بابا اَفْضَلِ كاشانى، افضلالدين محمد بن حسن مَرَقى كاشانى، حكيم،
عارف و شاعر ايرانى نيمة دوم سدة 6 و نيمة نخست سدة 7ق. وي بهويژه به سبب
داشتن آثار فلسفى به زبان فارسى و نيز سرودههايش، در ايران آوازهاي بلند
دارد، با اينهمه، شرح زندگانى وي چندان آشكار نيست.
نام او ظاهراً نخستينبار در برخى آثار خواجه نصيرالدين طوسى (د 672ق/1273م)
آمده كه خود را شاگرد يكى از شاگردان بابا، يعنى كمالالدين محمد حاسب
رياضىدان دانسته است (نك: «سير و سلوك»، 38)؛ وي در شرح الاشارات خود نيز
كه آن را پيش از 644ق/1246م نوشته است، در نقل يكى از آراء بابا افضل از
او با تعبير «رحمهالله» ياد مىكند (1/455)، و اين قرينهاي دربارة تاريخ
وفات او به دست مىدهد؛ اما در يكى از منابع كهن و معتبر دربارة او كه
رسالهاي است با عنوان «مختصر فى ذكر الحكماء اليونانيين و المليين» (متعلق
به اواخر سدة 7 يا اوايل سدة 8ق)، درگذشت او حدود سال 610ق/ 1213م آمده
است (ص 322-323؛ قس: بهار، 3/162). بر اين اساس، با توجه به اينكه
باباافضل در نامهاي به 60 سالگى خود اشاره كرده (نك: مصنفات، 698)،
مىتوان گفت كه تولد او پيش از 550ق/1155م بوده است.
آرامگاه وي در روستاي مرق در 42 كيلومتري شمال غرب كاشان است كه محراب
گچبري منقوش با آيههايى به خط ثلث گرداگرد آن از نمونههاي ارزشمند هنر
دوران مغول، و صندوقچة چوبى مشبك آن به شيوة «آلت و لغت» با تاريخ 912ق
در شمار بهترين آثار هنري عصر صفوي است (فيضى، 37- 38).
سرگذشت ابهامآميز بابا افضل موجب شده است كه دربارة او افسانهها ساخته و
پرداخته شود: خويشى خواجه نصيرالدين طوسى با وي و دور ماندن كاشان از گزند
مغولان با ميانجيگري خواجة طوسى به احترام بابا افضلالدين، شيفتگى پادشاه
زنگبار نسبت به بابا كه در خدمت او به لباس درويشى درآمد و پس از مرگ وي
معتكف آرامگاهش گرديد، ديدار شيخ سعدي با بابا افضل، مقام والاي او نزد
سلطان محمود غزنوي، و تعلق خاطر بابا به پسري خياط پيشه، و در نتيجه
عزلتگزينى وي در پايان عمر، از آن جملهاند كه هيچيك پذيرفتنى نيست، در
عين آنكه از شخصيت تأثيرگذار او حكايت دارد (نك: آذر، 246-247؛ احمدعلى، 77؛
ايمان، 32؛ هدايت، 1/255؛ مدرس، 117-119؛ فيضى، 29، 37- 38؛ رازي، 2/449؛
صديق حسن، 65 -66؛ بيضايى، 417؛ محيط، 21-23).
سهم بابا افضل در خدمت به فرهنگ ايرانى بيش از همه در حوزة ادبيات است.
وي يكى از بزرگترين شاعران در ميان حكماي مسلمان به شمار مىرود ومىتوان
او را يكى از دو يا 3 تن از برجستهترين رباعىسرايان دانست. برخى رباعيات
او را به ابوسعيد ابوالخير، عمر خيام، اوحدالدين كرمانى، مولوي، خواجه
عبدالله انصاري، عطار و ديگران نسبت دادهاند. او در رباعياتش چند جا تخلص
خويش را «افضل» آورده است (صفا، 3/426-427؛ نفيسى، 51). قديمترين مأخذ اشعار
فارسى بابا افضل مجموعة مونس الاحرار فى دقايق الاشعار تأليف محمد بن بدر
جاجرمى (741ق/1340م) است كه 6 غزل نيز به نام افضلالدين كاشانى ثبت
كرده است (2/977-979، 1040- 1041). بيشتر رباعيها و اشعار او بيان انديشههاي
حِكمى، بهويژه هشدار به ناپايداري جهان و ذكر حقايق عرفانى است (صفا،
3/427). وي در سرودههايش برخلاف ديدگاه نسبىگراي خيام، از منظر يقينى سخن
مىگويد كه حاصل دانشى يگانه است (نصر، .(262
از ويژگيهاي برجستة كار بابا افضل اينكه آثارش را يا از آغاز به فارسى روان
نوشته، يا آثار اندكى را كه نخست به عربى پرداخته بوده، بعدها به فارسى
برگردانده است. وي برخى از آثار عربى حكيمان پيشين را نيز به فارسى
درآورده است. فارسىنويسى او برخلاف فيلسوفانى مانند خواجه نصيرالدين و ابن
سينا، از روي ترجيح شخصى، و نه به خواست ديگران بوده است. شيوة پخته و
روان او نزديك به سبك و اسلوب پيشينيان است، چنانكه به كار بردن
گزارههاي كوتاه، خودداري نكردن از تكرار يك واژه هنگام ضرورت و استفادة
اندك از ضمير و واژههاي مترادف كه همگى از ويژگيهاي نثر كهن است، در
نوشتههاي فصيح وي فراوان به چشم مىخورد. در ترجمه و جايگزينى واژههاي
فلسفى به زبان فارسى، كار او با كوشش ابن سينا در دانشنامة علايى قابل
مقايسه است؛ با اين تفاوت كه باباافضل به جنبههاي زيبايى شناسانة كاربرد
واژهها اهتمام بيشتري نشان داده است. در اين ميان، ترجمة او از رسالة نفس
ارسطو را مىتوان نمونة ممتازي از ترجمه و نگارش فلسفى به زبان فارسى به
شمار آورد (بهار، 3/162-164).
آثار: بيشتر آثار بابا افضل كه در اين فهرست مىآيد، در مجموعة مصنفات او به
كوشش مجتبى مينوي و يحيى مهدوي (نك: مآخذ همين مقاله) انتشار يافته است.
اين آثار بجز مواردي كه قيد مىشود، همه به فارسى است:
الف - رباعيها و ديگر اشعار: 195 رباعى از وي در مصنفات او (ص 674 -676 ،
737-772) آمده است. سعيد نفيسى 483 رباعى را با عنوان رباعيات بابا افضل
كاشانى گرد آورده، و در تهران به چاپ رسانده است. كتابى نيز با عنوان
ديوان حكيم افضلالدين محمد مرقى كاشانى به كوشش مصطفى فيضى و ديگران در
كاشان به چاپ رسيده كه مشتمل بر بيش از 686 رباعى و 12 غزل و قصيده است.
اما دربارة انتساب رباعيها كه برخى از آنها به ديگران نيز منسوب است، بررسى
نقادانهاي صورت نگرفته است.
ب - آثار منثور:
1. عرض نامه، اثري مهم كه بيش از آثار ديگر بابا افضل، آراء خاص او را
دربردارد (همان، 145-253). اين اثر در 4 بخش (عرض) تدوين شده است: عرض
اجسام يا موجودات منفعل و كنشپذير، عرض كنندگان و كارگران در اجسام عالم،
عرض دانستههاي مردم (انسان) و عرض دانندگان و بيان ماهيت و انيت داننده.
او در اين اثر بر شناخت نفس و مقام والايى كه خود انسان از راه دانستن
حقايق كلى به دست مىآورد، تأكيد مىكند. همچنانكه مىگويد: مقصود نهايى از
پرداختن عرض نامه در مباحث بخشهاي سوم و چهارم اين اثر كه به دانش
حقايق كلى اختصاص دارد، نهفته است (همان، 93- 95).
2. جامع الحكمة، كه از ديد بيشتر كسانى كه به فهرست آثار او پرداختهاند، دور
مانده است. اين اثر در 1361ش به كوشش محمدتقى دانشپژوه در تهران به چاپ
رسيده است. اين رسالة شيوا دربارة تأويل «بسمله» و مشتمل بر فوايد فلسفى و
عرفانى است. پيشينة اينگونه نگارش جز در گفتار چهاردهم وجه دين ناصر خسرو
قباديانى (نك: ص 124-129) ديده نشده است. جامع الحكمه شامل پارهاي مباحث
است، مانند علت نبودن خدا (نك: ص 23) كه جز در تعاليم باطنى اسماعيلى
نيامده است. با اينهمه، نمىتوان آن را حمل بر باطنىمذهب بودن مؤلف كرد،
خاصه اينكه اعتقاد فلسفى او به اصالت و كفايت خرد نسبتى با تعاليم باطنى
ندارد. احتمالى كه دربارة اسماعيلى بودن بابا افضل داده شده، ظاهراً مبتنى
بر همين اشارههاست و نيز اينكه شاگرد او كمالالدين حاسب، باطنىمذهب بوده
است (نصيرالدين، «سير و سلوك»، 38؛ مينوي، «ز»). او خود به مذهب تسنن به
عنوان بهترين راه اشاره مىكند (نك: مصنفات، 297) و چند رباعى منسوب به او
كه به امام على(ع) اشاره دارد، در اصالتشان ترديد است (نك: ديوان، رباعى
شم 300؛ رباعيات، 51).
3. مدارج الكمال، يا گشايشنامه (نك: همو، مصنفات، 3-52)، كه خود وي (همان،
700) از آن به فتوح هشت در ياد كرده، نخست به عربى نوشته، و سپس به
فارسى برگردانده است (همان، 671 -672، قس: 700-701) و تنها متن فارسى آن
چاپ و منتشر شده است.
4. جاوداننامه (نك: همان، 259-326)، كه نخستين بار به كوشش نصرالله تقوي
در تهران (1311ش) به چاپ رسيده، و اثري است مبتنى بر تعاليم قرآن و
حديث، و شامل مباحثى چون انواع دانش، اهميت خودشناسى و آغاز و فرجام
هستى. صدرالدين شيرازي اكسير العارفين خود را با الهام از اين اثر ساخته و
پرداخته است. ساختار دو رساله مشابه است و بسياري از استدلالها و مثالهاي
صدراي شيرازي از افضلالدين گرفته شده است. علاوه بر اين، مىتوان گفت:
بخشى از اكسير را ترجمة عربى عباراتى از جاوداننامه تشكيل مىدهد.
5. رهانجام نامه، كه جز در مجموعة مصنفات وي (ص 55 -80)، به كوشش محمد
مشكوة نيز در 1315ش در تهران به چاپ رسيده است.
6. رساله در علم و نطق، يا منهاج مبين (همان، 477- 579)، كه نخست آن را
به عربى نوشته بوده، و سپس به فارسى برگردانده است. اين اثر توجه
فراوان او را به تفكر منطقى، در معناي دقيق ارسطويى آن نشان مىدهد. از
آنجا كه در متن عربى مخالفتش را با تعريف ابن سينا از «قياس خُلف» نشان
مىدهد، معلوم مىشود كه نويسندة آن خود او بوده است و اين احتمال كه
برگردان متنى عربى از آثار ارسطو يا ابن سينا باشد، منتفى است ( ايرانيكا، ؛
III/288-289 قس: باباافضل، همان، 574، 580 -582).
7. ساز و پيراية شاهان پر مايه (همان، 83 -110)، كه به طور مستقل نيز به
كوشش مبصر السلطنة اصفهانى در تهران (1311ش) به چاپ رسيده است. اين رساله
را مىتوان اثري در زمينة فلسفة سياسى محسوب كرد، ضمن اينكه در آن علاوه بر
پادشاه كامل، نفس كامل را نيز به تصوير مىكشد.
8. ترجمة رسالة نفس ارسطو (همان، 389- 458؛ نك: مينوي، 467-474؛دربارة متنعربى
اصل ايناثر، نك: دانشپژوه،434- 435). اين اثر با ويراستاري مشكوة و با مقدمة
محمدتقى بهار در 1316ش در تهران مستقلاً به چاپ رسيده است.
9. ينبوع الحياة (باباافضل، همان، 331- 385). ترجمة 13 فصل از سخنان هرمس
الهرامسه، مشتمل بر مناجاتهايى به سبك خواجه عبدالله انصاري (نصر، 256 )،
به نامهاي معاتبة النفس و زجر النفس (در 1873م، در بن، به همين نام چاپ
شده است). اصل اين اثر ينبوع الحكمة نيز ناميده شده است.
10. تفاحه ( باباافضل، همان، 113-144)، كه دانش پژوه از آن به سيبنامه
ياد كرده است (نك: ص 436). اين اثر كه ترجمة رسالهاي عربى منسوب به ارسطو
با همين عنوان است (نك: ه د، ارسطو)، به كوشش مبصر السلطنه نيز به همراه
ساز و پيراية شاهان پرمايه در تهران (1311ش) به چاپ رسيده است.
ج - رسالههاي كوچكتر: مبادي موجودات نفسانى (باباافضل، همان، 585 -597)،
كه نخستين بار به كوشش ابوالحسن جلوه در مجلة جلوه (تهران، 1324ش، شم 1)
انتشار يافته است. ايمنى از بطلان نفس در پناه خرد (همان، 601 -607)، كه
به ضميمة جاويدان خرد ابوعلى مسكويه (تهران، 1294ق) نيز منتشر شده است.
نامهها و پرسشها (مكاتيب و جواب اسئله)، شامل 7 نامه كه بيشتر آنها پاسخ
به پرسشهاي ياران و شاگردان، دربارة مابعدالطبيعه، اخلاق و دين است (همان،
681 - 728). تقريرات و فصول مقطّعه (همان، 611 - 678)، شامل 36 قطعه كه از
نظر كوتاهى و بلندي ميان دو سطر و 6 صفحه قرار دارند. «آيات الصنعة فى الكشف
عن مطالب الهية سبعة يا آيات الابداع فى الصنعة»، كه به كوشش محيىالدين
صبري كردي همراه جامعالبدايع (قاهره، 1919م) به چاپ رسيده است (نك: نصر،
.(252 مختصري در حال نفس (باباافضل، همان، 461-466).
د - آثار منسوب : چند اثر ديگر نيز به افضلالدين نسبت داده شده است كه
بايد در انتساب آنها به ديدة ترديد نگريست: 1. المفيد للمستفيد، كه به كوشش
نصرالله تقوي در تهران (1310ش)، و نيز به ضميمة ديوان افضلالدين در كاشان
(1363ش) بهچاپ رسيده است (نك:دانشپژوه، 499؛ منزوي، 2/1689-1690). 2. «چهار
عنوان» يا «منتخب كيمياي سعادت»، كه به همراه اشعة اللمعات جامى به چاپ
رسيده است (نك: دانشپژوه، 435؛ منزوي، 2/781؛ نصر، 253 ؛ آقابزرگ، 5/313). 3.
شرح حى بن يقظان (نك: نصر، 255 ؛ دانشپژوه، 499).
رسالههاي علم واجب و شرح فصوص الحكم نيز انتسابشان به وي نادرست است
(نك: منزوي، 2/822؛ نصر، همانجا؛ نيز نك: دانش پژوه، 436، 499).
انديشة فلسفى: باباافضل برخلاف بيشتر فيلسوفان كتابى كه همة ابواب حكمت از
طبيعى، الهى و رياضى را با ساختاري مشخص دربرگرفته باشد، ندارد. نظريات او
در رسالههاي كوچك و بزرگى منعكس است كه زبان و اصطلاحات نوي كه در آنها
به كار رفته است، جنبهاي از استقلال فكري و نوآوري او را نشان مىدهد.
در تفكر فلسفى بابا افضل، شناخت نفس و به تعبير او «خود» انسانى از اهميت
يگانهاي برخوردار است. خود در ديدگاه او آيينهاي است كه سراسر عالم حقيقت
را بر كسى كه به شناخت خود دست يابد، آشكار مىسازد ( مصنفات، 149، 321،
724). جايگاه محوري خودشناسى نزد او به گونهاي است كه بر اغلب مباحث
فلسفى در آثار او تأثير نهاده است، و از همينرو، در نوشتههاي او كمتر سخنى
در ابواب متداول خداشناسى و وجود شناسى آمده است كه به نوعى به خود
شناسى ارتباط نداشته باشد (نك: نصر، .(260
وجود از ديدگاه او بر دو گونه است: «بودن» و «يافتن» كه هر يك يا
بالقوهاند، يا بالفعل. بودن بالقوه را با مثال درخت در هسته، و بودن
بالفعل را با خود درخت مىتوان نشان داد. يافت بالقوه، حيات يا نفس است در
همة درجات هستى از جماد تا انسان، و يافت بالفعل خودآگاهى عقل (خِرَد) است
كه در آن عقل و عاقل و معقول يگانهاند ( مصنفات، 58 بب، 69 بب، 83، 191،
241). آنچه حكماي مسلمان دربارة سير موجودات از مبدأ به اين جهان و از اين
جهان به معاد بيان كردهاند، مطابق تفسير او در حقيقت سير از «يافتن» به
«بودن» و سرانجام از «بودن» به «يافتن» است. سير نزولى در سيطرة عقل اول
(يكى از دو خليفة خدا) است كه قلمرو آن از افلاك تا 4 عنصر گسترده است. سير
صعودي از طبيعت - عالم جمادات، نباتات و حيوانات - به انسان (خليفة دوم)
مىرسد (همان، 90-91). هدف وجود براي هر چيزي به فعليت كامل رسيدن سرشت
آن چيز است (همان، 6 بب). طبيعت كامل انسانى، به عنوان جهان خُرد، همة
مراتب جهان سترگ را دارد كه بايد آنها را، يك به يك، به فعليت رساند و
استعداد ويژة آدمى، يعنى خِرَد را كه استعدادهاي فروتر را اعتدال مىبخشد،
بارور ساخت؛ و بدينترتيب، فضيلتهاي اخلاقى را ايجاد كرد (همان، 94 بب). و از
اينجاست كه اخلاق با هستىشناسى پيوند مىيابد. جهان درختى است كه ميوهاش
انسان است؛ انسان درختى است كه ميوهاش نفس، نفس درختى است كه ميوهاش
خِرَد، و خِرَد درختى است كه ميوهاش لقاي خداست (همان، 315).
جهان هستى به دو بخش تقسيم مىشود: يكى جهان مخلوقات يا عالم تكوين كه
او از آن به جهان طبع، جهان كون، جهان جزئى و عالم مثال نيز تعبير
مىكند، و ديگر جهان مبدعات يا جهان ازل كه آن را جهان خرد، جهان ابداع و
جهان كلى نيز مىنامد. عالم جزئى و جسمانى معدن پوشيدگى است و عالم كلى
كه جهان نفسانى و خرد است، معدن پيدايى است؛ عالم جزئى عالم كثرت و
بسياري است و عالم كلى عالم وحدت و يگانگى، زيرا در جهان جزئى اشخاص
بسياري از هر نوع موجود است، اما در عالم كلى از هر نوع يكى موجود است.
كليات و انواع، صور معقولند و در عالم كلى جاي دارند كه عالم روشنى و
پيدايى است، و عالم جزئى و جسمانى سراسر تاريكى و پوشيدگى است. اين
ديدگاه شباهت بسياري با نظرية مثل افلاطونى دارد، با اين تفاوت كه
باباافضل، به خلاف افلاطونيان كه عالم كلى و عالم حقيقت را عالم مثال
ناميدهاند، عالم جزئى و جسمانى و محسوس را عالم مثال مىنامد (همان، 191-
198).
دربارة مراتب وجود، وي نظري متفاوت با تفكر افلوطين و نوافلاطونيان مسلمان
داشته است، چنانكه سير نزولى و صعودي موجودات از كلى به جزئى و از جزئى
به كلى را به معنى واقعى نپذيرفته، قوس نزولى و صعودي از نفس انسانى تا
اجسام طبيعى، و برعكس را فقط در عقل و ذهن انسان مىداند، نه در عالم
خارج؛ مىگويد: «اين حال به بازگشت مانَد سوي عالم كلى، لكن بازگشت
نيست، مگر از روي شمار مراتب از جهان كلى تا جهان جزوي؛ چون از كلى آغاز
شمار كردي، «ورود» خوانى، و چون از جهان جسمانى جزوي آغاز كردي، مرتبه به
مرتبه، سوي جهان كلىِ ازلى، «صدور» و بازگشت گويى. در اين كار، ورود و صدور
جز شمارنده را نيست». بنابراين، قوس صعودي و نزولى امري اعتباري و ذهنى
است، نه واقعى، و حركتى به سوي يكديگر در كار نيست (همان، 251). وي صور
نوعيه و هيأتها و اشكال عالم را از آنِ جهان معقول (عالم مثال افلاطونى)
مىداند كه به اين عالم جسمانى - كه البته كرانمند و داراي كميت است -
مىرسد و چون انسان دربردارندة نمونهاي از هر نوعى از انواع است، وجود او
نهايت گنجايى و وسعت انواع و صور نوعى است. مرگ انسان زمانى فرا مىرسد
كه ازدحام وصول اين صور و اشكال از اندازه و حد اجسام برگذرد و جسم او تاب
تحمل صورتها و شكلهاي آن جهان را نداشته باشد. «گمان نيفتد كه از اجسام
شخصى و جزوي از اين عالم هيچ به عالم كلى باز توان برد يا از عالم كلى،
بيرون از اين آثار و صور كه چون شعاعات بر جزويات تافتهاند، هيچ چيز جدا
تواند باشد و به عالم جسمانى نقل كردن، و چون از آن جهان بدين جهان
نتوان آمد، از اين جهان نيز بدان جهان باز نتوان گشت» (همان، 252-253).
در آثار بابا افضل از اصطلاحهاي عقل و عاقل و معقول، به دانش و داننده و
دانسته نيز تعبير شده است. از ديدگاه او دانش چيزي جز روشنى و پيدايى وجود
چيزها نيست و روشنى و پيدايى چيزها همانا تمامى وجود آنهاست. بنابراين، وجود
تام و حقيقى هر چيز صورت علمى و معقول آن است. پيدا يا پنهان بودن چيزها
براي انسان، در «خود» (نفس) است و چنانكه نفس و عقل، يعنى عالم كلى
سرچشمة روشنى و پيدايى است، جهان جسمانى يا عالم جزئى منشأ پوشيدگى و
پنهانى است. كمال نهايى انسان در كمال ادراك و تعقل اوست و اين مقام از
راه اتحاد عقل و عاقل و معقول حاصل مىشود (همان، 51، 197- 198). انسان از
راه معرفت به امور كلى مىتواند به وجود تام اشياء دست يابد و آنها را از
آنِ خويش كند. در برابر تسخير ظاهري اشياء كه ماية ادامة حيات آدمى است،
تسخير حقيقى و خاص اين است كه انسان امور جسمانى را با آگاهى يافتن بر
آنها نفسانى كند. بدين گونه در عين حال كه صورت محسوس اشياء نابود شدنى
است، صورتهاي معقول آنها در نفس تباهىناپذير و جاودانه خواهند بود (همان،
268).
پيوندي كه بابا افضل ميان دانش و هستى برقرار مىكند، از ويژگيهاي مهم
انديشة اوست. هستيهاي جسمانى كمال خود را در صورت معقول خويش بازمىيابند
كه نفس داناي انسان آنها را حاصل مىكند. از سوي ديگر منشأ فعليت همه چيز
علم است كه اراده و فاعليت از آن سرچشمه مىگيرد. بنابراين، اگر انسان به
مقام دانايى و احاطة بر اشياء برسد، ذات داناي او اول و آخر هستى خواهد بود.
به بيان او «وجود مطلق به داناي وجود مطلق [به پاي بود]، و اين است غايت
و نهايت جملة علوم، و علم است كمال و غايت و تمامى مردمى (انسان بودن)، و
مردمى است غايت و تمامى حيات، و حيات است تمامى و كمال جنبش اجسام، و
جنبش كمال جسم بودن، و جسميت كمال قبول و پذيرايى، و قبول و پذيرايى اثر
فاعلى، و فاعلى اثر شوق و ارادت، و ارادت اثر دانايى، و دانايى اثر ذات
دانا، و ذات دانا اول و آخر هستى ... ما چنان ديديم كه مردم را هر چه به
كار است و ناگزرانِ (ضروري) اوست، با اوست و در اوست و معدن و منبع آن خود
است و هر آنچه برون اوست شِبه و مثال صور نفس اوست و اصل و حقيقت همه با
اوست» (همان، 234-236، 240-241). در جهان هستى، صورت معقول اشياء اصالت دارد
و عالم موجودات جزئى فرع و قائم بر عالم كلى و معقول است. بابا افضل
دربارة اصالت صور معقول تا آنجا پيش مىرود كه آنها را علت وجودي اشياء به
شمار مىآورد: «هر دانسته معلول است مر داننده را، و هر داننده علت است مر
دانسته را، و وجود علت پيشى دارد بر وجود معلول. دانستگى عالَم وجود، معلول
است عالم را...، و وجود داننده و عالِم پيشى دارد بر وجود دانسته» (همان
640).
از ديدگاه بابا افضل ميان جسم انسان و نفس او تفاوت جوهري نيست. گوهر واحد
انسانى دو حيثيت دارد، يكى جسمانى و گذرنده، و ديگري ازلى و پاينده. تفاوت
اين دو حيثيت در فعليت متفاوت جسم به عنوان گوهر جنبشپذير و نفس به
عنوان گوهر جنباننده ظاهر مىشود. تن، يعنى «من جسمانى» انسان در سير
تكاملى خود مراتبى را از جسم مطلق تا جسم مركب، و سپس به جسم نباتى و
جسم حيوانى و سرانجام جسد انسانى طى مىكند. من نفسانى او نيز در نخستين
مرتبة خود كه پيوسته به جسم مفرد است، طبع است و پس از آن به ترتيب به
مزاج، نفس روينده (نباتى)، نفس حيوانى و انسانى و سپس به عقل عملى و
نفس فاكره و نفس حافظه و سرانجام نفس گويا (ناطقه) فرا مىرود. اين نفس
چون به مقام شناخت حق تعالى نائل گردد، روح مقدس ناميده مىشود.
بدينگونه، نفس در انسان به صورت قوه است و سپس به سوي كمال سير مىكند،
و از اينرو، نبايد پنداشت كهنفوس يا ارواحجزئىدر صورت كامل خود از عالم
ديگر به اين جهان درآمدهاند، همچنانكه مرگ را نيز نمىتوان بازگشت نفس
به عالم كلى محسوب كرد (نك: همان، 304).
اما منشأ آگاهى برتر انسان كه از قواي نفسانى او بر نمىآيد، خرد است كه از
تن و جان متمايز است. خرد مىتواند بر هر چيزي آگاهى و احاطه يابد و از جمله
بر احوال متباين و متضاد نفسانى. خرد بر خلاف نفس، امور مخالف را درمىيابد و
از همينرو، مخالف و ضدي ندارد و بنابراين، تباهىناپذير و پايدار است (همان،
605 -607).
از ويژگيهاي بابا افضل گرايش او به بينش و سلوك عرفانى است كه علاوه بر
رباعيها به پارهاي از رسائل او نيز رنگى صوفيانه بخشيده است. وي در عين
حال كه ارزش يگانهاي براي خرد قائل است، از رابطة تزكية نفس و دانش
حقيقى سخن مىگويد (همان، 83، 259). نظر او دربارة وحدت جوهر و ماهيت عالم
نيز از اين حيث قابل توجه است. در پاسخ اين پرسش كه آيا ذات و حقيقت
علت با ذات و حقيقت معلول مباين است، يا نه، مىگويد: اگر اين دو را مباين
بدانيم، چگونه امري مىتواند علت امر مباين خود شود؛ و اگر بگوييم كه ذات
هر دو يكى است، پس علت و معلولى از ميان خواهد رفت. وي اين مسأله را
چنين تبيين مىكند كه ذات و حقيقت علت و معلول يكى است و مباينت آن دو
به واسطة اعتبار نسبت علت و معلول است. بنابراين «موجودات به ذات [واحد]
موجودند؛ و ذوات به وي ذواتند و حقايق به وي حقايق، و او خود ذات و حقيقتِ
همه» (همان، 625 -626).
مآخذ: آذربيگدلى، لطفعلى، آتشكدة آذر، به كوشش جعفر شهيدي، تهران، 1337ش؛
آقابزرگ، الذريعة؛ احمدعلى هاشمى سنديلوي، مخزن الغرائب، به كوشش محمدباقر،
لاهور، 1968م؛ ايمان، رحم علىخان، منتخب اللطايف، به كوشش محمدرضا جلالى
نايينى و ديگران، 1349ش؛ بابا افضل، محمد، جامع الحكمة، به كوشش محمدتقى
دانشپژوه، تهران، 1361ش؛ همو، ديوان، به كوشش مصطفى فيضى و ديگران،
كاشان، 1351ش؛ همو، رباعيات، به كوشش سعيد نفيسى، تهران، 1363ش؛ همو،
مصنفات، به كوشش مجتبى مينوي و يحيى مهدوي، تهران، 1331ش؛ بهار، محمدتقى،
سبكشناسى، تهران، 1355ش؛ بيضايى، پرتو، «حبسية حكيم افضلالدين كاشانى»،
يغما، تهران، 1330ش، س 4، شم 1؛ جاجرمى، محمد، مونس الاحرار، به كوشش صالح
طبيبى، تهران، 1350ش؛ دانشپژوه، محمدتقى، «نوشتههاي بابا افضل»، مهر،
تهران، 1331ش، س 8، شم 7 و 8؛ رازي، اميناحمد، هفت اقليم، به كوشش جواد
فاضل، تهران، 1340ش؛ صديق حسنخان، محمد، شمع انجمن، به كوشش محمد
عبدالحميد، بهوپال، 1293ق؛ صفا، ذبيحالله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران،
1366ش؛ فيضى، مصطفى و ديگران، مقدمه بر ديوان باباافضل (هم )؛ محيط
طباطبايى، محمد، «بابا افضل زندانى»، محيط، تهران، 1321ش، شم 1؛ «مختصر فى
ذكر الحكماء اليونانيين و المليين»، فرهنگ ايران زمين، تهران، 1338ش، ج 7؛
مدرس رضوي، محمدتقى، احوال و آثار... نصيرالدين طوسى، تهران، 1334ش؛
منزوي، خطى؛ مينوي، مجتبى، مقدمه و حاشيه بر مصنفات (نك: هم ، باباافضل)؛
ناصر خسرو، وجه دين، به كوشش غلامرضا اعوانى و سيدحسين نصر، تهران، 1356ش؛
نصيرالدين طوسى، محمد، «سير و سلوك»، مجموعة رسائل، تهران، انتشارات
دانشگاه؛ همو، شرح الاشارات و التنبيهات، به كوشش سليمان دنيا، قاهره،
1971م؛ نفيسى، سعيد، مقدمه بر رباعيات باباافضل كاشانى، تهران، 1363ش؛
هدايت، رضا قلى، مجمع الفصحا، به كوشش مظاهر مصفا، تهران، 1336ش؛ نيز:
Iranica; Nasr, S.H., X Af d al al-Din Kashani and the Philosophical World of
Khwaja Na s ir al-Din 6 usi n , Islamic Theology and Philosophy, ed. M.E.
Marmura, 1975.
مرتضى قرايىگركانى