضمن اشاره به افشنه و شارستان
بزرگ آن، از بركد، رامتين، ورخشه (فرخشه)، بيكند (پاي كند)، ياد كرده، و
بيكند را قديمتر از شهر بخارا دانسته است (ص 22-26).
كشف كاخ ورخشه در 30 كيلومتري شمال غربى بخارا توسط شيشكين هيجان بزرگى در
جهان دانش پديد آورد. در آنجا مىتوان آثار شبكههاي پيشرفتة آبياري را
مشاهده كرد. ورخشه بزرگترين مجموعة اين منطقه است كه در بعضى جاها از
جمله قلعة شهر، ارتفاع آن به 19 متر مىرسد. وجود ورخشه به عنوان شهر به
تقريب مربوط به سدههاي 5 تا 10م است، اما برخى اشياء مكشوفه از جمله
سكهها، معرف سكناي مردم پيش از سدههاي ياد شده بوده است. حفاريهاي قصر
بخارا خدات مؤيد مجموعة وسيعى از بناهاي آن است. در 3 تالار اين كاخ،
نقاشيهاي ديواري جالبى كشف شده كه شامل صحنههايى از شكار است. در اين
صحنهها فيلهايى با رنگهاي مختلف ديده مىشوند كه شكارگران بر آنها سوار
شدهاند (بلنيتسكى، 181 بب).
دوران بعد از ظهور اسلام: پس از فتوحات اسلامى در سدههاي 1 و 2ق/7 و 8م
اغلب رويدادهاي سرزمين بخارا در پردة ابهام قرار دارد. پيروزي عربها و مبارزة
آنان با بتپرستى و ديگر اديان سبب شد كه آگاهيهاي تاريخى با شك و ابهام
آميخته شوند. چه بسا فاتحان آگاهانه گزارشهاي تاريخى موجود را از ميان
بردهاند. از اينرو، پيگيري حوادث با دشواري تؤم شده است، چنانكه از توالى
حكام بخارا پس از هيتاليان تا اوايل سدة 7م مطالب روشنى نمىيابيم
(استاويسكى، .(9 به عنوان نمونه وضع فرمانروايان بخارا پيش از حملة عربها
سخت آشفته است. مورخان گاه از وجود نيزك طرخان و گاه از ماهوي سوري سخن
راندهاند. نرشخى از شخصى به نام كانا بخار خدات در زمان ابوبكر ياد كرده
كه بسيار مشوش است (ص 10، 49). نمىدانيم اين بخارخدات كه در اوايل سال
54ق/674م به هنگام حملة عبيدالله بن زياد كه ظاهراً فرمانرواي بخارا بوده،
با خاتون بخارا چه نسبتى داشته، و آيا در زمان او فرمانرواي بخارا بوده
است، يا نه؟ (نك: همو، 52). در اين سال، معاويه عبيدالله بن زياد را بر
خراسان گمارد و او با 24 هزار سپاهى از آب جيحون گذشت و پس از فتح رامتين و
ظاهراً بيكند يا نيمى از اين سرزمين به بخارا رسيد (همانجا؛ بلاذري، 410؛
طبري، 5/297). آن زمان زن بيوهاي كه شوهر فرمانروايش را از دست داده بود،
بر بخارا حكومت داشت (بارتولد، .(III/379 نرشخى از آن روي خاتون را
فرمانرواي بخارا نوشته كه پسرش خردسال بوده است (ص 52)، ولى گرديزي
خاتون را جدة آن كودك نوشته است (ص 106). طبري نام او را قبج خاتون، همسر
يكى از فرمانروايان ترك نوشته است (5/298). خاتون از تركان ياري خواست،
جماعتى كثير از تركان به ياري وي آمدند و مسلمانان با آنان پيكار كردند و
تركان را بههزيمت واداشتند و لشكرگاهشان را تصرف كردند. مسلمانان همچنان
پيش مىرفتند (بلاذري، همانجا). خاتون و سپاهيانش به درون حصار شهر پناه
بردند. به فرمان عبيدالله بن زياد، سپاهيانش درختها را مىكندند و روستاها را
ويران مىكردند. شهر بخارا در معرض خطر قرار گرفت. خاتون كس فرستاد و امان
خواست. عبيدالله با اخذ يك ميليون درهم و گرفتن 4 هزار برده، اسلحه،
ظرفهاي طلا و نقره و پارچههاي ابريشمين گرانبها صلح كرد (نرشخى، 52 -53؛
بلاذري، همانجا؛ بليايف، .(190
در 56ق/676م سعيد بن عثمان بن عفان از سوي معاويه عامل خراسان شد. وي با
گذر از آمودريا به بخارا رسيد (طبري، 5/304- 306). گرديزي مهلب بن ابى صفره
را سردار سپاه عرب در حمله به بخارا دانسته است (همانجا). خاتون بخارا 300
هزار درهم به سعيد بن عثمان داد، ولى وي به اين مبلغ راضى نشد و بسياري
از اهالى و زمينداران را به گروگان گرفت و فرمان داد تا آنان را از خراسان
به املاك او در مدينهبرند،زر و سيموپوشاكهايگرانبها را از آنانبازستانند و
لباسى از پارچههاي خشن بر آنان بپوشانند و به كارهاي سخت وادارند.
زمينداران بخارا گله داشتند كه فاتحان با آنان چون بردگان رفتار مىكنند
(بليايف، 190 .(168, خاتون 15 سال به نيابت از فرزند يا نوادهاش بر بخارا
فرمان راند. نرشخى نام اين پسر را طُغْشاده فرزند بيدون نوشته است كه
هنگام مرگ پدر شيرخواره بود (ص 12، 65، 66؛ فراي، .(16 هرگاه خاتون بنا به
نوشتة نرشخى از 54ق/674م بر بخارا فرمان رانده باشد، 69ق/688م را بايد سال
پايان فرمانروايى وي بر بخارا دانست. از اين سال تا 91ق/710م نامى از
طغشاده به عنوان فرمانرواي بخارا نمىيابيم. نرشخى دربارة اين پسر مىنويسد
كه چون خردسال بود، «هر كسى از اهلان بدين ملك طمع كردندي» (ص 66). پس
از آن حجاج بن يوسف ثقفى به حكومت ايران دست يافت و قتيبة بن مسلم
باهلى را به امارت خراسان برگزيد. وي در 88ق/707م (همو، 61)، و به نوشتة
طبري به قولى در 89ق (6/439)، و به قولى ديگر در 90ق به غزاي بخارا رفت
(همو، 6/442-443).
گمان مىرود همة تاريخهايى كه از سوي مؤلفان اسلامى پيرامون جنگهاي قتيبة
بن مسلم براي فتح بخارا ارائه شده است، درست باشد، زيرا نرشخى از 4
لشكركشى قتيبه براي تصرف بخارا ياد كرده است (ص 66). طبري از 5 پيكار در
ماوراءالنهر خبر داده، و نخستين پيكار او را در 87ق نوشته است. در اين سال،
وي به غزاي بيكند (پاي كند) از توابع بخارا رفت و پس از نبردي سنگين كه
يكماه به درازا كشيد، شهر را فتح كرد و همة جنگاوران آن را كشت (6/429-431).
طفيل بن مرداس گويد: هنگامى كه قتيبه بيكند را گشود، چندان ظروف طلا و
نقره به دست آورد كه در شمار نبود. ظرفها و بتها را ذوب كردند. گويند: غنايم
بيكند به اندازهاي بود كه در خراسان همانند نداشت (همو، 6/431- 432). در
88ق/707م قتيبه به غزاي نومجكت و راميثن (راميثنه) رفت. مردم با او از در
صلح درآمدند (همو، 6/436-437). در اين ماجرا تركان كه سالاري آنان با
كوربغانون ترك خواهرزادة فغفور چين بود، به قصد او آمدند. نرشخى نام اين
شخص را كورمغانون نوشته است (ص 63؛ طبري، 6/437). پس از ناكامى قتيبه در
حمله به بخارا در 88ق، حجاج فرمان داد نقشهاي از منطقه تدارك گردد و براي
او فرستاده شود تا پيكارها طبق نقشه صورت پذيرد. در ضمن قتيبه توانست ميان
سران منطقه اختلاف پديد آورد و كوشيد تا از اين طريق حكام محلى را به سوي
خود جلب كند (اسميرنووا، .(200
در 89ق/708م قتيبه بار ديگر به بخارا لشكر كشيد، ولى پيكار بخارا براي او با
توفيق همراه نشد. وي در پاييز همان سال با دادن تلفات سنگين به خراسان
بازگشت و در 90ق به بخارا حمله برد. وردان خدات كه نام او مشخص نشده
است، كس نزد سغديان و تركان فرستاد و از آنان ياري طلبيد، ولى قتيبه زودتر
از آنان به بخارا رسيد و شهر را محاصره كرد. در آغاز بخاراييان بر لشكر قتيبه
برتري يافتند (طبري، 6/242- 244). پيكاري خونين روي داد. قتيبه به لشكريان
عرب اعلام كرد كه هر كس سر يكى از دشمنان را بياورد، يكصد درهم پاداش خواهد
گرفت. از سر كشتگان هرمى بزرگ در لشكرگاه عرب پديد آمد. قتيبه با نيرنگ
طرخان را فريفت و او را از صحنة كارزار دور كرد و در نتيجه توانست بخارا را به
تصرف آورد (غفورف، .(311 طبري از ملك بخارا با عنوان وردان خداه ياد كرده
است (6/440). چنين به نظر مىرسد كه ملك وردان يا وردانه كه ابن خردادبه
او را وردان شاه ناميده است (ص 40)، زمانى بر بخارا فرمان رانده باشد.
وردان خدات در جنگ شكست يافت (نرشخى، همانجا؛ مدرس رضوي، 165). دينوري
نام اين شخص را صول (چول) نوشته است (ص 327)؛ گمان مىرود كه وي از
ميدان نبرد گريخته باشد، زيرا قتيبه پس از رنج بسيار با حيله او را به چنگ
آورد و به فرمان حجاج كشت (مدرس رضوي، همانجا). در 91ق قتيبه در دهكدهاي
فرود آمد كه آتشكدهاي در آنجا بود. آن محل را جايگاه طاووسان مىناميدند.
وي سپس به جايگاه طرخان سغد رفت و آنچه بر سر آن صلح كرده بود، از وي
گرفت و سپس به بخارا بازگشت و بخار خدات را كه جوانى نوسال بود، شاه بخارا
كرد (طبري، 6/463- 464). اين جوان همان است كه نرشخى با نام طغشاده از او
ياد كرده است. وي مىنويسد كه قتيبه طغشاده را بر مسند فرمانروايى بخارا
نشانيد و او 32 سال حكومت كرد و 10 سال پس از قتيبه نيز همچنان فرمانروا بود
(ص 11).
قتيبه پس از فتح بخارا در 91ق/710م فرمان داد تا اهل بخارا نيمى از
خانههاي خويش را به عربها دهند تا با ايشان در يك جا زندگى كنند و از احوال
آنان با خبر باشند. وي «احكام شريعت را بر ايشان لازم گردانيد و رسم گبري
برداشت» (همو، 66). طغشاده كه به دست قتيبه ظاهراً اسلام آورده بود، از
حمايت او بهرهمند شد و فرزند خود را نيز به پاس اين حمايت قتيبه ناميد (همو،
14). درآمدن عربها به بخارا و زندگى در خانههاي بخاراييان، امتزاج و نزديكى
ميان اين دو گروه پديد آورد. در 110ق/728م هنگامى كه اشرس والى خراسان
شد، ابوالصيدا صالح بن طريف را به ماوراء النهر فرستاد. ابوالصيدا شرط كرد كه
جزيه از مسلمانان برداشته شود؛ اشرس پذيرفت؛ مردم با شتاب به مسلمانى روي
آوردند. غورك اخشيد سمرقند به اشرس نوشت كه خراج كاستى پذيرفته است. اشرس
به ابوالعمرطه عامل سمرقند نوشت كه خراج ماية قوت مسلمانان است؛ شنيدهام
كه مردم سغد و امثال آن از روي دلبستگى اسلام نياوردهاند، بلكه هدفشان
فرار از جزيه است. چندي بعد ابوالعمرطه را از كار خراج برداشت و آن را به
هانى بن هانى سپرد. دهقانان بخارا نزد اشرس آمدند و گفتند: خراج از كه
مىگيري كه همة مردم عرب شدهاند. اشرس نپذيرفت و از هانى خواست تا اخذ
خراج و جزيه از مردم را ادامه دهد. عاملان او نيز اخذ جزيه از مردم ضعيف را
كه مسلمان شده بودند، ادامه دادند. از اينرو، مردم سغد و بخارا از اسلام
روي گردان شدند و تركان را به اقدام برضد عربان تشويق كردند. مردم سغد و
بخارا با خاقان آمدند و به كاخهاي بخارا رسيدند و قطن بن قتيبه را با ده
هزار كس محاصره كردند و 6 هزار تن از آنان را كشتند كه قطن بن قتيبه نيز از
زمرة كشتگان بود. اين پيكار مدتها به درازا كشيد و سرانجام، تركان آن منطقه
را ترك گفتند (طبري، 7/54 - 60).
مقبرة شيخ صفىالدين بخاري، سدههاي 7-9ق/13- 15م
در جريان پيكارها، تركان و گاه چينيان در حمايت از فرمانروايان سغدي،
نقشهايى ايفا كردند. سغديان در پيكار با عربها چندينبار از چينيان كمك
طلبيدند. كافى است به نامة غورك اخشيد سغد و قراتگين امير ترك ناريان به
امپراتور چين در 100ق/719م توجه شود. آنها پيش از آن در سالهاي 94- 95ق نيز
سفيرانى به دربار امپراتور چين فرستادند. بعدها نيز در سالهاي 716 تا 733م
بارها فرستادگانى را به دربار چين گسيل داشتند (اسميرنووا، .(200-201 رابطة
سغديان با تركان لشكركشيهاي اعراب را دشوار مىكرد، ولى نقش تركان در مراحل
مختلف دستخوش تغيير مىشد. آنها كه گاه به صورت وابستگان فرمانروايان محلى
عمل مىكردند، در عين حال مىكوشيدند تا از عربها نيز به سود خود بهره گيرند
(همو، .(201 در 96ق قتيبة بن مسلم باهلى به قتل رسيد. متعاقب او خان تركان
در 97ق درگذشت و اوضاع پيچيدهتر شد.
در 100ق طغشاده فرمانرواي بخارا، غورك اخشيد سغد و قراتگين فرمانرواي ناريان
سفيرانى به دربار امپراتور چين فرستادند و از او كمك خواستند. طغشاده در نامة
خود نوشت كه ما طى چند سال همواره از عربان در هراس بودهايم و آرام
نداريم. او از امپراتور خواست تا به تورگشها فرمان دهد، براي كمك نزد او
بروند و متفقاً به سركوب عربها مبادرت كنند. غورك و قراتگين نيز نامههاي
مشابهى به امپراتور نوشتند (همو، 214 .(213, فشار بر مردم بخارا از سوي
مأموران دولت اموي به اندازهاي بود كه در 110ق/728م سر به شورش
برداشتند. در نتيجه عربها ناگزير از ترك بخارا شدند. آنان كه تاب مقابله با
شورشيان را نداشتند، از شهر بيرون آمدند و آن را در محاصره گرفتند، تا آنكه
سال بعد توانستند بار ديگر بر بخارا مسلط شوند (بارتولد، .(III/379 طبري در شرح
وقايع سال 119ق/737م خاقان ترك را ابومزاحم مىنامد و مىنويسد كه اين
كنيه از آنرو براي وي برگزيده شد كه مزاحم عربان بود (7/113). معلوم نيست
روش طغشاده در جريان اين شورش چه بوده است؟ در بهار 102ق/720م گروهى از
تركان كه كولچور فرستادة سولوخان در رأس آنان قرار داشت، براي كمك به سغد
آمدند (اسميرنووا، .(217
مسجد و حوض خواجه زينالدين، سدههاي 4-13ق/10-19م
هشام بن عبدالملك در 106ق/724م اسد بن عبدالله قسري را امارت خراسان داد.
وي تا 109ق/727م در خراسان بود. در اين سال وي معزول شد و بار دوم در
117ق/735م امارت خراسان يافت و 4 سال در اين سمت باقى بود (مدرس رضوي،
268). در 121ق/739م نصر بن سيار عامل هشام در خراسان شد و از بلخ به غزاي
ماوراءالنهر رفت و چون به چاچ رسيد، كولچور (كورصول) با 25 هزار سپاهى مانع
گذر او از رود چاچ شد. در اين لشكركشى 20 هزار كس از مردم بخارا و سمرقند و
كش و اسروشنه همراه سپاه نصر بن سيار بودند. در پيكاري كه ميان طرفين روي
داد، كولچور كشته شد و تركان سستى گرفتند (طبري، 7/174- 175). در همان سال
چون نصر بن سيار به سمرقند رسيد، طغشاده بخارخدات نزد او رفت. نصر او را
گرامى داشت، ولى دو تن از دهقانان بخارا كه به دست نصر بن سيار مسلمان
شده بودند، طغشاده را كشتند. يكى از دهقانان در حين حمله به واصل بن عمرو
قيسى و ديگري به فرمان نصر بن سيار كشته شدند. در شرح اين ماجرا نوشتههاي
طبري و نرشخى با اندك تفاوتى به يكديگر نزديكند (همو، 7/176؛ نرشخى، 83 -
85).
نصر بن سيار پس از مرگ طغشاده، پسرش را بخار خدات كرد. به درستى نام اين
پسر روشن نيست. نرشخى جانشين او را سُكان بن طغشاده نوشته است (ص 11).
فراي گمان دارد كه نام سُكان به جاي نام تركى ارسلان آمده است، چون در
مآخذ چينى از اين نام ياد شده است (ص 22 )؛ ولى در بعضى مآخذ پسرش بِشْر و
در بعضى ديگر قتيبةبن طغشاده را جانشين پدر دانستهاند. فراي مىنويسد شايد
اين هر دو يكى بودهاند و يا اينكه قتيبه پس از بشر به جاي او نشسته است
(ص .(20
قتيبة بن طغشاده در زمان ابومسلم از طرفداران او شد و در جنگ زياد بن صالح
با شريك بن شيخ مهري شركت كرد (نرشخى، 14، 87). شريك بن شيخ مهري مردي
از عربهاي بخارا بود كه مذهب شيعه داشت. او مردم را به خلافت فرزندان
اميرالمؤمنين على(ع) دعوت كرد و گفت فرزندان پيامبر(ص) شايستة خلافتند.
خلقى عظيم بر او گرد آمدند و امير بخارا عبدالجبار شعيب نيز با او بيعت نمود و
جملة اهل بخارا با او اتفاق كردند. چون خبر به ابومسلم رسيد، زياد بن صالح
را با 10 هزار سپاهى به بخارا فرستاد. 37 روز پيكار ادامه داشت و هر روز
بسياري از لشكريان زياد بن صالح كشته مىشدند. بخار خدات قتيبة بن طغشاده
به ياري زياد بن صالح آمد. در نوكند بخارا پيكار در گرفت كه طى آن شريك از
اسب بر زمين افتاد و كشته شد. به فرمان زياد بن صالح شهر بخارا را به آتش
كشيدند؛ 3 شبانه روز شهر در آتش مىسوخت. سپس دو فرزند شريك را گرفتند و به
فرمان زياد بردار كردند. در اين شورش كسان بسياري از اهل شهر كشته شدند.
اين خدمت قتيبة بن طغشاده سودي براي او به بار نياورد و وي پس از چندي
به فرمان ابومسلم هلاك شد (همو، 14، 86 -89).
نرشخى از بنيات پسر ديگر طغشاده نيز ياد كرده، و نوشته است كه بعد از
طغشاده بخارا در دست فرزندان، خدّام و نوادگان او بود، تا اينكه به روزگار
امير اسماعيل سامانى، ملك از دست فرزندان بخارخدات بيرون شد (ص 11). حكومت
بنيات حدود سالهاي 139 تا 165ق/756 تا 782م بود. در زمان او نيز شورشهايى در
بخارا روي داد كه در يكى از شورشها حاكم عربنژاد بخارا به سبب فعاليتهاي
شيعى به فرمان حاكم خراسان كشته شد. فعاليت شيعيان مركز خلافت بغداد را
سراسيمه كرده بود. به اين فعاليتها شورش خوارج در بخارا به پيشوايى يوسف
البَرْم در 160ق/777م را بايد افزود. او نيز چندي بعد دستگير و كشته شد
(فراي، .(22 مهمترين شورش، عصيان مقنع در 158- 165ق در واحة بخارا و حوالى
آن بود كه بنا به نوشتة نرشخى، بنيات بخارخدات از آن جانبداريكرد و همين
امر نيز سببكشته شدن او از سويمهديعباسى شد (ص 44؛ فراي، .(23 گرديزي
مىنويسد: چون مقنع قيام آشكار كرد، سپيد جامگان بخارا و سغد پديد آمدند و او
را ياري كردند. مهدي خليفه، جبرئيل بن يحيى و برادرش يزيد را به جنگ سپيد
جامگان بخارا فرستاد. جبرئيل در 157ق با ايشان جنگ كرد و 700 تن را در شهر
نوجكت كشت و حكيم بخاري مهتر ايشان را نيز بكشت و ديگران هزيمت شدند و سوي
مقنع رفتند (ص 126). در 166ق مسيّب بن زُهير از سوي خليفه مهدي به خراسان
رفت و آهنگ بخارا و قصد مقنع كرد (همو، 127). از نوشتة گرديزي چنين برمىآيد
كه در زمان او هنوز پيروان مقنع وجود داشتهاند (ص 128).
از شورشهاي سدة 2ق/8م قيام رافع بن ليث نوادة نصر بن سيار بود كه مردم
بخارا از او پشتيبانى مىكردند. چون مأمون به خلافت رسيد، با او سازش كرد و
شورش پايان گرفت (نرشخى، 104- 105؛ فراي، .(25 از اين پس تا آغاز حكومت
سامانيان حادثة مهمى در بخارا روي نداد. چنين به نظر مىرسد كه پس از
بنيات، بخارخداتها از اهميت چندانى برخوردار نبودند، تا اينكه اسماعيل سامانى
املاك و مستغلات او را از نوادهاش ابراهيم بن خالد بن بنيات گرفت و براي
او سالانه 20 هزار درهم مقرر كرد (نرشخى، 15-16). از زمان قتيبة بن مسلم جز
از بخارخداتها، عاملان عرب نيز بر خطة بخارا فرمان مىراندند و تابع امراي
خراسان بودند كه جايگاهشان مرو بود. از ديدگاه جغرافيايى رابطة بخارا با مرو
بيش از رابطة آن با سمرقند بود. بخارخدات در مرو نيز كاخى داشت كه طبري
بدان اشاره كرده است. در سدة 3ق/9م كه امراي خراسان مركز خود را به
نيشابور انتقال دادند، ادارة امور بخارا از ديگر نواحى ماوراءالنهر جدا شد
(بارتولد، .(III/380
بخارا تا 260ق/874م در اختيار سامانيان نبود، بلكه عاملانى كه تابع حكام
تخارستان بودند، بر آن خطه فرمان مىراندند. پس از سقوط تخاريان، يعقوب ليث
براي مدتى كوتاه با عنوان اميرخراسان در بخارا شناخته شد. سپس اهل بخارا
به نصر بن احمد سامانى فرمانرواي سمرقند متوسل شدند و او حكومت بخارا را به
برادرش اسماعيل سپرد (همانجا). گرديزي مىنويسد: اسماعيل در زمان پدرش احمد
فرمانرواي بخارا بود و در 275ق/888م با برادرش نصر كه حاكم سمرقند بود، حرب
كرد و او را مغلوب نمود؛ اما وي را به حكومت آن سرزمين بازفرستاد (ص 147).
در زمان عمرو ليث صفاري وي محمد ابن بشر، على بن شروين و احمد دراز را به
جنگ اسماعيل فرستاد. احمد دراز تسليم شد. محمد بن بشر شكست خورد و سپس كشته
شد و على بن شروين در 286ق/899م اسير، و در بخارا زندانى شد و تا دم مرگ در
زندان بود. سپس اسماعيل به بخارا رفت (همو، 144- 145).
اسماعيل پس از مرگ برادرش نصر امارت خراسان يافت و در 279ق/892م سراسر
ماوراءالنهر را متصرف شد و بخارا را تختگاه دولت خود ساخت (بارتولد، همانجا).
اسماعيل سامانى دولتى تأسيس كرد كه يادآور امپراتوريهاي باستانى ايران بود
(فراي، .(42 در نتيجه، بخارا نيز از مركزي ايالتى به مركز دولتى بزرگ بدل
گشت. نرشخى در شرح مرگ اسماعيل در 15 صفر 295ق/25 نوامبر 907م مىنويسد: «در
ايام وي بخارا دارالملك شد و همة اميران آل سامان حضرت خويش به بخارا
داشتند و هيچ از اميران خراسان به بخارا مقام نكردند پيش از وي» (ص 127).
از عهد نصر بن احمد بن اسماعيل (301-331ق/914-943م) بخارا به صورت يكى از
مراكز مهم فرهنگ و دانش درآمد و وزيرانى چون محمد بن احمد جيهانى و ديگران
بر اين مركز فرهنگى نظارت داشتند. جيهانى نه تنها مشوق دانشمندان و
جغرافىنويسانى چون ابوزيد بلخى بود، بلكه اثري جغرافيايى با نام مسالك و
ممالك به او منسوب است. سرنوشت دولت سامانى با ظهور قراخانيان كه نخستين
دولت ترك مسلمان بودهاند، ارتباط يافت. خان تركى كه در اين زمان همراه
افراد ايل خود اسلام پذيرفت، ساتوق بُغراخان بود كه يكى از افراد دودمان او
دولت سامانيان را برانداخت و نخستين دولت مسلمان ترك را در ماوراءالنهر،
بنياد نهاد (بارتولد، و به لقب عبدالكريم شهرت يافت (همانجا). نوادة او نيز
كه عنوان بغراخان و نام هارون بن موسى داشت، در 382ق/992م به سمرقند و
بخارا لشكر كشيد. گرچه اين حمله با توفيقهايى همراه بود، ولى وي ناگزير به
بلاساغون بازگشت و در همان سال درگذشت (همو، .(V/76 بزرگترين قبيله در اين
مجموعة قبايل قارلوقها بودند. در اين سال ابوعلى سيمجور در خراسان و فائق در
بلخ، برضد نوح بن منصور سامانى قيام كردند. چون نوح به بخارا بازگشت از
سبكتكين حاكم غزنه، ياري طلبيد. وي پس از چند پيكار، سپاه ابوعلى و فائق
را درهم شكست و آنان به گرگان گريختند (غفورف، .(346 چندي بعد در ذيقعدة
389/اكتبر 999 قراخانيان به فرماندهى ايلك خان (نصر بن على) سمرقند و بخارا
را تصرف كردند و عبدالملك بن نوح و ديگر اعضاي خاندان سامانى را به زندان
افكندند (بارتولد، III/386 ؛ II(1)/128, «تاريخ...1»، .(91
صابى مىنويسد: هنگامى كه لشكريان خانيه (قراخانيان) پديدار شدند، خطيبان
سامانى به مساجد درآمدند و مردم را به جهاد فراخواندند. گروه كثيري از مردم
بخارا همانند ديگر مردم ماوراءالنهر با خود سلاح داشتند؛ نزد فقيهان رفتند و از
آنان فتوا خواستند. فقيهان گفتند: اگر جنگ قراخانيان با سامانيان در راه دين
بود، جهاد صواب مىنمود، ولى چون آنان در راه نعمت دنيا پيكار مىكنند، سر
مسلمانان را به تيغ دادن گناه است (ص 402). بدين روال، بخارا سقوط كرد،
ولى اين كار به آسانى صورت نگرفت. ايلكخان ناگزير حدود 6 سال تا
395ق/1005م براي كسب قدرت با اسماعيل منتصر آخرين پادشاه سامانى پيكار
كرد. سقوط دولت سامانى سبب شد كه بخارا اهميت پيشين را به عنوان تختگاه
دولت ياد شده از دست دهد. از آن پس شاهزادگان و يا جانشينان پادشاه در
بخارا مقام مىكردند (بارتولد، .(III/386
پس از تصرف ماوراءالنهر توسط قراخانيان، امير منتصر اسماعيل ابن نوح برادر
عبدالملك از حبس اوزگين گريخت و به خوارزم رفت و از هواداران دولت سامانى
لشكري فراهم آورد و سوي بخارا لشكر كشيد و آن را تصرف كرد. جعفر تكين برادر
ايلكخان كه حاكم سمرقند بود، به مقابله شتافت، ليكن شكست يافت و اسير شد.
چندي بعد ايلكخان نيروهاي اصلى خود را روانة بخارا كرد. چون منتصر ياراي
مقاومت نداشت، از بخارا به خراسان نزد ابوالقاسم سيمجور رفت و هر دو برضد
محمود غزنوي مبارزه آغاز كردند. در 393ق/1003م منتصر به ماوراءالنهر بازگشت و
به ياري غزان بار ديگر برضد قراخانيان سر برافراشت (غفورف، 387 )، ولى
كوششهاي او نافرجام ماند. تا 416ق/1025م بخارا در تصرف على تكين، معروف به
بغراخان برادر يوسف قديرخان از قراخانيان بود (همو، .(401 ظاهراً شخصى به
نام بوري تگين ابراهيم بن نصر از امراي قراخانى در 432ق/1041م بخارا را
مسخر كرد (فراي، .(166 در همين سال خانات متحد قراخانى به دو قسمت غربى و
شرقى منقسم شد. بخارا مركز خانات غربى بود (بازورث، 174).
تقسيم قراخانيان به دو شاخه و منازعات درونى آنان چندان روشن نيست. بعضى
از قراخانيان بر واحة بخارا فرمان مىراندند، ولى حكومت آنان مستمر نبود.
بوري تگين ابراهيم كه به طمغاچخان شهرت داشت، در سالهاي 444-460ق/1052-
1068م بر بخارا فرمان راند. پس از او جنگهاي خانگى ميان فرزندانش روي داد
كه نتيجة آن پيروزي نصر بن ابراهيم، مشهور به شمسالملك
(460-473ق/1068-1080م) بود. وي نيز همانند پدر بر بخارا و سمرقند حكومت داشت.
در دوران او درگيري با تركان سلجوقى آغاز گرديد («تاريخ»، .(93 در نيمة دوم
سدة 5ق/11م شمسالملك فرمان داد تا در جنوب شهر بخارا براي او كاخى بنا
كنند. وي آن را شمسآباد ناميد. پس از مرگ او جانشينش خضرخان بناهاي
تازهاي در شمسآباد احداث كرد، ولى پس از مرگ خضرخان در زمان پسرش
احمدخان، شمسآباد متروك ماند (بارتولد، همانجا). در 482ق/1089م ملكشاه
سلجوقى با اغتنام فرصت به همراه سپاهى بزرگ از آمودريا گذشت و بخارا و
سمرقند را به تصرف آورد («تاريخ»، همانجا). ارسلان خان محمد بن سليمان در
513ق/1119م بناهايى در بخارا پديد آورد كه از آن جمله نمازگاه و سراي
دارالملك بخارا بود كه بعدها به مدرسة فقيهان بدل گشت. وي گرمابة كنار در
سراي وديههاي ديگر را بر آن مدرسه وقف كرد. بناهاي بسياري در بخارا
بهارسلانخاننسبتدادهاند(نرشخى،41-42؛بارتولد،همانجا).
مدرسة الغبيك، 836ق/1433م
پس از سقوط دولت قراخانيان، در بخارا دولتى جديد از دودمان صدر بر سر كار آمد
كه از رؤساي مذهبى شهر بودند. آنها امور دولتى را در بخارا و حوالى آن به
اختيار خود گرفتند. اين گروه مذهبى از زمرة زمينداران بزرگ، صاحبان املاك و
مستغلات، بازارها، كاروانسراها و موقوفات عمدة شهر و حومة بخارا بودند. بنيادگذار
اين دولت شخصى به نام عبدالعزيز از اخلاف برهانالدين بود. در دوران
عبدالعزيز صدر، بخارا به استقلال نسبى دست يافت («تاريخ»، .(94 دولت صدر در
اوايل سدة 7ق/13م نه از سوي خانها، بلكه در نتيجة شورش مردم به رهبري
مردي پيشهور از اهالى بخارا ساقط شد (بارتولد، .(II(1)/130 بنابر نوشتة جوينى
در رأس جنبش مردي پيشهور قرار داشت كه مورداحترام مردم بود و اهانت به
اصحاب حرمت را از لوازم كار مىدانست. او با نام سنجرملك ادارة شهر را
برعهده داشت (2/74).
در 536ق/1141م بخارا پس از چند قرن حكومت اسلامى زير سلطة قراختاييان
غيرمسلمان قرار گرفت؛ با اين وصف، حتى در دوران انحطاط نيز توانست اعتبار
پيشين را همچنان حفظ كند. دشمنان حسامالدين عمر بن عبدالعزيز را به هنگام
تصرف شهر كشتند، ولى احمد بن عبدالعزيز كه به احتمال برادر مقتول بود، سمت
مشاور امير بخارا را يافت (بارتولد، ؛ III/387 بنداري، 254؛ نظامى، 37).
از حوادث مهم اين دوره برآمدن انوشتگين (470-490 ق/ 1077-1097 م) ،
بنيادگذار دودمان خوارزمشاهيان، فرزندش قطبالدين محمد (490-
521ق/1097-1127م) و علاءالديناتسز (521 -551ق/ 1127-1156م) بود (غفورف، .(407
با مرگ سلطان سنجر در 552ق دولت سلجوقيان در شرق نيروي خود را از دست داد
(بارتولد، .(II(1)/134 ايل ارسلان پسر و وارث اتسز در 553ق/1158م از قارلوقها
در امر تصرف بخارا حمايت كرد (غفورف، همانجا). چندي بعد، علاءالدين محمد
خوارزمشاه (596 -617ق/1200- 1220م) فرزند تكش در 604ق/1207م به بهانة فرو
نشاندن شورش مردم بخارا به آن سرزمين لشكر كشيد و شهر را فتح كرد (همو، 409
؛ «تاريخ»، .(96
هنگامى كه دولت محمد خوارزمشاه به دست مغولان افتاد، بخارا از نخستين
شهرهايى بود كه در 617ق به زير سلطة مغولان درآمد (ابن اثير، 12/359). در
616ق چنگيز و فرزندش تولى به خلاف انتظار محمد خوارزمشاه و سردارانش از
اترار و سير دريا گذشتند و به سوي بخارا لشكر كشيدند (بارتولد، .(II(1)/142 آنها
نخست در سرتاق كه در شمال بخارا واقع بود، ظاهر شدند. اين نام را ميرخواند
زرنوق (ص 83، 84)، و اصطخري سرطاق نوشته است (ص 247؛ نك: وامبري،
168؛ نيز حاشية 2). در محرم 617/مارس 1220 مغولان به ديوار خارجى بخارا كه
فاقد تدارك دفاعى لازم بود، نزديك شدند (همو، 170). مدافعان شهر به نوشتة
منهاج سراج، 12 هزار (2/106) و به نوشتة جوينى، 20 هزار تن بودند (1/80).
مردم بخارا از خود پايداري نشان دادند. هنگامى كه مغولان دروازهها را گشودند
و به شهر درآمدند، 400 تن از مدافعان بخارا به ارگ شهر رفتند و 12 روز در
برابر مغولان پايداري كردند («تاريخ»، .(98 با اين وصف، شهر به تصرف مغولان
درآمد، مورد نهب و غارت قرار گرفت و به آتش كشيده شد كه در جريان آن جز
مسجد جامع و چند كاخ، همه چيز دستخوش حريق گرديد. (همان، 97 ، بارتولد،
.(III/387
رشيدالدين ضمن تكرار نوشتة جوينى حملة چنگيز و فرزندش تولى به بخارا را وصف
كرده است. بنا به نوشتة او مغولان انبار غلة شهر را گشودند و آن را غارت
كردند (1/498-499؛ «تاريخ»، .(98 مسلمانان نهتنها در برابر مغولان پايداري
كردند، بلكه هنگامى كه توفيق مىيافتند، براي مدتى كوتاه لشكريان مغول را
از مناطق اشغالى بيرون مىراندند. به عنوان نمونه تيمورملك در 619ق/1222م
به بخارا حمله برد و يك چند مغولان را بيرون راند؛ ولى در حدود سال 620ق
مقاومتمسلمانان درهم شكستهشد (بارتولد، ).قراختاييانى II(1)/143 كه در زمان
مغولان زنده مانده بودند، شيوة پوشاك مسلمانان را برگزيدند و موقعيت آنان از
دورة سلطة خوارزمشاهيان بهتر شده بود؛ با اين وصف، فرهنگ چينى داشتند.
مغولان از آنان در ادارة امور بهره مىجستند. پس از مرگ چنگيز در 624ق،
اوكتاي (624 -639ق/1227-1241م) زمام امور آسياي مركزي و ماوراءالنهر را در
دست گرفت. نخستين عامل او در سمرقند و بخارا بغاپوش بود. افزون بر او از
عامل ديگري به نام چينسان - تايفو1 (چونگسان - تايفو) ياد شده است كه
نامى چينى به نظر مىرسد. اين زمان در بخارا سكههاي مسين با نوشتههاي
چينى ضرب گرديد (همو، V/156 ؛ III/388, وامبري، 180).
چندي بعد، يكى از بازرگانان ثروتمند به نام محمود يلواچ كه از خدمتگزاران
چنگيز بود، در بخارا فرمانروا شد. بعدها فرزندش مسعودبيگ پس از مرگ پدر اين
مقام را برعهده گرفت. روحانيان مسلمان، همانند ديگر مردمان بخارا در برابر
مغولان پايداري نشان دادند؛ اما چندي بعد سياست مغولان بر اين اصل قرار
گرفت كه اصحاب دين از پرداخت ماليات معاف شوند (بارتولد، .(III/388
در 635ق/1238ممردم بخارا برضدمغولان سر بهشورشبرداشتند. در رأس شورشيان
مردي پيشهور به نام محمود تارابى از تاراب در 3 فرسنگى بخارا بود («تاريخ»،
.(100 جوينى مىنويسد: عوام بر او گرد آمدند (1/84). اين نظر را بايد پذيرفت،
زيرا در بخارا كسان بسياري به حمايت از محمود تارابى برخاستند كه شمسالدين
محبوبى از علما و روحانيان بخارا در زمرة آنان بود («تاريخ»، همانجا). در
پيكاري كه ميان شورشيان و لشكريان مغول روي داد، محمود تارابى و شمسالدين
محبوبى كشته شدند. مغولان پس از اين پيروزي مردم بخارا و سكنة اطراف آن را
به گونهاي وحشيانه كشتار و غارت كردند (نك: جوينى، 1/85 -90). هنگامى كه
مسعودبيگ فرزند محمود يلواچ كه هر دو از نخستين ديوانيان آسياي مركزي بودند
(عشيق، 265)، در بخارا به قدرت رسيدند، پس از 634ق، كوششهايى براي بازسازي
ويرانيهاي شهر صورت گرفت. مادر قوبيلاي قاآن فرمان داد كه در بخارا
مدرسهاي احداث كنند كه خانيّه ناميده شد. مدرس آن مدرسه سيفالدين
باخرزي (د 659ق/1261م) بود. مدرسة ديگري نيز از سوي مسعود بيگ در ريگستان
به نام مسعوديه بنا شد. در هر يك از اين دو مدرسه تا هزار شاگرد درس
مىخواندند. با اين وصف، ويرانيهايى كه مغولان به بار آورده بودند، تا مدتى
دراز همچنان باقى بود. ابن بطوطه كه 113 سال پس از حملة چنگيز، در
733ق/1333م از بخارا ديدن كرد، آن را ويرانهاي يافت. وي مىنويسد: مساجد و
بازارهاي آن جز قسمت كوچكى مخروبه است و مردم آن در نهايت ذلت و خواري
به سر مىبرند (ص 381؛ «تاريخ»، .(99
در رجب 671/ژانوية 1273 مغولان به فرماندهى نيكپى بهادر از طرف اباقاخان
دست به كشتار و غارت مردم بخارا زدند و به نوشتة رشيدالدين: طى يك هفته
قتل و غارت ادامه داشت و جوي خون در شهر روان گرديد. مدرسة مسعودبيگ را كه
از معظمترين و معمورترين مدارس آنجا بود، با نفايس و كتب آن به آتش كشيدند
و سوختند و قريب 50 هزار آدمى به قتل آمده بودند؛ چنانكه آن شهر معظم و
ولايات آن به كلى خراب شد. 3 سال پس از اين واقعه، آقتك، جوباي و قبان
بقاياي شهر را به غارت و ويرانى كشانيدند و تا مىتوانستند، كشتار كردند
چنانكه تمامى آن شهر بزرگ و مضافات آن ويران شد و مدت 7 سال هيچ جانوري
در آن حوالى نبود (2/1098-1100؛ وصاف، 193- 195). وضع پيشهوران بخارا پيش از
اين كشتار به صورتى بسيار دردناك به شرح آمده است. عامل قوبيلاي قاآن
پيشهوران بخارا را به 3 گروه بخش كرد. از 16 هزار پيشهور بخارا 5 هزار تن در
اختيار باتو، 3 هزار تن در اختيار سيوركوكتنى بيگم مادر هلاكو و بقيه در اختيار
ديگر سران مغول قرار گرفتند. با اين پيشهوران چون بردگان رفتار مىشد.
از 661ق/1263م هلاكو كه با خاندان جوجى سر جنگ داشت، فرمان داد تا 5 هزار
تن از پيشهوران بخارا را از شهر بيرون بردند و بىاندك رحم و شفقتى نسبت
به زنان و كودكانشان، جملگى را به قتل رسانند (غفورف، 468 .(467,
در 668ق/1270م بار ديگر بخارا دستخوش ويرانى شد و بسياري آن سرزمين را ترك
گفتند. ماركوپولو پيش از اين ويرانى از 660 تا 663ق/1262 تا 1265م در بخارا
اقامت داشت. وي بخارا را يكى از بهترين شهرهاي آسياي مركزي و ايران
ناميده است (نك: سفرنامة ماركوپولو، 22؛ «تاريخ»، .(104 در سالهاي 671 و
675ق/1273 و 1276م، بخارا گرفتار ويرانى و ورشكستگى اقتصادي شد، به گونهاي
كه در 726ق/1326م در هر گوشة اين واحه ويرانهاي مشهود بود. دژها، روستاها و
باغها ويران شده بودند (غفورف، .(467
با اين وصف، كوششهايى براي مرمت خرابيها صورت گرفت و مدرسة مسعوديه كه در
671ق ويران شده بود، احيا گرديد (بارتولد، .(III/389
در 716ق/1316م بار ديگر بخارا از سوي مغولان و متحد جغتايى آنان يساور ويران
گشت. بسياري از مردم شهر پراكنده شدند و به سواحل جنوبى آمودريا روي آوردند
(همانجا؛ وامبري، 198-199). به نظر مىرسد كه بخارا در عهد جغتاييان و
تيموريان اهميت سياسى پيشين را از دست داده بود (بارتولد، .(II(2)/538
كِبِكخان جغتايى (حك 718-726ق/1318-1326م) كه جانشين بغاو فرمانرواي
ماوراءالنهر بود، در 721ق/1321م به اصلاح سكه دست زد. در ضرابخانههاي بخارا
به نام او سكههاي نقرة 8 گرمى با نام دينار، و سكههاي كوچك با نام درم
ضرب شد كه هر 6 درم يك دينار بود (غفورف، 461 ؛ بارتولد، .(V/161-162 بارتولد
مىنويسد: سكههاي كبكخان در ارتباط با نام او كِبِكى نام گرفت. اين نيز
سبب خطايى شد كه برخى، سكههاي كوپيك1 روسى را برگرفته از نام و سكههاي
كبكخان بدانند (همانجا).
در آغاز سال 740ق/1340م شيخى از تبار ترك و نوادة چنگيز ظاهراً به نام خليل
بر تخت نشست. گفتهاند كه اين شيخ مرادِ بهاءالدين نقشبند، عارف بخارايى
بوده است. در نوشتههاي تاريخى از هيچ فرمانرواي جغتايى به نام خليل ياد
نشده است، ولى ابن بطوطه از شخصى به نام خليل فرزند يساور امير جغتايى
ياد كرده است كه با امپراتور چين پيمان صلح بست و به سمرقند و بخارا
بازگشت (ص 389-390؛ بارتولد، .(V/163-164 با آنچه ابن بطوطه آورده است، بعيد
مىنمايد كه اين خليل مراد و مرشد بهاءالدين نقشبند بوده باشد. از متحدان
خليل علاءالملك خداوندزاده بود كه ابن بطوطه او را صاحب ترمذ نوشته است
(ص 454، 458؛ بارتولد، .(V/164 با وجود ناشناخته بودن خليل، سكههايى در بخارا
با نام سلطان خليلالله در 743 و 745ق/1342 و 1344م ضرب شده است. اما بنا
به نوشتة بارتولد جز سلطانى به نام غازان فرزند ديگري از يساور شناخته نشده
است (همانجا). در ضمن نبايد اين خليل سلطان را با خليل سلطان فرزند شاهرخ و
نوادة تيمور (حك 808 -812ق/1405-1409م) يكى دانست. كبكخان در دو فرسنگى نسف
كاخ قارشى را براي خود بنا كرد. بعدها در اطراف اين كاخ تأسيساتى از سوي
بازرگانان و پيشهوران پديد آمد و صورت شهر به خود گرفت كه به همان نام
قارشى ناميده شده است («تاريخ»، .(105
در نيمة سدة 8ق/14م دولت جغتايى آسياي مركزي به 30 منطقه بخش شد كه هر
يك حكومتى جداگانه داشتند. در بخارا بار ديگر دودمان صدر بر سر كار آمدند
(غفورف، .(463 اين دودمان روحانى حنفى مذهب كه سر دودمانشان عنوان
برهانالدين داشت (معينالفقرا، 46)، آل برهان و نيز بنى مازه ناميده مىشد
(نك: ه د، آل برهان). عوفى از اين دودمان كه پيش از اسلام زرتشتى
بودهاند، ياد كرده است (2/387- 388). هنگامى كه حسين، نوادة غَزْغَن از شهر
سبز زمام امور را به دست گرفت، درصدد برآمد تا بلخ را به عنوان تختگاه خود
برگزيند. همين امر شورشى برپا كرد. تيمور در آغاز با اميرحسين همراه بود، ولى
ميان آنان اختلاف افتاد (نك: عبدالرزاق، 337-350، 387، 405، 431).
سرانجام، حسين كشته شد و فرمانروايى به دست تيمور افتاد
(771-807ق/1369-1404م) (همو، 432-433). تيمور سمرقند را به عنوان تختگاه خود
برگزيد و بخارا به صورت دومين شهر و مركز بازرگانى ماوراءالنهر درآمد (بارتولد،
.(V/173-174 تيمور مىكوشيد راههاي كاروانى و بازرگانى آسيا به اروپا را تمام
و كمال در اختيار گيرد. براي اجراي اين مقصود، ضمن غارت كشورهاي مفتوح،
نيروهاي مولد ماوراءالنهر را تقويت مىكرد و به حساب غارت و چپاول ديگر
سرزمينها به احداث قنوات و ابنية شهرهاي آن ديار مىپرداخت و پيشهوران و
صنعتگران و هنرمندان را به ماوراءالنهر مىآورد (پتروشفسكى، .(161-162
بدينروال، بخارا يك چند از وضعى مناسب برخوردار شد. در نخستين سالهاي پس از
مرگ تيمور، بخارا به صورت پناهگاه دو فرزند شاهرخ، الغبيگ و ابراهيم درآمد
كه زيرنظر شيخ نورالدين و شاه ملك، دو تن از سرداران تيمور، در آن شهر
اقامت كردند. شاه ملك مربى الغبيگ بود. بخارا و ارگ آن را دو بخش كردند
كه يكى متعلق به الغبيگ و ديگري از آن ابراهيم بود. الغبيگ در زمان
پدرش در 831ق/1428م به اصلاحات پولى در بخارا دست زد و مدرسهاي در مركز
شهر و محل چارسوي بخارا بنا كرد («تاريخ»، 108 ؛ بارتولد، .(III/389
الغبيگ از 850 تا 853ق/1446-1449م جانشين پدر شد. در 855ق ابوسعيد از اعقاب
تيمور در سمرقند بر تخت نشست و از آغاز با اشراف بخارا مدارا كرد و از حمايت
روحانيان بخارا برخوردار شد. جالب آنكه اندكى پيش از كسب قدرت، از سوي
قاضى شهر به مرگ محكوم شده بود، ولى خبر مرگ عبداللطيف جانشين الغبيگ
(853 -854ق) وي را از عقوبت رهانيد. يكى از بزرگان دين به نام شمسالدين
محمد كه در بخارا مىزيست، به حمايت از ابوسعيد برخاست («تاريخ»، همانجا).
در اواخر عهد تيموريان، بخارا در دست طرخانان تيموري از اشراف و ثروتمندان
آن واحه قرار گرفت؛ گاه نيز دستخوش هجوم و غارتگريهايى از سرزمينهاي همجوار
مىشد. در اواخر سدة 9 و اوايل سدة 10ق، اهميت فرهنگى بخارا كاستى گرفت.
دانشمندان، شاعران و هنرمندان، همانند دوران الغبيگ به سمرقند روي آوردند
(همان، .(108-109 در اوايل سدة 9ق/15م محمدشيبانى، خان ازبك كه از خاندان
چنگيز شاخة جوجى و نوادة ابوالخيرخان بود (بازورث، 234- 235)، درصدد استيلا بر
ماوراءالنهر از جمله واحة بخارا برآمد. تاريخِ حملة خان ازبك به بخارا را با
اختلاف نوشتهاند. فضلالله بن روزبهان خنجى مؤلف مهماننامة بخارا تاريخ
اين حمله را 914ق/1508م با 300 هزار سپاهى نوشته (ص 1)، ولى بارتولد تاريخ
اين حمله را 1500م آورده است (همانجا؛ نيز نك: «تاريخ»، كه با تاريخ هجري
مندرج در كتاب روزبهان خنجى قابل انطباق نيست. خان ازبك نخست عازم
سمرقند شد، ولى والى بخارا با سپاه خود به مقابله شتافت. در نتيجه، خان
شيبانى سمرقند را رها كرد و به مقابلة والى بخارا رفت و سپاه او را درهم
شكست. وي دو سال در بخارا اقامت كرد (غفورف، .(521 ازبكان همانند ديگر
كوچندگان به چند قبيله بخش شده بودند كه هر يك منطقهاي را در اختيار
داشتند. مقرخان بزرگ در سمرقند بود. خانهاي ديگري از دودمان شيبانى، از جمله
عبيدالله بن محمود از 918ق/ 1512م و عبداللهبناسكندر از 964ق/1557م در
بخارا اقامت داشتند
گنبد مسجد كلان، 920ق/1514م
(بارتولد، همانجا).
در 916ق/1510م شاه اسماعيل صفوي از غرب به خراسان رفت و در مسير حركت
شهرهايى را پى در پى از چنگ ازبكان بيرون كرد. در حوالى مرو محمد شيبانى
به مقابله شتافت، ولى از سپاه ايران شكست يافت و در جنگ كشته شد. در اين
زمان، بابر از حكمرانان تيموري از كابل و راه قندوز به لشكريان ازبك حمله
برد و چند شهر از جمله سمرقند و بخارا را به تصرف آورد. اندكى بعد مردم بخارا
از بابر رويگردان شدند. در 918ق/1512م عبيدالله برادرزادة محمدخان ازبك
شيبانى به بخارا حمله برد و بابر را متواري كرد (غفورف، 527 -526 ؛ «تاريخ»،
.(110
آگاهيهاي مرتبط با روزگار عبيدالله را واصفى در بدايع الوقايع به شرح آورده
است. عبدالله بن اسكندر (عبدالله دوم) پس از مرگ نوروز احمدخان ازبك در
963ق/1556م كه فرمانرواي تاشكند و سمرقند بود، بىدرنگ موقعيت خود را در
كرمينه و شهر سبز از توابع بخارا مستحكم كرد و در رجب 964/مة 1557 بخارا را به
تصرف آورد. پدرش را از كرمينه به بخارا خواند و در 967ق/1560م او را رئيس
دولت همة ازبكها ناميد. از اين سال بخارا به صورت مقرّ شاهزادگان دولت
شيبانى درآمد (غفورف، .(529-531 وي پس از مرگ پدر در 991ق/1583م بهجاي او
نشست و بلخ و سمرقند و تاشكند و فرغانهرا به تصرف آورد. در عبداللهنامه
شرحى دربارة بخارا آمده است كه نشان مىدهد مؤلف آن متن كاملتري از اثر
نرشخى را در اختيار داشته كه باقى نمانده است (نك: بارتولد، III/390
.(II(2)/487,
عبدالله بن اسكندر در 1006ق/1598م درگذشت. جانشين وي عبدالمؤمن، سال بعد
در بخارا به قتل رسيد. پيرمحمد يكى از بستگان عبدالمؤمن خود را امير بخارا
خواند، ولى در همان سال توسط باقىخان ازبك خواهرزادة عبدالله بن اسكندر
كشته شد (فلسفى، 4/135-136). از اين پس اوضاع بخارا آشفته شد و هشترخانيان
(اشترخانيان) زمام امور را در دست گرفتند و از بخارا به ادارة امور سرزمينهاي
تابع خود پرداختند (بارتولد، همانجا؛ «تاريخ»، 112- .(113
در نيمة دوم سدة 10ق/16م شهر بخارا وسيعتر شد و بخشهايى از حومة آن به شهر
پيوستند. در اين زمان در بخارا بناهاي فاخر، از جمله مراكز بازرگانى و
كاروانسراها پديد آمد و شهر به مركز مهم بازرگانى آسياي مركزي بدل گشت
(غفورف، .(540 جنكينسن كه در 965- 966ق/1558-1559م به بخارا رفته بود،
دربارة بازرگانى اين شهر مطالبى نوشته كه حاكى از وسعت بازرگانى آن شهر
است و از وجود بازرگانان هندي از هندوستان، سرزمين بنگال و اطراف رود گنگ و
نيز ايرانيها در بخارا ياد كرده است. بنا به نوشتة او هندوان از بخارا ابريشم،
پوست خام و اسب با خود مىبردند. ايرانيان نيز به بخارا پارچه، نخ آماده،
كتاب، حرير الوان، اسب اصيل و پوست خام مىآوردند و كالاهاي روسى مىبردند
.(I/88-89)
در سدة 10ق/16م در بخارا بناهاي جديدي احداث گرديد. بدون مبالغه مىتوان
گفت كه در سيماي بخارا دگرگونيهايى پديد آمد. ديواري ساخته شد كه محدودة
وسعت يافتة شهر را در برمىگرفت. در اواخر سدة 11ق/16م عبدالله خان دوم
فرزند اسكندر (991-1006ق/1583- 1597م) به منظور ارضاي خاطر شيوخ متنفذ و
ثروتمند منطقة جويبار، تمامى املاك بزرگ آنان را داخل محوطة ديوار شهر قرار
داد (غفورف، .(548
در نيمة دوم سدة 10ق/16م بخارا به عنوان مركز فرهنگى كسب اهميت كرد. مدارس
علوم دينى آن افزونتر شد. در اين مدارس ديگر دانشها نيز تدريس مىشد. در
تذكرة نظم بخارا كه در نيمة دوم سدة 10ق تأليف شد و نيز در بدايع الوقايع،
آگاهيهاي مرتبط با حيات معنوي آن دوره به شرح آمده است (واصفى، 1/163-
165، 211-212، 269- 270، 2/219 بب؛ غفورف، 557 -556 ؛ بارتولد، همانجا).
پس از پراكنده شدن اردوي زرين، در هشترخان (آستاراخان) جانىبيگ كه شوهر
خواهر عبدالله خان دوم بود، در منطقة ماوراءالنهر حكومت خانى را تشكيل داد
كه به حكومت اشترخانيان معروف است. پس از الحاق هشترخان به روسيه در عهد
ايوان چهارم (961ق/ 1554م)، جانىبيگ نزد شيبانيان گريخت II/339) , 3
.(BSEبه هنگام آشفتگى وضع شيبانيان، جانىبيگ پيشنهاد كرد فرزندش دينمحمد
كه آن زمان حكمران ابيورد بود، ادارة امور را در دست گيرد. وي در راه بخارا
با سپاهيان صفوي مواجه شد و در نبرد به هلاكت رسيد (غفورف، .(560-561
چون عبدالمؤمنخان (1006ق/1597م) جانشين عبداللهخان دوم فرزندي نداشت،
حكام وابسته به دربار بخارا كه از آشفتگيها بيمناك شده بودند، درصدد برآمدند
تا باقىمحمدخان برادر دين محمد مقتول را بر تخت بنشانند. بدينروال، دوران
اقتدار اشترخانيان در ماوراءالنهر آغاز گرديد (همانجا؛ عشيق، 22، 24). قزاقها به
فرماندهى توكلخان، ضمن بهرهگيري از اختلافهاي خانهاي شيبانى، چند شهر از
جمله تاشكند و سمرقند را تصرف كردند، ولى در نزديكى بخارا شكست يافتند و
توكلخان در پيكار مجروح و هلاك شد و قزاقها از ادامة پيكار بازماندند (همو، 22؛
غفورف، .(560 خانهاي خيوه با اغتنام فرصت و استفاده از جدال اعقاب
جانىبيگ به بخارا رسيدند و بخشى از شهر را غارت كردند (همو، .(562
بدينترتيب، باقى محمدخان كه مادرش از شيبانيان بود، زمام امور را در دست
گرفت. از او به عنوان پايهگذار دودمان اشترخانيان ياد شده است. مقرّ او در
بخارا، و وي تا 1014ق/1605م در اين مقام بود. پس از او، ولىمحمدخان در
1014ق به فرمانروايى رسيد، ولى اعيان بخارا از بد سلوكى او ناخرسند شدند. وي
كه از امامقلىخان شكست يافته بود، به دربار شاه عباس اول پناهنده شد و
زمانى كه امام قلىخان در سمرقند بود، با شتاب به بخارا بازگشت. ميان او و
امام قلىخان پيكاري روي داد كه تفنگداران ايرانى در آن نقش داشتند.
علماي نقشبندي در آخرين لحظه از امام قلىخان طرفداري كردند. در نتيجه ولى
محمدخان با 300 تن از يارانش تنها ماند و اسير شد و سرانجام به فرمان امام
قلىخان به قتل رسيد كه سال آن را با اختلاف نوشتهاند (عشيق، 26-29؛
اعتمادالسلطنه، 2/904- 905؛ هدايت، رضاقلى، 8/407، 408؛ خافىخان، 1/261).
پس از ولى محمدخان، امام قلىخان زمام امور را در دست گرفت. در زمان او
دولت بخارا با روسيه كه ميخائيل رومانوف در رأس آن قرار داشت، رابطه
برقرار كرد. امام قلىخان پس از 36 سال حكومت، قدرت را به برادر خود ندر
محمدخان سپرد و از راه ايران به حج رفت؛ وي پس از مرگ در گورستان بقيع
مدفون شد (عشيق، 32-34). ندر محمدخان (حك 1051- 1055ق/ 1641- 1645م)، برادر
امام قلىخان فرمانرواي بخارا شد. وي كه از درگيري فرزندانش (همو، 36-37؛
خافى خان، 1/611، 632 -633) به ستوه آمده بود، از سلطنت كناره گرفت تا
باقى عمر را در مدينه به سر برد. شاه عباس ثانى نظربيگ زيگ را با هزار
تومان اشرفى و هداياي بسيار به استقبال او فرستاد. ندر محمدخان به سبب كهن
سالى در بسطام درگذشت. شاه صفوي دستور داد تا جنازة فرمانرواي بخارا را به
اصفهان آورند و همراه بازماندگانش به مدينه برند. وي را در جوار برادرش به
خاك سپردند (عشيق، 34- 38). پس از سفر ندر محمدخان به ايران، پسرش
عبدالعزيزخان (حك 1055- 1091ق/1645-1680م) امير بخارا شد. در عهد او آشوبهاي
داخلى به اوج رسيد. ابوالغازي بهادرخان، خان خيوه به بخارا حمله برد.
درگيري ميان بخارا و خيوه مدتى ادامه يافت (همو، 39).
در روزگار شاه عباس دوم، روابط سياسى بخارا و ايران استوارتر گرديد.
عبدالعزيزخان در 1091ق در 74 سالگى به عزم زيارت حرمين شريفين عازم ايران
شد. شاه سليمان به استقبال او رفت. عبدالعزيزخان نيز در طول راه درگذشت و
سپس در گورستان بقيع كنار گور امام قلى خان به خاك سپرده شد (همو، 40-41؛
هدايت، رضاقلى، 8/489). پس از او سبحان قلىخان (حك 1091-1114ق/1680-1702م)،
و سپس عبيداللهخان (حك 1114-1123ق/1702-1711م) اميران بخارا بودند (عشيق،40،
44).در دورة حكمرانىعبيداللهخان عيار سكههاي نقره كاستى پذيرفت. در نتيجه
بازرگانى بخارا از رونق افتاد و بازرگانان و پيشهوران كارها را تعطيل كردند.
شهر دچار قحطى شد و بىچيزان به ارگ بخارا هجوم بردند؛ گرچه شورش فرو
نشانده شد، ولى چنددستگى و اختلاف همچنان باقى بود. سرانجام، عبيداللهخان
به قتل رسيد. در عهد او منطقة حكومت اشترخانيان تجزيه شد (غفورف، .(563-566
هجوم طوايف كوچنده و غارت بخارا، موجب خرابى وضع مالى مردم شد. سيداي
نسفى كه در دوران پيري بافندگى مىكرد، در اشعار خود به كسادي بازار و
فقدان قدرت خريد مردم اشاره كرده، و چنين گفته است: گاهى متاع خود كه
به بازار مىبرم/دامان و آستين خريدار مىكشم (همو، 883).
پسازكشتهشدنعبيداللهخان،ابوالفيضخان(حك 1123-1160ق/ 1711-1747م)، آخرين
فرمانرواي دودمان جانى يا اشترخانيان در بخارا بر تخت نشست، اما در عمل
زمام امور در دست محمدرحيمخان و پدرش محمدحكيم بى آتاليق بود (عشيق، 48).
11سال آخر حكومت ابوالفيضخان مصادف با سلطنت نادرشاه افشار (1148-1160ق/
1735-1747م) بود. نادر همواره در اين انديشه بود كه مرزهاي مطمئن ايران را
بدان باز رساند و به حريم فرمانروايى خان بخارا پاي گذارد (شعبانى،
202-203).
هنگامى كه رضا قلىخان فرزند نادر حاكم خراسان شد، درصدد لشكركشى به
ماوراءالنهر برآمد و در 1150ق/1737م پس از تصرف اراضى اطراف جيحون، از ترمذ
گذشت و به ماوراءالنهر رسيد. امير دانيال بى حاكم قارشى از ابوالفيضخان
اميربخارا ياري خواست. در نخستين پيكار، ازبكان توفيق بيشتري داشتند، ولى
پس از رسيدن توپخانه، كارزار به سود سپاهيان ايران پايان پذيرفت
(محمدكاظم، 2/571 -577؛ آرونوا، 253؛ شعبانى، 204).
نادر كه نمىخواست در دو جبهه جنگ كند، پسرش رضاقلى را به بازگشت فراخواند
و در همان زمان، ضمن نامهاي فرمانروايى ابوالفيضخان را در بخارا به رسميت
شناخت. در نتيجه، ميان طرفين صلح برقرار شد (عشيق، 50). نادر در
1152ق/1739م پس از جنگ هندوستان متوجه ماوراءالنهر شد. ابوالفيضخان كه از
آمدن نادر نگران شده بود، حكيمبىآتاليق را به عنوان سفير به اردوگاه نادر
فرستاد. نادر خواستار آمدن ابوالفيضخان شد. ابوالفيضخان نيز درصدد ملاقات با
نادر برآمد (همانجا). در اين زمان، خبر رسيد كه طوايف يوز، مين، نايمان،
قنقرات، كنهكس، قياط، بيات، ارمند، جغتاي و قزاق با حدود صد هزار نفر به
خونخواهى آدينه قلى - كه در جنگ با رضا قلىميرزا به قتل رسيد - فرا
مىرسند. روز بعد سپاه ياد شده به ابوالفيضخان رسيدند. حكيمبىآتاليق كوشيد
تا به ابوالفيضخان بفهماند كه لشكر تركان قادر به مقابله نخواهند بود، ولى
مؤثر نيفتاد. لشكريان ازبك در بيرون بخارا اردو زدند (همو، 50 -51؛ محمدكاظم،
2/788-789).
سپاه نادر بر ازبكها غلبه كرد. ابوالفيضخان به حصار بخارا پناه برد و
طىنامهاي از نادر تقاضاي بخشش نمود. حكيم بىآتاليق، نامه را به نادر داد.
نادر نيز نامهاي همراه با اعلام عفو براي ابوالفيضخان فرستاد و او را به
عنوان شاه بخارا به رسميت شناخت (همو، 2/792-794). ميان طرفين پيمانى منعقد
شد كه طبق آن رود آموي مرز ميان ايران و بخارا شناختهشد (عشيق،53).پس از
كشتهشدن نادر،محمدرحيمبى، ابوالفيضخان و دو پسرش را به قتل رسانيد. با
كشته شدن ابوالفيضخان، حكومت اشترخانيان و اعقاب جانىبيگ منقرض شد و
محمدرحيم بى (حك 1160-1172ق/1747-1759م) جاي او را گرفت و سلسلة ديگري از
دودمان چنگيز به نام منغيتيه بنياد نهاد (غفورف، 902؛ سامى، 10). شرح زندگى
او را محمدوفا كرمينگى در كتاب تحفةالخانى آورده است (نك: بارتولد، .(III/390
پس از محمدرحيمبى، عموي او دانيال بى آتاليق (حك 1172-1199ق/1759- 1785م)
قدرت را در دست گرفت. وي عنوان خانى را به ابوالغازي نوادة ابوالفيضخان
واگذارد و خود وظيفة آتاليقى (بزرگ و پدر) را عهدهدار شد (غفورف، 902-903).
در اواخر سدة 12 و اوايل سدة 13ق توجه روسيه و اروپاي غربى به آسياي مركزي
به ويژه بخارا فزونى گرفت. نام بخارا نزد غربيان به مفهوم آسياي مركزي
بود (سوخاروا، .(5 پس از دانيال بى، پسرش شاهمراد (حك 1199-
1215ق/1785-1800م) زمامدار بخارا شد. در 1199ق در بخارا شورشى روي داد. شاه
مراد كوشيد تا مردم را راضى كند؛ مالياتها را لغو كرد و خراجهاي شرعى از جمله
زكات را باقى گذاشت. در نتيجه، روحانيان اهل سنت به حمايت از او برخاستند.
در عهد وي، دولت منغيتيان از استحكام بيشتري برخوردار گرديد. شاهمراد به
نام ميرمعصوم نيز شهرت دارد (بارتولد، .(III/391
گرچه اعقاب شاه مراد، عنوان سيد و مير بر خود نهاده بودند، ولى سيد بودن و
رابطة آنان با بيت پيامبر(ص) مشخص نيست. در كتاب خاطرهها ياميرعالمخان
آمدهاست كهدودماناشترخانى(هشترخانى) خود را از اعقاب پيامبر اسلام (ص)
مىدانستند و تخلص افتخاري «سيد» داشتند. دودمان منغيتيه از اولاد پيامبر(ص)
نبودند. محمد رحيمخان، دختر ارشد ابوالفيضخان را به همسري گرفت. هدف او
داشتن عنوان «سيد» بود، ولى از آن زن فرزندي نداشت. بعد شاه مراد او را به
نكاح خود آورد. از آنها 3 فرزند تولد يافت كه بزرگترين آنها حيدر بود. از
اينرو، اميرحيدر كه ظاهراً از مادري سيده تولد يافته بود، عنوان «سيد» و
«مير» بر خود نهاد (ص 37؛ بخارايى، 69). شاهمراد به عنوان جهاد چند بار برضد
شيعيان به خراسان لشكر كشيد، دست به غارت و كشتار زد و اسيرانى گرد آورد؛ از
اينرو، بازار بردهفروشى در بخارا رونق گرفت ( 907). شاه مراد خون مخالفان
مذهب سنت را مباح، و اموال آنان را حلال مىشمرد. وي با شيعيان و مذهب
شيعه بغض و عداوت زيادي داشت؛ همه ساله به بهانة غزا به محدودة شرقى
ايران لشكر مىكشيد؛ بسياري از مردم را مىكشت و اموالشان را غارت مىكرد و
يك پنجم آن را به خزانه مىافزود (بخارايى، 113-114). در اواخر سدة 12ق،
هنگامى كه ايران سرگرم جنگهاي داخلى بود، شاه مراد مرو را به تصرف آورد و
گروهى از مردم آن سامان را به بخارا و سمرقند كوچ داد (غفورف، همانجا). شاه
مراد مملكت متصرفى خود را ميان 3 فرزندش قسمت كرد، مرو را به دين ناصربيگ،
سمرقند را به ميرحسين بيگ و قارشى را به ميرحيدر واگذارد (بخارايى، 70-71).
پس از درگذشت شاه مراد، امناي دولت گرد آمدند و اميرحيدر را به فرمانروايى
(1215-1242ق/1800-1826م) برداشتند (همو، 67؛ بارتولد، همانجا). سامى جلوس
اميرحيدر بر تخت سلطنت را 1216ق نوشته است (ص 21). اميرحيدر از برادران
خواستار اطاعت شد و كسانى را مأمور كرد كه به منطقههاي آنان بروند و
برادرانش را دستگير كنند و به بخارا بياورند. ميرحسين بيگ حاكم سمرقند با
فرزندان و 50
گنبد آرامگاه مدرسة ميرعرب، 942ق/1535م
تن از نزديكان خود به شهرسبز گريخت، ولى دينناصربيگ حاكم مرو كه از حمايت
اهالى برخوردار بود، مقاومت ابراز داشت. در نتيجه اميرحيدر به مرو لشكر كشيد
كه حاصلى نداشت. 3 سال ميان دو برادر جنگ بود. سرانجام، دين ناصربيگ شكست
يافت و با نزديكان خود به خراسان گريخت و در پناه دولت ايران درآمد.
بخارايى، تاريخى براي اين درگيريها و پناهندگى دين ناصربيگ ياد نكرده است
(ص 69-73). محتمل است اين واقعه در 1218ق/1803م روي داده باشد. بخارا كه
قبة الاسلام شرق ناميده مىشد، در زمان اميرحيدر به بخاراي شريف شهرت يافت
(بارتولد، همانجا).
اميرحيدر مدت 10 سال به تحصيل علوم دينى پرداخت و سپس كار تدريس را در
پيش گرفت، چنانكه 400 تا 500 طالب علم در مجلس درس او حضور داشتند (همانجا؛
بخارايى، 73). بخارايى كه در خدمت اميرحيدر بوده، با تجليل از او ياد كرده
است كه مبالغهآميز به نظر مىرسد؛ چه، او را به سبب داشتن حرم بزرگ با
زنان بسيار سرزنش مىكردند. اميرحيدر آخرين فرمانروايى بود كه در بخارا به
نام او سكه ضرب شد. پس از مرگ وي نيز ضرب سكههايى با عنوان «مرحوم
اميرحيدر» ادامه يافت (بارتولد، همانجا). اميرحيدر در آغاز توفيقهايى داشت،
ولى با گذشت زمان، خانهاي خيوه به صورتى متواتر واحة بخارا را مورد حمله
قرار دادند و تا ديوار بخارا پيش آمدند (غفورف، 908).
در 1228ق/1813م ماوراءالنهر ميان حكام متعدد تقسيم شد كه قدرتمندترين آنها
اميرحيدر فرمانرواي بخارا بود (همانجا). وي به سبب بيماري درگذشت. پس از او
فرزندش اميرنصرالله (حك 1242- 1277ق/ 1826-1860م) جانشين وي گرديد و با قتل
دو برادر خود حسين و عمر كه وارثان قانونى سلطنت بودند، بر تخت نشست و مدت
يك ماه پس از جلوس، روزي 50 تا 100 نفر را كشت (همو، 909-910). او را به
سبب بىرحمى، اميرقصاب نام داده بودند (امير عالمخان، همانجا). امير
نصرالله با وجود دشمنى سران قبايل ازبك توانست موقعيت خود را استوار كند و
محدودة حكومت خود را وسعت بخشد. مآخذ اروپايى و جهانگردان از او به عنوان
مردي خودكامه ياد كردهاند. وي به خلاف رسم ازبكان كه لشكرهايشان از
داوطلبان تشكيل مىيافت، به تأسيس سپاهى منظم دست زد، ولى اين وضع ديري
نپاييد (بارتولد، همانجا).
مدرسة عبداللهخان از مجموعة قوش مدرسه، 967-996ق
هنگامى كه امير نصرالله بخارا را به تصرف آورد، ظرف يك روز تا نزديك ظهر
به فرمان او 5 هزار تن از لشكريان اسير بخارا را در برابر ديدگانش گردن زدند.
پس از آن حكم به قتل عام داد كه 3 هزار تن ديگر را نيز در كوي و برزن
كشتند (بخارايى، 93). وي برادران ديگر خود را با همة اعضاي خانوادة آنان در
قلعة «نر زوم» نزديك رود آموي زندانى كرد؛ سپس به فرمان او همة آنان را از
بزرگ و كوچك كشتند و به خاك سپردند. در بخارا نيز به فرمان او اغلب بزرگان
را دستگير كردند و كشتند و اموال و املاك آنها را به يغما بردند و اطفالشان را
بىقوت لايموت گذاشتند كه بسياري از آنان را كار به تكدي رسيد (همو، 97-
98).
سيميونف محقق تاريخ منغيتيه نوشته است كه اميرنصرالله نسبت به تنها فرزند
خود مظفر احساس پدري نداشت، ولى چون داراي پسر ديگري نشده بود، قتل او را
به تأخير مىافكند (نك: غفورف، 911- 912). پس از مرگ امير نصرالله، اميرمظفر
(حك 1277-1302ق/ 1860- 1885م) كه همانند پدرش سفاك بود، بر تخت نشست. وي
پيش از مرگ پدر حاكم كرمينه بود (امير عالمخان، 39؛ سامى، 25). آشفتگيهاي
دوران حكومت امير نصرالله و امير مظفر سبب شد كه دولت روسيه از ناراضى
بودن مردم آن سامان، براي اعمال نفوذ در آسياي مركزي به ويژه واحة بخارا
بهره جويد. از 1195ق/ 1781م، بيچورين با سمت سفير دولت امپراتوري روسيه به
بخارا فرستاده شد. وظيفة عمدة او برقراري روابط بازرگانى بود. در اواخر سدة
18م، روابط ميان دو دولت گسترش يافت. در سالهاي 1256-1266ق/ 1840-1850م
حجم تجارت طرفين باز هم بيشتر شد. در دوران حكومت امير نصرالله، بيگانگان،
از جمله بازرگانان خارجى دستگير و زندانى مىشدند. اين وضع ماية نگرانى
دولتهاي انگليس و روسيه شد (غفورف، 945-951).
نياز به مبادلة كالا و رشد روابط بازرگانى از يك سو، و اقدام دولت بريتانيا
به منظور دستيابى به آسياي مركزي، موجب نگرانى دولت روسيه و از دست رفتن
مواضع اين دولت در آن سرزمين بود (همانجا). در دوران جنگ اولِ دولت
بريتانيا با افغانستان (1254- 1258ق/ 1838- 1842م) موضوع فرستادن مأموران
اطلاعاتى انگليس به بخارا مطرح شد. در اين سالها هرات به مركز فعاليت دولت
بريتانيا بدل گشت. پس از اشغال افغانستان، به دستور فرمانفرماي كل
هندوستان دو تن از مأموران اطلاعاتى انگليس به نامهاي استودارت و كونولى
يكى از پى ديگري به بخارا فرستاده شدند، ولى فعاليت اين دو مأمور اطلاعاتى
انگليس نتيجهاي به بار نياورد، زيرا به دستور اميرنصرالله بازداشت، و در
1842م اعدام شدند (زمانى، 10؛ غفورف، 954). دولت بريتانيا كه از سرنوشت
مأموران خود بىخبر مانده بود، نمايندة خود جوزف ولف را در 1260ق/1844م به
بخارا فرستاد. وي كه از سوي كميتهاي براي نجات آن دو تن مأمور شده بود،
پيش از اين مأموريت خطير به ايران آمد و به حضور محمدشاه قاجار فرزند عباس
ميرزا بار يافت و ظاهراً امان نامهاي از شاه قاجار گرفت و روانة بخارا شد
(زمانى، همانجا؛ طاهري، 63). به رغم تلاش ولف، امير بخارا او را نيز به ديدة
جاسوس نگريست و به زندان افكند، چنانكه در معرض خطر مرگ قرار گرفت. در اين
زمان كلنل شيل مأمور انگليس در ايران از شاه قاجار تقاضاي كمك كرد (زمانى،
10-11؛ محمود، 2/507).
ظاهراً در همان سال 1260ق محمدشاه مأمور عالىرتبهاي را كه نام وي مشخص
نشده است، نزد امير بخارا فرستاد. متن سفرنامة وي بسيار گويا و حاوي مطالبى
ارزشمند دربارة روابط امير بخارا با دولت ايران است. مؤلف كتاب در جريان
ملاقات با امير نصرالله از بيم آنكه ولف نيز همانند ديگر فرستادگان دولت
انگليس كشته شود، صلاح را در ارائة پيام محمدشاه دانست. امير بخارا ضمن
پذيرفتن خواست شاه قاجار، به نمايندة دولت ايران گفت كه آنها گاهى خان
خوقند و زمانى خان اورگنج را به دشمنى با ما تحريك مىكنند و از حدود ولايت
بخارا نقشة معابر و راهها را برمىدارند ( سفرنامة بخارا، 34). سرانجام، امير
بخارا ولف را آزاد كرد تا به همراه مؤلف به ايران برود (همان، 39). در
تضعيف موقعيت انگليس، علائق دولت روسيه اندك نبوده است. بىگمان دولت
روسيه بجز علائق اقتصادي، علائق سياسى نيز داشته است. مؤيد اين نكته
تلاشهاي حكومت تزاري روسيه از نيمة دوم سدة 13ق/19م در جهت استقرار كنترل
و اعمال نفوذ در آسياي مركزي و ممانعت از استيلاي دولت بريتانيا بوده است
(غفورف، 949).
در دوران اميرمظفر، اقدام روسيه براي تصرف آسياي مركزي آغاز شد. سپاهيان
روسى در مسير سفلاي سير دريا مستقر شدند و از آن نواحى به ماوراءالنهر رخنه
كردند (بارتولد، .(III/391 نخستينشكست اميرمظفر از روسيه در 1283ق/1866م روي
داد كه در نتيجة آن لشكريان روس شهرهاي خجند و اوراتپه را تصرف كردند. شكست
دوم اميرمظفر از روسيه پس از تصرف سمرقند بود كه به انعقاد پيمانى نابرابر
در 23 ژوئن 1866 انجاميد. گرچه اميرمظفر به كمك لشكريان روس توانست شهر سبز
و جنوب شرقى واحة بخارا را تابع خود كند، ولى امارت بخارا خود تابع روسيه شد
(امير عالمخان، همانجا). اميرمظفر پس از چند درگيري، ناگزير تبعيت دولت
روسيه را گردن نهاد و از ادعاهاي ارضى خود نسبت به نواحى اطراف سير دريا
صرفنظر كرد. جيزك، اوراتپه و سمرقند از 1285ق به روسها واگذار شد (همانجا).
اميرمظفر فرزند خود عبدالاحد را به صورت گروگان به پترزبورگ فرستاد (همانجا؛
اعتمادالسلطنه، 3/1907). وي در آنجا به تحصيلات نظامى پرداخت و درجة ژنرال
آجودان رستة سوار نظام ارتش روسيه و فرماندهى هنگ 5 قزاق را داشت و از سوي
امپراتور الكساندر سوم پس از مرگ پدر وارث تخت بخارا شد (امير عالمخان،
39-40).
عبدالاحد (حك 1302- 1328ق/1885-1910م) امير بخارا تابع دولت روسيه بود. در
زمان او مرز ميان بخارا و افغانستان مشخص شد. در 1313ق/1895م ضمن توافق
ميان دولتهاي روس و انگليس، پنجكند به عنوان مرز دو دولت شناخته شد و امير
عبدالاحد ناگزير شهرستان درواز را در مقابل ولايات روشن و شوغنان به
افغانستان واگذار كرد (بارتولد، همانجا). از 1304ق/1887م راه آهن روسيه از
سرزمين تحت فرمان اين امير عبور داده شد. در 15 كيلومتري بخاراي قديم، در
مسير راه آهن قصبهاي روسى به نام «بخاراي جديد» احداث شد كه ايستگاه آن
كاگان نام گرفت. بعدها اين قصبه به مركز مأموران سياسى روسيه بدل گشت.
به هزينة امير بخارا، راه آهن ياد شده با پايتخت قديمى مرتبط شد و سراسر
خاننشين بخارا به صورت منطقة گمركى روسيه درآمد. در مرز افغانستان ادارة
گمرك روسيه احداث شد و در چند نقطه پستهاي نظامى روسيه تأسيس گرديد (همو،
.(III/392
اختلاف امير عبدالاحد با روحانيان بخارا، موجب شد كه وي تختگاه خود را از
بخارا به كرمينه انتقال دهد (امير عالمخان، 18، 40). پس از او پسرش
اميرعالمخان در 1329ق/1911م جانشين پدر شد. وي كه در پترزبورگ تعليم و
پرورش يافته بود، از حمايت دولت امپراتوري روسيه برخوردار گرديد. وي استظهار
خود به دولت روسيه را چنين به شرح آورده است: «براي محافظت مملكت هرگاه
اسباب عساكر لازم مىبود، از طرف دولت روس براي دولت بخارا مهيا بود. تا
زمان بودن دولت امپراتوري به عساكر و آلات حرب بخارا هيچ احتياج نداشته،
به آسوده حالى حكمرانى نموده، به آبادي مملكتها مىكوشيدم» (ص 20). وي در
ادامة خاطرات مىنويسد: بخارا گرچه تحت حمايت دولت روسيه بود، ولى استقلال
قديمى خود را حفظ مىكرد. امراي بخارا به موجب اصول شريعت و عادت حكومت
مىكردند (ص 33).
در سدة 14ق/20م روشنفكران ترقىخواه بخارا به پيروي از نهضت مشروطة ايران و
جرايدي كه به حمايت از اين نهضت در خارج از ايران چاپ مىرشد - چون حبل
المتين در هندوستان و ملانصرالدين در قفقاز - به انتشار جرايدي دست زدند كه
از آن جملهاند: سمرقند، بخاراي شريف، صداي فرغانه و آيينه . عبدالرحيم
فطرت، ميرزا سراج حكيم (مؤلف تحف اهل بخارا ) و صدرالدين عينى از جمله
روشنفكران ترقىخواه بخارا بودند كه به «بخاراييان جوان» شهرت داشتند.در
ميان اينگروه كسانى بهجريانهاي چپ رويآوردند. روزنامة بخاراي شريف به
مديريت ميرزا محيىالدين منصورف و ميرزا سراج حكيم كه از گروه «بخاراييان
جوان» بودند، از 4 ربيعالا¸خر 1330ق/11 مارس 1912م تا 24 محرم 1331ق/2
ژانوية 1913م در شهرستان كاگان نزديك بخارا چاپ و منتشر مىشد. زبان روزنامه
فارسى ساده همراه با اصطلاحات كهن و نيز واژههايى از زبانهاي روسى و تركى
و عناصري از گويش تاجيكى بود ( ايرانيكا، .(IV/327-329
پس از انقلاب فورية 1917 روسيه، تلاش نيروهاي بلشويك براي در دست گرفتن
حكومت آغاز شد. بلشويكها در 10 مارس 1918 به بخارا حمله كردند و ضياءالدين را
متصرف شدند. طرفداران امير بخارا عساكر روسرا در مرزافغانستان بهقتل
رسانيدند.رفتهرفته آتشانقلاب شعلهور شد. در 5 سپتامبر 1920 بخارا به دست
نيروهاي بلشويك افتاد. امير عالمخان كه آخرين امير بخارا از دودمان منغيتيه
بود، به افغانستان مهاجرت كرد (همو، 35). ياران و عساكر امير عالمخان به
همراه انور پاشا، سياستمدار و سردار عثمانى و از سران حزب اتحاد و ترقى (ه م)
مدت 7 سال در قيام باسماچيان برضد حكومت بلشويكها در برابر ارتش سرخ
پايداري كردند (همو، 37؛ XXX/173 , 3 .(BSE
گرچه بخارا بارها در پيكار ميان طرفين دست به دست شد، با اين وصف در 8
اكتبر 1920 حكومت بلشويكى روسيه در بخارا جمهوري بلشويكى به نام «جمهوري
شوروي خلق بخارا» اعلام كرد كه مساحت آن 193 ،182 كم 2 با 2/2 ميليون نفر
جمعيت بود. اين جمهوري با جمهوري شوروي خلق خوارزم و افغانستان هم مرز، و
تختگاه آن نيز شهر بخارا بود (همان، .(IV/165 در 19 سپتامبر 1924 اين جمهوري
به جمهوري شوروي سوسياليستى بخارا تغيير نام يافت. يكماه و چند روز بعد در
27 اكتبر همان سال اين نام نيز از ميان رفت و اراضى واحة بخارا ميان دو
جمهوري شوروي سوسياليستى ازبكستان و تركمنستان و جمهوري خودمختار تاجيكستان
تقسيم شد (همان، .(IV/166 اكنون بخارا يكى از استانهاي جمهوري ازبكستان
است.
جغرافيا: قديمترين مأخذ دربارة مشخصات جغرافيايى بخارا نوشتة محمد بن جعفر
نرشخى (د348ق/959م) است. نسخههايى از اين اثر ارزشمند وجود داشته كه
متأسفانه متن كامل آن بر جا نمانده است. مبسوط ترين متن، ترجمة احمد بن
محمد قباوي با تلخيص محمد ابن زفر است كه به آن مطالبى از ديگر مؤلفان، از
جمله عبدالرحمان محمد نيشابوري مؤلف خزائن العلوم افزوده شده است. از ديگر
منابع كتاب اصطخري است كه ابن حوقل بسياري از مطالب كتاب خود را از او
اقتباس كرده است. اصطخري بخارا را شهري بر هامون نوشته است كه در آن
باغها، بوستانها و روستاها به يكديگر پيوسته و نزديكند. وي مىنويسد: گرد بخارا
ديواري 12 در 12 فرسنگ كشيده شده است كه درون آن فضاي خالى نتوان يافت
(ص 239؛ لسترنج، .(460-461 درون ديوار بزرگ نيز ديوار ديگري به اضلاع نيم
در نيم فرسنگ وجود داشته كه شهر درون اين ديوار بوده است. بيرون شهر از
قهندز (كهندز) چند شهر كوچك و نيز قلعهاي بوده است. در كهندز ربض و در آن
بازار است. رود سغد از ميان شهر مىگذرد و از آنجا تابيكند ادامه مىيابد
(اصطخري، همانجا). نرشخى از 12 رود ياد كرده، ولى اصطخري رودهاي بخارا و
توابع آن را نام برده، و رودهاي فَشيديزه، جويبار بكار، رود بيكند، رود آسيا
كه بر سراها و آسياها گذرد و رودهاي كُشنه، رَباح، ريگستان، سافري، خَرْغان
رود، جُرغ، فرخشنه، راميثنه، فراورسفلى، اروان، فراور عليا، خامه، بتنگان و
نوكند را از جمله رودهاي بخارا دانسته است. اين رودها جملگى از رود سغد
برمىخيزند كه قابل كشتيرانى است (نرشخى، 44- 45؛ اصطخري، 240-243).
اصطخري مىنويسد: نزديكترين كوه به بخارا كوه وركه ميان سمرقند و كش است
(ص 244). وي مىافزايد كه درون و بيرون ديوار بخارا نواحى متعددي است. به
نوشتة او طواويس بزرگترين شهر اين نواحى است (همانجا). نرشخى به شرح
مطالبى پيرامون طواويس پرداخته، و نوشته است كه در هر خانة آن يكى دو
طاووس وجود داشت. عربها طاووس نديده بودند؛ چون در آنجا طاووس بسيار ديدند،
آن را ذات الطواويس ناميدند. در نتيجه، نام اصلى آن از ميان رفت. بعدها
واژة ذات را رها كردند و طواويس گفتند (ص 17). از شهرهاي درون ديوار بزرگ
بمجكث است (اصطخري، همانجا) كه ابن حوقل آن را نمجكت ناميده است (1/489).
لسترنج اين شهر را تومجكث يا تمشكث آورده، و صورت بمجكث يا بومجكث را خطاي
كاتب دانسته است (ص .(462 از ديگر شهرهاي درون ديوار بزرگ، زندنه، مغكان و
خجاده است (ابن حوقل، همانجا). اصطخري بيكند، فَرَبر، كرمينه (كرمينيه)،
خُديَمنكن، خرغانكث و مديامجكث را از شهرهاي درون ديوار نوشته است (همانجا).
در سدة 4ق/10م بجز ديوار قديمى ديوار ديگري نيز وجود داشت. هر يك از اين
ديوارها دروازههاي متعدد داشتند. فاصلة ميان دروازههاي ديوارهاي درونى و
بيرونى مشخص نشده است (بارتولد، .(III/382
از ميان دروازههاي ديوار درونى، دروازة كوي مغان قابل ذكر است. كوي مغان
كه در شمال شرق شهرستان (شارستان) واقع شده بود، در 325ق/937م دستخوش
حريق شد (همو، ، III/384 حاشية .(7 گمان مىرود اين كوي در عهد سامانيان كوشك
مغان نام داشته است. بازرگانان از آن روزگار به اين كوي انتقال يافته
بودند كه در واقع در حكم بازگشت آنان بود، زيرا در عهد قتيبة بن مسلم مردم
شهر ناگزير نيمى از خانههاي خود را به عربها واگذاردند كه بيشتر شامل
شارستان مىشد. بازرگانان پس از خروج از شهر كه در نتيجة فشار عربها پديد
آمده بود، در خارج از آن 70 كوشك بنا كردند كه در هر يك از آنها باغ، حياط و
محل خدمتكاران قرار داشت؛ چه بسا از آن سبب كوشك مغان نام گرفت. در
روزگار ابومسلم اين منطقه پر جمعيتتر از شهر بود. چنانكه در اخبار آمده است،
بعدها اين كوشكها ويران، و به آتش كشيده شد. صاحبان كوشكها بر درها صورت
بتهاي خويش را نصب مىكردند. چون شمار مسجدها زياد شد، آن درها را به مسجدها
آوردند و روي صورتها را تراشيدند (همو، .(III/384
احمد بن محمد قباوي مىنويسد كه امروز (سدة 6ق/12م) از آن درها يكى مانده
است. چون خواهى به سراي امير خراسان روي، در دوم كه از بقيت آن درهاست،
اثر تراشيدگى بر روي آن مشهود است (نك: نرشخى، 68). اصطخري از دروازههاي
بخارا با دقت ياد كرده است (ص 239-240). بيرون باروي شهر بخارا كهندزي در
سمت شمال غربى وجود داشت كه متصل به شهر، و خود شهر كوچكى بود (لسترنج،
.(461 سراي شاهان و اميران، زندان، ديوانهاي شاهان، حرم و خزاين در آنجا
بود. كهندز را حصارك ارگ نيز مىناميدند. ابوالحسن عبدالرحمان نيشابوري دربارة
بناي كهندز مطالبى ارائه كرده كه بعضى نكات آن با افسانه و اسطورههاي
كهن آميخته است. به روزگار مترجم كتاب تاريخ بخارا (522ق/1128م) اين حصار
ويران شد، ولى در زمان ارسلانخان بار ديگر بنا گرديد. اندكى بعد در
534ق/1140م هنگامى كه امير زنگى على خليفه به فرمان سلطان سنجر والى
بخارا بود، خوارزمشاه به بخارا رسيد، او را كشت و حصار را ويران كرد كه بيش
از
مدرسة كوكْشان، سدههاي 10-13ق/16-19م
دو سال ويران بود تا در 536ق كه البتكين از جانب گورخان والى بخارا شد،
دستور داد حصار بازسازي شود. در 538ق بار ديگر حصار ويران شد و همچنان ويران
ماند؛ در 604 ق/1207م محمد خوارزمشاه آن را آباد كرد، تا اينكه در
616ق/1219م لشكريان چنگيز آن را ويران كردند (نك: نرشخى، 34-36).
از در غربى حصار بخارا تا دروازة معبد، ريگستان نام داشت كه سراي شاهان بود
(همو، 36). پيش از اسلام در ريگستان دژهايى وجود داشت. نصر بن احمد سامانى
(حك 301-331ق/914-943م) براي خود در آنجا كاخى بنا كرد. پيش از در ورودي كاخ
10 ديوانخانه قرار داشت كه نرشخى از آن ياد كرده است. در نخستين سال
فرمانروايى منصور بن نوح سامانى (حك 350- 365ق/961-976م) اين كاخ به سبب
حريق ويران، و سپس بازسازي شد. مقدسى مىنويسد كه در عهد او دارالملك در
ريگستان روبهروي قلعه قرار داشت و او هرگز در جهان اسلام مشابه آن را
نديده بود (ص 280-281)، تا سال 360ق/971م كه از ريگستان به عنوان نمازگاه
(مصلّى) استفاده شد (بارتولد، .(III/384
در عهد سامانيان كاخ شاهى ديگري وجود داشت كه بر كنار جوي موليان احداث
شده بود. كاخ به فرمان اسماعيل بن احمد (حك 279- 295ق/892 - 908م) بنا شد.
اين كاخ پس از سقوط دولت سامانى ويران گشت. در عهد منصور بن نوح، نمازگاه
جديدي احداث شد، زيرا نمازگاه ريگستان در روزهاي معين گنجايش همة
نمازگزاران را نداشت (همانجا). در 360ق نمازگاه جديد، حدود نيم فرسنگ دورتر
در كنار راه قصبة سامتين احداث گرديد. آگاهى دربارة محل اين قصبه كافى
نيست و محتمل است كه اين قصبه همان قشلاق سومتيان در محل آرامگاه چاربكر
در 6 كيلومتري بخارا باشد (همو، ، III/385 نيز حاشية .(8 بنابر عادت قديم،
اهالى در مراسم مذهبى سلاح حمل مىكردند، زيرا در عهد سامانيان، حمل سلاح
در ماوراءالنهر معمول بود (همانجا).
از توابع بخارا، كرمينه (بادية خردك)، نور، طواويس (ارقود)، اسكجكت، زندنه،
وردانه، افشنه، بركد، رامتين، ورخشه (فرخشه)، بيكند، فرب و ديگر جاها را
مىتوان نام برد كه شرح آنها به تفصيل در تاريخ بخارا ينرشخى آمده است
(ص 16-27). در بخارا بنابر معمولِ ايران و آسياي مركزي در دورههاي پيش از
اسلام، بازارها در خارج از حصار و كنار دروازة شهر واقع شده بودند كه دروازة
بازار ناميده مىشدند. يكى از مشهورترين آنها بازار ماخ است كه نرشخى از آن
ياد كرده است. در سدة 3ق/9م اين بازار وجود داشت. سالمندان مىگفتند كه در
قديم اهل بخارا بتپرست بودند. از آن زمان در اين بازار تنديسهايى
مىفروختند. نرشخى مىافزايد كه «حالا نيز همچنان مانده است». مؤلف خزائن
العلوم مىنويسد كه در قديم پادشاهى به نام ماخ بود. بازار به فرمان و به
نام او ساخته شد كه جايگاه بت فروشان بود (نك: نرشخى، 29). اصطخري اين
نام را ماج نوشته است (ص 240). كريستن سن ضمن بحث پيرامون مسجد ماخ بر
اين عقيده است كه ماخ احتمالاً صورتى از تلفظ ماه بوده است (ص .(50-51
بخارا 7 دروازه، قهندز (كهندز) دو دروازه، و ربض چند دروازه داشت كه برشمردن
و تعيين محل هر يك از آنها آسان نيست (نرشخى، 34، 48، 49؛ لسترنج، .(461-462
در بخارا به خلاف اكثر شهرهاي ماوراءالنهر، قلعه درون شارستان نبود، بلكه در
خارج آن نهاده بود. ميان قلعة درونى و بيرونى، محوطة آزادي وجود داشت كه
از نيمة دوم سدة 2ق/8م تا 6ق/12م مسجد جامع در آن واقع شده بود. مىتوان
محل شارستان (شهرستان) را در محدودة شهر كنونى بخارا تا حدودي معلوم كرد،
زيرا به نوشتة اصطخري، ميان شارستان و قهندز هيچ آب روان نيست و آب از رود
بزرگ بردارند (همانجا؛ نيز نك: بارتولد، .(III/381 طبق كشفيات شيشكين معلوم
شده كه مساحت شارستان 35 هكتار، و حدود 10 برابر قلعه بوده است. دروازه يا
در عطاران در ضلع جنوبى، و در آهنين (باب الحديد) در ضلع شمال غربى
شارستان نهاده بود (همانجا، نيز حاشية 3 .(2, نرشخى نقشة شارستان را به روشنى
به شرح آورده است. شارستان بخارا بعدها نيز اهميت پيشين را از دست نداد و
گمان مىرود كه در جنوب به سال 515ق/1121م ساخته شده باشد (همو، .(III/382
نرشخى از وجود كارگاهى به نام بيت الطراز ميان حصار و شارستان (شهرستان)
نزديك مسجد جامع ياد كردهاست (ص 28). در بيتالطراز كارگاه بافندگى وجود
داشت. منسوجات اين كارگاه را به شهرهاي شام و مصر و روم مىبردند (همانجا).
انواع گونهگون كالاهاي بخارا نشانهاي از رشد بازرگانى آن سرزمين بود كه
بعضى از آنها در زندانها توليد مىشد (مقدسى، 324). مقدسى در ضمن از
نارساييهاي بخارا ياد كرده، و از وجود و كثرت حريق در آن خبر داده است (ص
281). آن زمان به مراتب بيش از امروز در ساختمانها چوب به كار مىرفت؛ حتى
بخش فوقانى منارة مسجد اصلى شهر از چوب بود. در نتيجه، به سال 460ق/1068م
هنگامى كه دو مدعى سلطنت به جان هم افتاده، قصد تصرف قلعه را داشتند،
مناره دستخوش حريق شد و مسجد نيز به همراه آن سوخت. چندي بعد مناره با آجر
پخته بازسازي شد (نرشخى، 70). دربارة روستاهاي بخارا، اصطخري و نرشخى هر دو
مطالبى آوردهاند؛ آنها به وجود كانالها (جويبارها) اشاره كرده، و از آنها نام
بردهاند. اين كانالها از رود زرافشان براي آبياري كشتزارها و باغها منشعب
مىشد. اين جويبارها به نوشتة نرشخى در عصر اسلامى حفر شده بودند. تاكنون نيز
اين جويبارها اغلب برجا ماندهاند (نك: بارتولد، .(III/385
درمورد ديوار بخارا بايد افزود كه در ساية كوششهاي سيتنياكوفسكى1 بقاياي ديوار
بخارا كشف شد. اين ديوار در عهد عباسيان وسيلهاي براي حفاظت و دفاع از واحة
بخارا در برابر هجوم تركان و اقوام كوچنده بود (همو، .(III/386 بنا به نوشتة
نرشخى آغاز بناي ديوار سال 166ق/782م، و پايان آن سال 215ق/830م بوده
است (ص 46- 48). نرشخى در شرح بخارا به جوي موليان، شمس آباد، ناحية
كشكتان و ربض بخارا اشاره كرده است. يكى از ديوارهاي بخارا ديوار كنپرك
(كنپيرك) است كه بارتولد آن را ديوار پيرزن (به احتمال زن پيرك) ناميده
است. بقاياي ديوار تاكنون در شمال شرق شهر در مرز دشت ميان بخارا و كرمينه
باقى مانده است (بارتولد، همانجا).
واحة بخارا در 1938م/1317ش به صورت يكى از استانهاي جمهوري ازبكستان درآمد.
استان بخارا شامل 32% اراضى ازبكستان، و داراي 11 بخش، 3 شهر و 9 شهرك است.
مركز استان شهر بخاراست. در شمال غرب استان، صحراي قزل قوم، و در جنوب آن
دشت وسيعى واقع شده است كه رود زرافشان از آن مىگذرد. آبهاي اين رود در
شنزارها فرو رفته، و درياچهاي از آب شور پديد آورده است. غرب استان با
جمهوري تركمنستان هم مرز است. رود جيحون (آمودريا) از اراضى اين استان
مىگذرد IV/167) , 3 .(BSEجمعيت استان بخارا در 1985م/1364ش بالغ بر يك
ميليون و 17 هزار نفر بوده است. در 1993م/1372ش شمار اهالى به 900 ،261،1نفر
رسيد. حدود 36% اهالى در شهرها سكنى دارند (چرمى، 10؛ «فرهنگ...2»، .(183
از نوشتههاي متقدمان چنين برمىآيد كه اقوام آريايى در بخارا مقام داشتند.
هرگاه نامهاي جغرافيايى را نمادي از اقوام ساكن سرزمينها به شمار آوريم،
نامهاي ايرانى بخارا نشانهاي از وجود اقوام ايرانى در آن سرزمين است.
نرشخى مىنويسد: كيخسرو در ديه رامش آتشخانهاي (آتشكده) نهاد و مغان چنين
گويند كه آن آتشخانه قديمتر از آتشخانههاي بخاراست (ص 23). وي مىنويسد:
«اهل بخارا را بر كشتن سياوش سرودهاي عجيب است و مطربان آن سرودها را كين
سياوش گويند» (ص 24). اين مطالب و نامهاي ايرانى بسياري چون ورخشه
(فرخشه)، پايكند (بيكند)، فرب، كوشك مغان و جز آن نموداري از وجود اقوام
ايرانى در آن سرزمين است.
هفتاليان و كوشانيان نيز زمانى در بخارا سكنى داشتند كه ريچارد فراي زبان
آنان را ايرانىِ كوشانى - باكتريايى (باختري) نوشته است (ص .(10-11 اصطخري
مىنويسد: «زبان اهل بخارا زبان اهل سغد باشد» (ص 245). در آثار مؤلفان
اسلامى آمده است كه قتيبة بن مسلم
مدرسة عبدالعزيزخان، 1062ق/1652م
باهلى هنگامى كه به بخارا آمد، فرمان داد تا اهل بخارا نيمى از خانهها و
املاك خود را به عربها واگذارند (نرشخى، 42). بدينروال، برخى گروههاي عرب
نيز در بخارا مقام كردند. تركان، ازبكها و ديگر اقوام نيز در طول زمان بدين
سرزمين روي آوردند. با اين وصف، ساكنان اصلى بخارا را هنوز مردمى از تيرة
آريايى تشكيل مىدهند كه به زبان تاجيكى سخن مىگويند. به عنوان نمونه از
مجموع 220 محلة بخارا در 193 محله تاجيكها زندگى مىكنند (سوخاروا، .(123-124
گروه ديگري از ايرانى زبانان در بخارا سكنى دارند كه آنان را فارس مىنامند
(همو، .(125-126 وجود اين گروه از مردم يادآور نوشتة اصطخري است كه «اصل
مردم بخارا در قديم قومى بودند كه از اصطخر، آنجا انتقال كردند» (همانجا).
اينان كه شيعه مذهبند، تا 1910م ايرانى ناميده مىشدند. اين گروه اكنون
نيز خود را ايرانى مىنامند، ولى در نوشتهها آنان را فارس مىخوانند. اين
گروه به زبان تاجيكى سخن مىگويند (سوخاروا، .(153 اقوام تركىزبان از جمله
ازبكها و قلموقها نيز گروه ديگري از مردم بخارا را تشكيل مىدهند (همو، 134
.(132, عربهاي ساكن بخارا گرچه در ميان تاجيكى زبانان مستحيل شدند، با اين
وصف، بخشى از آداب و سنتهاي خود را حفظ كردهاند. اينان خود را عرب مىشمارند
و به قبيلههاي معينى از قبايل عرب منتسب مىدانند. آنان كه خود را از
قبيلة قريش مىشمارند، در محلة سلاّخخانه سكنى دارند و ميان خود ازدواج
مىكنند (همو، .(150
از ديگر گروههاي قومى بخارا، يهوديان آسياي مركزي هستند كه به گويشى از
زبان تاجيكى سخن مىگويند. گفته مىشود كه اين گروه از عهد باستان به
بخارا آمدند و در سدة 6م جماعتى از ايشان در اين سرزمين سكنى داشتند (همو،
.(166 سوخاروا به نقل از اِوِرسمان مىنويسد كه يهودان بخارا حدود هزار سال
قبل، از ايران به بخارا رفتند (همانجا).
از ديگر گروههاي قومى ساكن بخارا، روسها و تاتارها هستند. روسها از اواخر سدة
12ق/18م و تاتارها در اوايل سدة 13ق/19م به بخارا روي آوردند كه شمارشان
به 2-3 هزار تن مىرسيد (همو، .(179 بعضى اقوام قفقاز، از جمله لزگيها و
ارمنيها كه به تجارت اشتغال داشتند، در بخارا سكنى گزيدند. افغانها نيز از
هرات و ديگر نواحى افغانستان به ماوراءالنهر و بخارا آمدند (همو، .(181 گروهى
از قراقالپاقها نيز در بخارا سكنى دارند IV/167) , 3 .(BSEپنبه، ابريشم و پوست
قرهكل از محصولاتعمدة بخاراست. صنايعاستان بركشاورزي و دامپروري آن متكى
است (همان، .(IV/167-168
شهر بخارا مركز استانى به همين نام است. تاريخ بناي شهر مشخص نيست. در
رويدادنامههاي چينى سدة 5م براي نخستين بار از اين شهر ياد شده است
(«دائرة المعارف»، .(I/289 شهر بخارا در منطقهاي از غرب آسياي ميانه واقع
شده است كه به ورارود (فرارود) و به عربى ماوراءالنهر شهرت داشته است. شهر
در مسير سفلاي رود زرافشان و مرز دشت وسيع خوارزم بر سر راه بازرگانى واقع
است كه آسياي مركزي را با آسياي مقدم، افغانستان، هندوستان، تركستان شرقى
و چين مرتبط مىسازد. از ديگر نواحى ماوراءالنهر نيز راههاي بازرگانى تا بخارا
كشيده شده است (سوخاروا، .(24-25
در عهد نرشخى كنار حصار شهر نيزاري به نام دشتك وجود داشته كه وي در كتاب
خود از آن ياد كرده است (ص 39). از آن روزگار مردم بخارا كوشش فراوانى
براي خشكانيدن اراضى باتلاقى نيزار مصروف داشتند (سوخاروا، .(26 آب شهر از
رودخانهاي با نام شهر رود يا رودشهر تأمين مىشد كه در قديم آن را رودزر
مىناميدند. اين رودخانه، شاخهاي از رود زرافشان است. آب شهررود از جنوب
دروازة مزار وارد شهر مىشود و منطقة وسيعى را در برمىگيرد. شهررود بخارا را به
دو بخش به تقريب برابر تقسيم مىكند. از شهررود جويبارهاي بسياري منشعب، و
به سراسر شهر گسترده شده است. بنابر محاسبه در سالهاي 1925-1926م شمار
شاخههاي منشعب از اين رود به 220 مىرسيد (همو، .(27 در بخارا براي آبياري،
آبگيرها و استخرهاي متعددي در طول زمان ساخته شده بود كه حجم آنها را 580
،82متر مكعب نوشتهاند. اين آبگيرها را حوض مىناميدند. در شهر 97 حوض شناخته
شده است كه از آن جملهاند: حوضهاي ميردوستوم، رشيد، شيخ شاه، قتلق و
بادام (همو، 29 -28 ، حاشية 11 .(10, بجز حوضها، چاه نيز از منابع تأمين آب
بخارا بوده است (همو، .(30
در مآخذ قديم، آگاهى روشنى دربارة شمار جمعيت شهر بخارا وجود ندارد. اغلب
محققان در اين زمينه به نوشتة اصطخري كه سفري به بخارا داشته است، استناد
جستهاند: «در خراسان و ماوراءالنهر هيچ شهر انبوهتر از بخارا نيست» (ص 239).
وي ضمن شرح از بسياري جمعيت بخارا مىنويسد كه غلة بخارا كفايت نياز اهالى
را نمىكند و از ديگر جاها به آنجا غله مىآورند (ص 243-244). در سدة 4ق/10م
جمعيت انبوهى در شهر سكنى گزيدند. آب و هواي شهر ناسالم شده بود. كوچهها
وسعت گرفتند. حال آنكه شهر گنجايش چنين جمعيت انبوهى را نداشت. مقدسى (ص
281)، ثعالبى (4/192) و ديگران از وضع ناهنجار بخارا ياد كردهاند (نك: بارتولد،
.(III/385 در نيمة نخست سدة 13ق/19م نظر محققان روسى دربارة جمعيت بخارا
متفاوت بوده است. بعضى شمار آن را 60 هزار، و برخى 100 هزار نوشتهاند
(سوخاروا، 97 ، نيز حاشية .(20-22 شمار جمعيت شهر را 200 هزار و 160 هزار نيز ذكر
كردهاند. طبق محاسبة گريگوري اسپاسكى، در سدة 19م در بخارا 400 محلة مسكونى،
و در هر يك 50 خانه وجود داشت. در هر خانه 3 خانوار 4 نفره زندگى مىكردند.
وي با افزودن شمار ساكنان حجرههاي مدارس و كاروانسراها جمعيت بخارا را حدود
250 ،249نفر تخمين زده است (همو، .(98 جمعيت شهر را در 1939م، 50 هزار، در
1959م، 69 هزار و در 1970م حدود 112 هزار نفر نوشتهاند IV/163) , 3 .(BSE
بازارها، كاروانسراها و مراكز بازرگانى در ساختار شهر بخارا تأثيري بسزا
داشتهاند. در نيمة سدة 13ق/19م در بخارا 38 كاروانسرا وجود داشت كه 24 باب
آن سنگى و 14 باب از چوب ساخته شده بود. در سدة 20م شمار كاروانسراهاي
بخارا به 60 باب فزونى يافت (سوخاروا، 45 ، نيز حاشية 56 .(54, در ميان
تأسيسات فرهنگى شهر مدرسهها و مساجد از اهميت فراوان برخوردار بودند. شهر
داراي چند مسجد جامع و نمازگاه براي نماز در اعياد فطر و قربان بود (همو، .(66
جنب مساجد مكتب خانههاي متعدد وجود داشت. در مساجد محلهايى براي وضو ساخته
شده بود كه به هنگام سرماي سخت زمستان، مردم براي نماز صبح با آب گرم
وضو مىساختند. شيعيان بخارا، 4 مركز عبادت با نام حسينيه داشتند كه در
كويهاي جان آفران، مرقوش، حوض بلند و توپخانه قرار داشت. يهوديان بخارا دو
كنيسه داشتند كه يكى در محلة اميرآباد قديم و ديگري در اميرآباد نو بود. در
سدة 19م در بخارا 103 مدرسه وجود داشت كه 60 مدرسة آن بزرگ و داراي
حجرههاي متعدد بودند (همو، 73 72, ,70 ، نيز حاشية .(67 شمار گورستانهاي شهر
بخارا را 30 مزار نوشتهاند (همو، 83 ، حاشية 84 ؛ نك: معينالفقرا، 18- 75).
آثار تاريخى و هنري: بخارا شهر و سرزمين موزهها و در واقع موزهاي است در
فضاي باز كه آن را مرواريدي بر تارك آسياي مركزي ناميدهاند (پولاتف، .(31
از سدة 6م همراه با آگاهيهاي تاريخى پيرامون بخارا، آثار هنر معماري نيز در
آن ظاهر شد. براي ارزشيابى آثار معماري شهر، كافى است از بيرون بدان نظر
افكند تا ضمن قياس با ديگر شهرها، ارزش و اهميت بخارا مشخص شود. آنچه از
بيرون جلبنظر مىكند، حصار قلعة بخاراست كه ما را به گذشتههاي دور رهنمون
مىگردد (پوگاچنكُوا، .(57 گرچه از روزگار نرشخى (286- 348ق/899 -959م) حدود 11
قرن مىگذرد، با وجود كشفيات باستانشناسى، هنوز دوران بسيار كهن بخارا
چنانكه بايد شناخته نيست. قلعة بخارا كه ويرانههايى از آن برجا مانده،
نشانهاي از هجوم صحراگردان در سدة 7م است (همو، .(58 اين اثر تاريخى از
نخستين آثار برجا مانده در بخاراست. باستانشناسان تاريخ بناي ارگ قلعه را
حدود سدة 3ق م تخمين زدهاند (مانكوفسكايا، .(56 طى سدههاي دراز ارگ ويران
شد و برجاي آن تپهاي به ارتفاع 18 متر پديد آمد كه بعدها اميران بخارا بر
قشر فوقانى تپه، بناهايى پديد آوردند (همو، .(57 مقابل ارگ، اثر تاريخى كهن
دروازة معبد ريگستان نهاده شده است (پوگاچنكوا، همانجا؛ نيز نك: نرشخى، 36).
قلعه كه به كهندز (قهندز) شهرت دارد، نموداري از اوضاع اجتماعى و اقتصادي
بخارا در دوران پيش از اسلام است. در كنار قلعه، شهرستان (شارستان) و
ديوارهاي آن واقع است كه در آغاز 4 دروازه داشته، و سپس شمار دروازههاي
آن به 7 رسيده است. اين محل، بازار و مركز پيشهوران و بازرگانان بود، ولى
به محل ربض انتقال يافت (پوگاچنكوا، همانجا). در 331ق/943م در ريگستان كاخ
دارالملك (سراي سلطان) بنا شد كه در برابر آن 10 ديوانخانه وجود داشت
(نرشخى، همانجا؛ پوگاچنكوا، .(59 ميان قلعه و شهرستان، مسجد جامع بنا شد كه
تاريخ آن را 178ق/794م دانستهاند (همو، .(60
از آثار قديمى بخارا مقبرة اميراسماعيل سامانى است كه بيش از 1100 سال از
تاريخ بناي آن مىگذرد. معماري آرامگاه نمونهاي از تكامل اين هنر، قدرت
فنى و احساس هنرمندانى است كه آن را پديد آوردهاند. در ضمن اين بناي
استوار، بيانگر زندگى دولتمداران سامانى است. اين بنا كه به فرمان نصر دوم
(301-331ق/914-943م) بنا شده است، به اضلاع 80/10ئ70/10 متر، و داراي 4
دهانه است كه از سبك و شيوة معماري ايران پيش از اسلام مايه گرفته است.
اين بناي آجري مشبك با نقشهايى از خورشيد و ماه و ستارگان، از آثار هنري
برجسته و كمنظير است (همو، 65 ؛ عاشورف، 38 -36 ؛ هاشمى، 166).
يكى از آثار معماري بخارا منارة كلان است كه تاريخ بناي آن را 521ق/1127م
نوشتهاند. قطر اين بناي آجري در پايه 9 متر است كه تا عمق 10 متر در
زيرزمين مشخص شده است. ارتفاع آن از سطح زمين 46 متر، و قطر بخش فوقانى
آن 6 متر است. در بالاي مناره اتاقكى براي مؤذن منظور شده بوده است.
مناره تا 800 سال بدون نياز به مرمت همچنان استوار بود (همو، 168؛ پوگاچنكوا،
68 ؛ مانكوفسكايا، 61 ؛ پريبيتكُوا، ذيل بخارا1). در زير مناره مجموعهاي با
نام پاي كلان وجود دارد كه تاريخ بناهاي متعدد آن را از سدة 6 تا 10ق/12 تا
16م دانستهاند. مناره كه در مركز شهر قرار دارد، به فرمان ارسلان خان از
دودمان قراختاييان بنا شده است. مجموعة پايكلان بجز مناره شامل مسجد كلان،
مدرسة ميرابراهيم، طاق زرگران، مدرسة الغبيگ، مدرسة عبدالعزيزخان، تيم
عبداللهخان و كتابخانه است (هاشمى، همانجا؛ پوگاچنكوا، 69 -67 ؛ مانكوفسكايا،
.(61-62
از ديگر آثار تاريخى كه به فرمان ارسلانخان امير قراختايى ساخته شده، مسجد
نمازگاه است كه تاريخ بناي آن را سالهاي 513 -514ق/ 1119-1120م
دانستهاند. اين مسجد ويژة اقامة نماز و مراسم عبادت در اعياد فطر و قربان بود.
بر دور محراب مسجد، خطوطى با تكرار جملة «الملكلله» و درون آن نام
پيامبر(ص) و خلفاي راشدين نقش شده است.
اثر ديگر مسجد مغاك عطار (عطاري) است. ضمن كاوشهاي شيشكين در عمق 12 متري،
سفالينههايى به دست آمد كه احتمالاً متعلق به نخستين سالهاي ميلادي بوده
است. گمان مىرود مغاك عطار همان مسجد قرون وسطايى ماخ (ماه) باشد كه
مؤلفان اسلامى از آن ياد كردهاند. در اين محل يكى از آتشكدههاي سابق
واقع بوده است (مدرس رضوي، 274- 275؛ عاشورف، 41 -40 ؛ پوگاچنكوا، .(71-72
اين مسجد كه بناي نخستين آن به سدة 5ق/11م باز مىگردد، بارها دستخوش
حريق و ويرانى شده است. بناي كنونى كه از سالهاي 953-954ق/1546-1547م
برجا مانده، در گودالى به عمق 6 متر ساخته شده است و به همين سبب، آن را
مغاك ناميدهاند (هاشمى، 169). كندهكاريهاي سر در جنوبى مسجد و گچبري و
رنگآميزي آن درخور توجه است (همو، 170).
از ديگر آثار تاريخى و هنري بخارا مسجد بيان قلىخان يكى از خوانين مغول
است كه 759ق/1358م در جريان شورش سمرقند كشته شد. اين مسجد كه در محل
فتحآباد واقع شده، از آثار تاريخى سدههاي 7 و 8ق/13 و 14م است. سبك
معماري اين بنا، مشابه بناي پرستشگاههاي بوداييان ماوراءالنهر است (همو،
171؛ پوگاچنكوا، .(73
از آثار معماري فتحآباد بخارا آرامگاه سيفالدين باخرزي است كه درگذشت
(659ق/1261م) او را پيش از مرگ بيان قلىخان نوشتهاند. اين بناي مكعب
شكل به ارتفاع 70/20 متر است كه بر بالاي آن گنبدي بيضى شكل نهاده شده
است (همو، .(74
آرامگاه چشمه ايوب يكى ديگر از آثار معماري سدة 8ق/14م است. اين بنا كه
در 782ق/1380م ساخته شد، در سدههاي 10 تا 13ق/16 تا 19م چند بار مرمت شد و
توسعه يافت. اين مقبره با دو گنبد مخروطى شكل، داراي اتاقهاي متعدد، براي
استراحت، پذيرايى و محل خواب زائران و تالاري ويژة عبادت آنهاست كه در
واقع به صورت خانقاه درآمده است (همو، 76 - 75 ؛ عاشورف ، 40 - 39 ؛ هاشمى،
همانجا). گفته شده است كه ايوب(ع) بدانجا رفت و براي بخارا دعاي خير كرد.
اين دعا سبب شد كه بخارا بر ديگر شهرها فخر كند. نام فاخره بر بخارا از همين
جا آمده است (ياقوت، 3/ 833؛ مدرس رضوي، 201).
از آثار تاريخى بخارا در سدههاي 7-9ق/13- 15م مسجد و خانقاه شيخ صفىالدين
بخاري است. از ديگر بناهاي تاريخى بخارا مسجد بلند و خواجه زينالدين است
كه نمونهاي كامل از سبك معماري بخارا در عهد فرمانروايان شيبانى است. گنبد
بزرگ اين مسجد با رگههايى كه در آن ديده مىشود، آميزهاي از هنر محلى و
هنر مغولى است (پوگاچنكوا، 83 ؛ هاشمى، 173).
مدرسة الغبيگ از آثار معماري برجستة سدة 9ق/15م است كه در 820ق/1417م به
فرمان الغبيگ احداث گرديد و در 994ق/1586م،
زمان فرمانروايى عبداللهخان دوم بازسازي شد. اين مدرسه كه در مقابل مدرسة
عبداللهخان واقع شده، نموداري از پيشرفت هنر معماري در بخاراست. بنابر
كتيبة موجود، مدرسة الغبيگ توسط شخصى به نام اسماعيل فرزند طاهر، نوادة محمد
معمار اصفهانى ساخته شد (پوگاچنكوا، .(77 مدرسة عبدالعزيزخان كه 235 سال پس
از بناي مدرسة الغبيگ ساخته شده، يكى از شاهكارهاي معماري عصر خويش است.
آراستگى درون سقف گنبد، گچبري و كندهكاريهاي آن، به راستى ماية شگفتى
است (همو، 78 ؛ هاشمى، 194). مسجد كلان كه مسجد
مدرسة چهار منار، سدة 13ق/19م
جامع شهر بخارا بوده، از نظر وسعت مشابه مسجد بىبىخانم در سمرقند است
(مانكوفسكايا، .(62 اين مسجد كه در سدة 10ق/16م در پاي منارة كلان احداث
گرديد، مسجد جمعه نيز ناميده مىشد كه به وسعت 127ئ78 متر و از بزرگترين
مساجد آسياي مركزي است (پوگاچنكوا، .(80
از ديگر بناهاي تاريخى بخارا مدرسة ميرعرب است كه مقابل مسجد كلان و كنار
ميدان واقع است. اين مدرسة بزرگ داراي بيش از 100 حجره است كه توسط شيخ
عبدالله يمنى، مشهور به ميرعرب ساخته شده است. گفته شده است كه هزينة
بناي اين مدرسه از درآمد فروش 3 هزار اسير شيعة ايرانى، توسط عبداللهخان
شيبانى حاكم وقت بخارا ساخته شد. در بخش شمالى مدرسه مزار عبيداللهخان
شيبانى و شيخ عبدالله يمنى مؤسس مدرسه قرار دارد (عاشورف، 50 ؛ هاشمى،
184).
طى سدههاي 10 و 11ق/16 و 17م در بخارا چند مجموعه ساخته شد كه برجستهترين
آنها قوش مدرسه، چاربكر و لب حوض است. قوش به معناي جفت آمده است و
هنگامى كه از قوش مدرسه سخن مىرود، دو مدرسة مقابل يكديگر مطمح نظر قرار
مىگيرد كه يكى مدرسة مادر عبداللهخان (مدرسة مادرخان) و ديگري مدرسة
عبدالله خان است. بناي مدرسة مادرخان، طبق كتيبة منظوم آن در سالهاي 974-
975ق/1566-1567م، و بناي مدرسة عبداللهخان در سالهاي 996- 998ق/1588-1590م
بوده است (پوگاچنكوا، .(89 مجموعة قوشمدرسه در سالهاي 1061-1062ق/1651-1652م
با بناي مدرسة عبدالعزيزخاندوم كمال يافت كه يكىاز احساس
برانگيزترينمجموعه هاي هنري بخاراست (مانكوفسكايا، .(64 مدرسة عبدالعزيزخان
از ديدگاه سبك معماري با مدرسة الغبيگ متفاوت است. نام بعضى از استادانى
كه مدرسة عبدالعزيزخان را بنا كردهاند، در مدخل مدرسه باقى مانده است.
اينان محمدصالح معمار، مولانا محمد امين خطاط و فرزندش، و نيز ميم خاقان
استاد كاشى كارند و به نظر مىرسد كه از استادان محلى بخارا بوده باشند. خطوط
ديوارها را مولانا محمدامين با خط ثلث آماده كرد. اين مطلب را محمديوسف منشى
در نوشتة خود آورده است (همو، .(65 چاربكر كه در 5 كيلومتري شهر بخارا واقع
شده، مجموعة هنري ديگري از سدة 10ق/16م است (پوگاچنكوا، .(91 اين مجموعه
شامل مدرسه، مسجد، خانقاه و باغ در كنار گورستان است. نماز يوميه و نيز نماز
جمعه در مسجد اين مجموعه برگذار مىشد. طاق ايوان ورودي مسجد از نظر معماري
بىمانند، و متناسب با گنبد مسجد است. باغ بزرگى اين مجموعه را در برگرفته
است. از اينجا دو رديف درختان بيد تا شهر امتداد دارد (هاشمى، 188؛ پوگاچنكوا،
همانجا، نيز نقشه). از آثار تاريخى سدة 10ق/16م مجموعة خانقاه و آرامگاه شيخ
بهاءالدين نقشبندي (د 791ق/1389م) است كه در 951ق/1544م به فرمان
عبدالعزيزخان دوم احداث، و گرد آن ديواري از مرمر كشيده شد كه به صورت
زيارتگاه درآمده است (هاشمى، همانجا).
از بناهاي تاريخى و آثار هنر معماري بخارا مىتوان به مدرسة كوكلتاش،
بزرگترين مدرسة آسياي مركزي اشاره كرد كه به ابعاد 80ئ60 متر در نيمة دوم
سدة 10ق/16م ساخته شد. گنبد بزرگ و منحصر به فرد اين مدرسه، شاخص است.
مجموعة مدرسة گوكُشان (گاوكشان) با منارة زيباي آن، يكى ديگر از آثار تاريخى
و هنري واقع در مركز بخاراست (همو، 191-192؛ مانكوفسكايا، .(61 از ديگر آثار
تاريخى بخارا مىتوان به مجموعة لب حوض، مدرسه، مسجد و خانقاه ديوانبيگى
با كاشىكاريهاي بسيار زيبا، مدرسة عبدالعزيزخان، مدرسة چهارمنار، مسجد و منارة
بالاحوض با ستونهاي چوبى زيبا و تزيينات درونى آنها اشاره كرد (همو، 67 ,65 ؛
هاشمى، 192-194، 210-212).
مشاهير و بزرگان: در سدههاي 2 و 3ق/8 و 9م بغداد بزرگترين حوزة علمى
مسلمانان و تنها مركز علوم عقلى در محدودة ممالك اسلامى محسوب مىشد. پس از
بغداد حوزههاي ديگري در جهان اسلام پديد آمدند كه ماوراءالنهر يكى از آنها
بود (صفا، تاريخ علوم...، 1/151-152). ابن ابى اصيبعه به نقل از فارابى
گفته است كه پس از ظهور اسلام تعليم از اسكندريه به انطاكيه منتقل شد و
چندي در آنجا ادامه يافت، تا آنكه از همة معلمان آنجا يك معلم باقى ماند
كه از او دو تن تعليم يافتند: يكى از آن دو اهل حرّان، و ديگري از مرو بود.
از معلم مرو نيز دو تن تعليم يافتند كه يكى از آن دو ابراهيم مروزي و
ديگري يوحنا بن حيلان بود (ابن ابى اصيبعه، 3(1)/225). بعدها حوزة علمى
انطاكيه به تشويق مسلمانان به بغداد انتقال يافت (صفا، همانجا).
پس از بغداد حوزههاي ديگري در جهان اسلام، از جمله اصفهان، ري و بخارا
پديد آمد. كتابخانة عظيم بخارا در قصر سامانيان شهرتى بسزا داشت. ابن سينا و
ثعالبى در باب بخارا و وصف آن از جهت رواج علم و دانش و حضور بزرگان علوم
عقلى، بيانى مشبع دارند (همان، 1/154). اينكه بخارا به صورت يكى از مراكز
علمى ماوراءالنهر درآمد، مربوط به پيشينة تاريخى آن است. در تاريخ بخارا به
اشعار و سرودهايى اشاره شده است كه مردم بخارا در عشق سعيد بن عثمان امير
خراسان بر خاتون بخارا به لهجة بخاري مىخواندند. اين و ديگر سرودهاي مردم
بخارا نمونههايى از شعر و ادب در آن ديار بود (نرشخى، 56). عوفى مىنويسد:
نخستين كسى كه شعر پارسى گفت، بهرام گور بود و «بنده در كتابخانة سر پل
بازارچة بخارا ديوان او ديده است و در مطالعه آورده است و از آنجا اشعار
نوشته و ياد گرفته» است (1/19). از سدههاي 2 و 3ق/8 و 9م به بعد در بخارا
حوزههاي تدريس داير بود. در شعري مربوط به عهد سامانى دربارة بخارا چنين
آمده است: امروز به هر حالى، بغداد بخاراست {} كجا مير خراسان است، پيروزي
آنجاست
(صفا، تاريخ ادبيات...، 1/358).
از بزرگان و مشاهير اسلامى، مىتوان به كسانى چون ابوعبدالله ابن ابىحفص،
فقيه بزرگ بخارا (همان، 1/204) و ابن سينا (ه م) اشاره كرد. ابوعبدالله احمد
بن محمد جيهانى مؤلف كتابهاي آيين، المسالك و الممالك و بسياري كتب ديگر،
وزير آل سامان در بخارا بود كه ابن فضلان او را شيخالعميد ناميده، و در
بخارا با او ديدار داشته است (ص 76). بلعمى مترجم تاريخ طبري نيز از وزيران
دولت سامانى بود. رودكى و ابوشكور بلخى از بزرگان متقدم ادب فارسى در بخارا
مىزيستند (صفا، همان، 1/374، 404). از بزرگانى كه در بخارا مىزيستند، مىتوان
از ابوالفتح بستى، ابوبكر بن احمد بن حامد فقيه، عبدالعزيز بن احمد بن صالح
حلوانى امام حنفية بخارا، قاضى عبدالرزاق تركى، جوهري زرگر، عمعق بخارايى،
سوزنى سمرقندي، حسن بن على قطان مروزي، محمد بن جعفر نرشخى، ابونصر احمد
بن محمد نصر قباوي و محمد بن محمد عوفى نام برد (همان، 1/457، 620، 2/264،
293، 622، 965، 977- 978). محمد بن احمد حسينى مورخ اخباري و از اكابر علم
حديث كه كتاب القول الجلى فى ترجمة ابن تيمية الحنبلى از اوست، از مردم
بخارا بود (مدرس، 1/237).
از ديگر مشاهير بخارا مىتوان اينان را نام برد: محمد بن اسماعيل حافظ بخاري
از محدثان مشهور، ابوالطيب محمد بن على بخاري (ابن نديم، 194، 286)،
عبدالله بن محمد مُسندي جُعفى، ابوزكريا عبدالرحيم ابن احمد تميمى بخاري،
محمد بن احمد بن سليمان الغنجار بخاري، احمد بن على بن عمرو سليمانى
بيكندي و عبدالرحمان بن محمد بن حمدون (ياقوت، 1/521 -522). سمعانى نيز به
گروهى از اين مشاهير اشاره كرده است (1/293).
از مشاهير عارفان بخارا اينان را مىتوان نام برد: عزيزالدين نسفى،
سيفالدين باخرزي و نوادهاش ابوالمفاخر باخرزي كه در بخارا مدفونند،
بهاءالدين محمد نقشبندي، علاء منجم بخاري (صفا، همان، 3(2)/1223-1224، 1232،
1262؛ غفورف، 732)، عبدالرحمان مشفقى ملك الشعرا (همو، 736، 856)، محمدبن
اسماعيل حافظ بخاري (ابن نديم، 286؛ مدرس، همانجا)، حمويه صاحب طواويس
(ابن نديم، 206) و سيفى بخاري (مدرس، 3/146).
محمود هدايت شماري از بزرگان و شاعران بخارا را ياد كرده است (1/352-353،
415، 2/710، جم ). معينالفقرا نيز در كتاب خود از بزرگان بسياري نام برده
است كه يا بخارايى بودند و يا در بخارا مىزيستند و در آنجا مدفون شدند. وجود
گروه كثيري از شاعران و نويسندگان پارسىگوي و پارسى نويس كه از سدههاي
دور تا روزگار ما بودهاند و اكنون نيز هستند، نشانهاي بارز از گسترش زبان و
ادب پارسى در سرزمين بخاراست. بخارا بىگمان از مراكز عمدة فرهنگ و ادب
پارسى و هنر ايرانى بوده است.
مآخذ: آرونوا، م.ر. و ك.ز. اشرافيان، دولت نادرشاه افشار، ترجمة حميد امين،
تهران، 1352ش؛ ابن ابى اصيبعه، احمد، عيون الانباء، بيروت، 1377ق/1957م؛
ابن اثير، الكامل؛ ابن بطوطه، رحلة، بيروت، 1407ق/1987م؛ ابن حوقل، محمد،
صورة الارض، ليدن، 1938م؛ ابن خردادبه، عبيدالله، المسالك و الممالك،
ليدن، 1306ق؛ ابن فضلان، احمد، رسالة، به كوشش سامى دهان، دمشق، 1379ق؛
ابن نديم، الفهرست؛ اصطخري، ابراهيم، مسالك و ممالك، ترجمة كهن فارسى، به
كوشش ايرج افشار، تهران، 1368ش؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، تاريخ منتظم
ناصري، به كوشش محمداسماعيل رضوانى، تهران، 1363-1364ش؛ اميرعالم خان،
خاطرهها، به كوشش احرار مختارف، تهران، 1373ش؛ بازورث، ك. ا.، سلسلههاي
اسلامى، ترجمة فريدون بدرهاي، تهران، 1349ش؛ بخارايى، شمس، تاريخ بخارا،
خوقند و كاشغر، به كوشش محمداكبر عشيق، تهران، 1377ش؛ بلاذري، احمد، فتوح
البلدان، به كوشش دخويه، ليدن، 1866م؛ بلنيتسكى، آ.، خراسان و ماوراءالنهر
(آسياي ميانه)، ترجمة پرويز ورجاوند، تهران، 1364ش؛ بنداري اصفهانى، فتح،
زبدة النصرة، مختصر تاريخ آل سلجوق عمادالدين كاتب، قاهره، 1974م؛ بيرونى،
محمد، الا¸ثار الباقية، به كوشش زاخاو، لايپزيگ، 1923م؛ ثعالبى، عبدالملك،
يتيمة الدهر، بيروت، 1403ق/ 1983م؛ جوينى، محمد، تاريخ جهانگشاي، به كوشش
محمد قزوينى، ليدن، ج 1، 1329ق/1911م، ج 2، 1334ق/1916م؛ چرمى، داوود،
ازبكستان، تهران، 1375ش؛ خافى خان نظامالملكى، محمدهاشم، منتخب اللباب،
كلكته، 1868- 1869م؛ دينوري، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر،
قاهره، 1960م؛ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، به كوشش محمد روشن و
مصطفى موسوي، تهران، 1373ش؛ رضا، عنايتالله، ايران و تركان در روزگار
ساسانيان، تهران، 1365ش؛ زمانى، حسين، مقدمه و حاشيه بر سفرنامة بخارا (هم)؛
سامى، عبدالعظيم، تاريخ سلاطين منغيتيه، به كوشش يپيفانوا، مسكو، 1962م؛
سفرنامة بخارا، به كوشش حسين زمانى، تهران، 1373ش؛ سفرنامة ماركوپولو، ترجمة
منصور سجادي و آنجلادي جوانى رومانو، تهران، 1350ش؛ سمعانى، عبدالكريم،
الانساب، به كوشش عبدالله عمر بارودي، بيروت، 1408ق/1988م؛ شعبانى، رضا،
حاشيه و تعليقات بر حديث نادرشاهى، تهران، 1376ش؛ صابى، هلال، تحفة الامراء
فى تاريخ الوزراء، بيروت، 1904م؛ صفا، ذبيحالله، تاريخ ادبيات در ايران،
تهران، ج 1 و 2، 1356ش، ج 3(2)، 1366ش؛ همو، تاريخ علوم عقلى در تمدن
اسلامى، تهران، 1336ش؛ طاهري، ابوالقاسم، جغرافياي تاريخى خراسان از نظر
جهانگردان، تهران، 1348ش؛ طبري، تاريخ؛ عبدالرزاق سمرقندي، مطلع سعدين و
مجمع بحرين، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1372ش؛ عشيق، محمداكبر،
حاشيه و تعليقات بر تاريخ بخارا (نك: هم ، بخارايى)؛ عوفى، محمد، لباب
الالباب، به كوشش ادوارد براون، ليدن، 1321ق/ 1903م؛ غفورف، باباجان،
تاجيكان، ترجمة محمد نيازف، دوشنبه، 1997م؛ فردوسى، شاهنامه، ج 8 ، به
كوشش رستم على اف، مسكو ، 1970م، ج 9، به كوشش آ. برتلس، مسكو، 1971م؛
فضلالله بن روزبهان خنجى، مهماننامة بخارا، به كوشش منوچهر ستوده، تهران،
1355ش؛ فلسفى، نصرالله، زندگانى شاه عباس اول، تهران، 1332ش؛ گرديزي،
عبدالحى، زين الاخبار، به كوشش عبدالحى حبيبى، تهران، 1347ش؛ محمدكاظم،
عالم آراي نادري، به كوشش محمدامين رياحى، تهران، 1364ش؛ محمود، محمود،
تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس، تهران، 1333ش؛ مدرس، محمدعلى، ريحانة
الادب، تهران، 1369ش؛ مدرس رضوي، محمدتقى، تعليقات بر تاريخ بخارا (نك: هم،
نرشخى)؛ مشكور، محمدجواد، جغرافياي تاريخى ايران باستان، تهران، 1371ش؛
معينالفقرا، احمد، تاريخ ملازاده (در ذكر مزارات بخارا)، بهكوشش احمد گلچين
معانى، تهران، 1339ش؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، ليدن، 1906م؛ منهاج
سراج، طبقات ناصري، به كوشش عبدالحى حبيبى، تهران، 1363ش؛ ميرخواند، محمد،
روضة الصفا، تهران، 1339ش؛ نرشخى، محمد، تاريخ بخارا، ترجمة احمد بن محمد
قباوي، تلخيص محمد بن زفر، به كوشش محمدتقى مدرس رضوي، تهران، 1351ش؛
نظامى عروضى، احمد، چهار مقاله، به كوشش محمد قزوينى و محمد معين، تهران،
1333ش؛ واصفى، محمود، بدايع الوقايع، به كوشش الكساندربلدروف، تهران،
1349-1350ش؛ وامبري، آ.، تاريخ بخاري، به كوشش احمد محمود ساداتى و يحيى
خشاب، قاهره، 1965م؛ وصاف، تاريخ، چ سنگى، بمبئى، 1269ق؛ هاشمى
گلپايگانى، محمد موسى، ابنيه و آثار تاريخى اسلام در ماوراءالنهر، ترجمة
بهرام شادابى، تهران، 1379ش؛ هدايت، رضاقلى، ملحقات تاريخ روضة الصفاي
ناصري، تهران، 1339ش؛ هدايت، محمود، گلزار جاويدان، تهران، 1353ش؛ ياقوت،
بلدان؛ يعقوبى، احمد، تاريخ، بيروت، 1379ق/1960م؛ نيز:
Ashurov, Ya. S. et al., Bukhara, kratki o spravochnik, Tashkent, 1963; Barthold,
W.W., Sochineniya, Moscow, 1963-1968; Belyaev, E.A., Araby, Islam i arabski o
khalifat v rannee srednevekov'e, Moscow, 1966; BSE 3 ; Christensen, A., X Die
Mosch E e ‘ُ in Buh ? r ? n , Orientalistische Litteratur-Zeitung, ed. F.E.
Peiser, Berlin, 1904; Dani, A.H., X Alexander's Campaign in Central Asia n ,
History of Civilizations of Central Asia, Paris, 1994, vol. II; Frye, R.N.,
Bukhara, the Medieval Achievement, New York, 1965; Gafurov, B. G., Tadzhiki,
Moscow, 1972; Gershevitch, I., A Grammar of Manichean Sogdian, Oxford, 1961;
Gumilev, L.N., Drevnie Tyurki, Moscow, 1967; Henning, W.B., Selected Papers,
Hommages et opera minora, Acta Iranica, Leiden/Tehran, 1977; Iranica; Istoriya
Bukhari ..., ed. I.M. Muminov, Tashkent, 1976; Jenkinson, A., Early Voyages and
Travels to Russia and Persia, ed. E.D. Morgan and C. H. Coote, New York, 1967;
Kratkaya geograficheskaya entsiklopediya, Moscow, 1960; Le Strange, G., The
Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966; Mankovskaya, L. Yu. X Zhemchuzhini
Otechestvennoi kulturi n , Bukhara , a Museum in the Open , Tashkent , 1991 ;
Marquart , J. , Er ? n l ahr , Berlin, 1901; Petrushevski o . I. P., Istoriya
Irana, Moscow, 1977; Pribytkova, A.M., Pamyatniki arkhitekturi Srednei Azii,
Moscow, 1971; Pugachenkova, G.A. and L.I. Rempel, Vydayushchiesia, Pamyatniki
arkhitektury Uzbekistana , Tashkent , 1958 ; Pulatov , T. , X Vizhdondek barha M
t shahar n , Bukhara, a Museum in the Open, Tashkent, 1991; Smirnova, O.I.,
Ocherki iz istorii Sogda, Moscow, 1970; Sovetski o entsiklopedicheski o slovar',
Moscow, 1987; Staviski o , B. Ya., Mezhdu Pamirom i Kaspiem, Moscow, 1966;
Sukhareva O.A., Bukhara XIX-nachalo XX v., Moscow, 1966.
عنايتالله رضا