اَمينُالدّولة سامِري، ابوالحسن بن غزال بن ابى سعيد (598 - 14 ذيقعدة
648ق/1202- 7 فورية 1351م)، پزشك و سياستمدار در دستگاه ايوبيان. وي از طايفة
سامري - فرقة كوچكى از يهوديان - بود و سپس مسلمان شد. ظاهراً امينالدوله
نزد عموي خود پزشكى آموخت، اما از ديگر استادان او در اين فن يادي نشده
است (نك: ابن ابى اصيبعه، 2/234- 235؛ نيز نك: XI/161 .(ERE,
امينالدوله بيشتر در كار سياست فعاليت داشت و سرانجام نيز در كشاكش ميان
اميران ايوبى و اطرافيان ايشان، بر سر جانبداري از برخى از ايشان جان باخت
كه البته در اين ميان، جاهطلبى خود او نيز نقش عمدهاي داشت. وي نخست
پزشك و مشاور سياسى ملك امجد بهرام شاه ايوبى، فرمانرواي دمشق بود و پس از
وفات ملك امجد (شوال 628/ اوت 1231)، وزير جانشين او ملك صالح عمادالدين
اسماعيل شد (ابن ابى اصيبعه، 2/235). در اين دوران فعاليتهاي سياسى او
گسترش بسيار يافت. ملك صالح سخت زير نفوذ امينالدوله بود و همواره مطابق
نظر او رفتار مىكرد (سبط ابن جوزي، 8(2)/744؛ ابن ابى اصيبعه، همانجا؛ ابن
وردي، 2/255).
گفته مىشود كه زندانى ساختن عمرالمغيث، فرزند نجمالدين ايوب برادرزادة
ملك صالح و فرمانرواي مصر و شام در قلعة دمشق به تحريك امينالدوله صورت
گرفته است. برخى نيز برآنند كه امينالدوله در مرگ نابهنگام عمرالمغيث در
زندان (642ق/1244م) دست داشته است (سبط ابن جوزي، 8(2)/741-751؛ نعيمى،
2/282). همچنين گفته مىشود كه امينالدوله، به ياري رفيعالدين جيلى،
قاضى القضاة دمشق كه به سفارش خود او در 638ق/1240م به اين مقام برگزيده
شده بود، با تراشيدن مدعيان و گواهان دروغين، اموال توانگران را تصاحب
مىكرد؛ اما سرانجام، هنگامى كه كار رفيعالدين به رسوايى كشيد،
امينالدوله، ملكصالح را به عزلوكشتن او واداشت (سبط ابنجوزي، 8(2)/744،
750؛ ابن ابى اصيبعه، همانجا؛ ابن شاكر، 2/352- 353؛ نعيمى، 1/188).
امينالدوله در سالهاي كشمكش ميان ملك صالح و نجمالدين ايوب دست كم
دوبار (در 638ق/1240م و 643ق/1245م) به نمايندگى از سوي ملك صالح براي
جلب حمايت خليفة عباسى به بغداد سفر كرد (ابوالفدا، 2(6)/77؛ ابن وردي،
همانجا؛ ابن تغري بردي، 6/324).
در 643ق/1245م هنگامى كه معينالدين بن شيخ الشيوخ، فرمانده سپاه
نجمالدين ايوب دمشق را گشود، بعلبك و توابع آن را به ملك صالح واگذاشت و
خود به عنوان نايبالسلطنه در دمشق به حكومت نشست. معينالدين كه طى
سالهاي درگيري، كين امينالدوله را به دل گرفته بود، اموال او را مصادره
كرد و خود او را گرفتار ساخت و به قاهره فرستاد. امين الدوله به فرمان
نجمالدين در آنجا زندانى شد (سبط ابن جوزي، 8(2)/753؛ ابن ابى اصيبعه، ابن
وردي، همانجاها؛ مقريزي، 1(2)/320-321).
پس از درگذشت نجم الدين، در 648ق/ 1250م، دمشق به دست ملك ناصر يوسف بن
محمد، فرمانرواي حلب كه ملك صالح در 644ق/1246م به دنبال حملة نجمالدين
ايوب به بعلبك، به وي پناه برده بود، افتاد. اين دو، و تنى چند از اميران
ايوبى با نيروهاي خود به مصر حمله بردند. سپاه مصر به فرماندهى عزالدين
ايبك تركمان كه پس از درگذشت نجمالدين ايوب حاكم مصر شده بود، به دفاع
برخاست. امينالدوله در زندان، پس از شنيدن خبر پيروزيهاي نخست سپاه شام،
با وعدة پاداش گزاف، زندانبان را فريفت و رهايى يافت؛ سپس چون پيروزي
حاميان خود را قطعى انگاشت، به امر و نهى پرداخت. پس از پايان جنگ و
اسارت ملك صالح، هنگامى كه عزالدين ايبك از آنچه گذشته بود، آگاهى يافت،
به كشتن او فرمان داد (سبط ابن جوزي، 8(2)/784؛ ابن ابى اصيبعه، 2/235-236؛
ابوالفدا، 2(6)/88 -90؛ ابن تغري بردي، 7/9).
ابن ابى اصيبعه كه امينالدوله را به خوبى مىشناخت، از او به نيكى سخن
مىگويد و او را به دانش و هوش، گشادهدستى و همت بلند، سياست و تدبير نيكو
در حكمرانى و مهارت در پزشكى مىستايد (همانجا)، اما سبط ابن جوزي - كه خود
يك بار در 638ق/1240م به فرمان امينالدوله از دمشق رانده شده بود - از
وي با نكوهش بسيار ياد مىكند و او را علت عمدة زوال دولت ملك صالح مىشناسد
و خدا را سپاس مىگويد كه مسلمانان را از شر او رهانيد (8(2)/734، 784- 785).
اين پزشك سياست پيشه كه شعر نيز مىسرود و كسانى مانند ابن ابى اصيبعه و
ابن نحاس او را مدح گفتهاند، مردي فرهيخته بود كه در نشر فرهنگ مىكوشيد.
در بعلبك مدرسهاي ساخته، و وقف طلاب كرده بود؛ دانشمندان را گرامى
مىداشت و كتابخانهاي شامل 20 هزار جلد گردآورده بود و همواره كسانى را
براي استنساخ كتب در خدمت داشت و خود نيز يك دائرةالمعارف بزرگ پزشكى
تدوين كرده بود. در عين حال، سخت جاهطلب بود و در گردآوردن مال نيز آن
قدر كوشيد كه رشك و كين دولتمردان رقيب را برانگيخت (سبط ابن جوزي، همانجا؛
ابن ابى اصيبعه، 2/237-239؛ نعيمى، 2/282). مورخى دربارهاش نوشت «به
نادانى خود را به كشتن داد» (نك: ابن فضلالله، 9/286).
آثار: دربارة آثاري كه گفته مىشود امينالدوله در علوم طبيعى و ستارهشناسى
نوشته است (نك: ووستنفلد، 122 -121 )، هيچ گونه آگاهى در دست نيست؛ اما ابن
ابى اصيبعه (2/239) از يك اثر مهم وي در پزشكى، به نام النهج الواضح به
عنوان يكى از ارزشمندترين مجموعههايى كه در اين فن نوشته شده است، ياد
مىكند. اين اثر - كه چيزي از آن بر جاي نمانده - يك دائرةالمعارف مفصل
پزشكى و شامل 5 كتاب بوده است: كتاب اول در طبايع و حالات سه گانة بدن
انسان و انواع بيماريها و نشانههاي مزاجهاي معتدل، طبيعى، اعتدال و سلامت
اندامهاي عمدة بدن و جز آن، كتابهاي دوم و سوم دربارة داروهاي ساده و مركب
و خواص هر يك از آنها، كتابهاي چهارم و پنجم در پيشگيري از بيماريها، و
درمان بيماريهاي درونى و برونى و علل و نشانههاي هر يك از آنها، و نيز
دربارة بيماريهايى كه در درمان آنها به جراحى نياز مىافتد (همانجا؛ نيز نك:
سارتن، .(II/666-667
مآخذ: ابن ابى اصيبعه، احمد، عيون الانباء، به كوشش آوگوست مولر، قاهره،
1299ق/1882م؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن شاكر كتبى، محمد، فوات الوفيات،
به كوشش احسان عباس، بيروت، 1974م؛ ابن فضلالله عمري، احمد، مسالك
الابصار، فرانكفورت، 1408ق/1988م؛ ابن وردي، زينالدين، تتمة المختصر فى
اخبار البشر، به كوشش احمد رفعت بدراوي، بيروت، 1375ق؛ ابوالفدا، المختصر فى
اخبار البشر، بيروت، 1381ق/1961م؛ سبط ابن جوزي، يوسف، مرآة الزمان،
حيدرآباد دكن، 1371ق/1952م؛ مقريزي، احمد، السلوك، به كوشش محمد مصطفى
زياده، قاهره، 1957م؛ نعيمى، عبدالقادر، الدارس فى تاريخ المدارس، به
كوشش جعفر حسنى، دمشق، 1367ق/1948م؛ نيز:
; Sarton, G., Introduction to the History of Science, Baltimore, 1931; W O
stenfeld, E., Geschichte der arabischen Aerzte und Natur - forscher, Hildesheim,
1840.
محمدعلى مولوي