قال الامير يوسفعلى في
ضمن ما قال في المكتوب العاشر معترضا على القاضي ما لفظه:
«و بر تقديرى كه بزعم[2] ايشان سخنان
بنده سراسر مهمل باشد اما الحمد للّه كه آن چنان نيست كه بنده را از آن ضررى متصور
باشد يا كسى را كه آن را نويسد و خواند بخلاف مصنّفات ايشان كه هم ايشان را از آن
ضرر متصور است و هم كسى را كه آن را نويسد و خواند اما آنكه ايشان را ضرر متصور است
ظاهر است كه در بلاد مخالف ترك تقيه كردهاند با آنكه به واجبى مىدانند كه تقيه
واجب است و ترك واجب اثم، و نيز مىدانند كه جميع ائمه معصومين عليهم السلام تقيه
مىكردهاند بلكه حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلم تقيه مىكرده چنانكه در
عيون أخبار الرضا مذكور است
[1]- أشار القاضي( ره) الى هذا البيان أيضا في
المجالس في ترجمة عبد اللّه بن طاوس في اوائل المجلس الخامس( ص 170 من الطبعة الأولى)
بهذه العبارة:« و أيضا از عبد اللّه مرويست كه گفت از آن حضرت( يعنى به ابا الحسن
الرضا« ع») پرسيدم كه يحيى بن خالد پدرت را زهر داد يعنى موسى بن جعفر ع را؟ گفت
آرى او را زهر داد در سى رطب، گفتم آن حضرت مىدانست كه آن رطبها زهرنا كند؟
گفت در آن وقت محدث از پيش او
غايب شده بود گفتم محدث كيست؟ گفت او ملكى است أعظم از جبرئيل و ميكائيل كه با
حضرت رسول( ص) مىبود و او با ائمه مىباشد و چنين نيست كه هرچه طلبند يابند. مؤلف
گويد: از اينجاست كه گفتهاند:« مشاهدة الابرار بين التجلى و الاستتار» و قال
العارف الشيرازى:( شعر)
\sُ يكى پرسيد از آن گمگشته فرزند\z كه اي روشن گهر پير خردمند\z ز مصرش
بوى پيراهن شنيدى\z چرا در چاه كنعانش نديدى\z بگفت أحوال ما برق جهانست\z دمى
پيدا و ديگر دم نهانست\z گهى بر طارم اعلى نشينيم\z گهى تا پشت پاى خود نبينيم\z اگر
درويش بريك حال ماندى\z سر دست از دو عالم برفشاندى.\z\E
[2]- ما قبل هذه العبارة هذا الكلام:« مخفى نباشد
كه اگرچه ما در برابر گلستان و سبحه نسخه نوشتهايم-- و در برابر مخزن الاسرار هم
در دو بحر فكر كردهايم اما اعتقاد اين نيست كه در برابر ايشان گفته باشيم و بجز اين
دو سه كتاب در مثنوى و غزل و قصيده نيز كتب ترتيب دادهايم و هرچه گفتهايم همه را
نسبت به سخن استادان مزخرف و هذيان مىدانيم اما چون اين سخنان از سينه كه غل و غش
را در او راه نيست راه خروج گرفته خداى عزّ و جلّ حالتي كرامت فرموده كه بنظر هركس
درآمده از موافق و مخالف و خاصّ و عام اگرچه بنده را نديدهاند معتقد گرديده آنها
را در برابر منار سدرة المنتهى دانسته بخواندن و نوشتن متوجه شدهاند اما چون
طبايع مختلف است اگر بعضى منكر باشند عجب نيست چه هيچكس سخن به نوعى نگفته كه
مقبول همهكس باشد پس اگر موافق طبع بعضى نباشد باك نيست و اگرچه بحسب ضرورت اوقات
بنده صرف شعر شد اما الحمد للّه كه جريده اشعار فقير از هجا و مدح ملوك خالى است
بلكه توحيد و تحميد و نعت و منقبت و نصايح و مواعظ است و اگر در دنيا بنده را نفعى
از اين سخنان نرسد اميد آنست كه در آخرت برسد و بر تقديرى كه؛ الى آخر ما في
المتن. و قال في المكتوب الثامن« مخفى نباشد كه در صغر سن پيش مرحوم مير صفى الدين
محمّد مير جمال الدين محمّد صدر ارشاد مىخوانديم» و قال في المكتوب الحادي عشر«
مىگوئيم اگر نسب ملحوظ گردد سلسله ايشان و بنده يكى است و اگر حسب منظور باشد منصب
خواجه لطف اللّه كه مرد نويسنده بود يعنى با صدارت آگره محسوب نيست چه صد جزو را
اعتبار كل نيست بنده درويشى اختيار نموده به قليلى كه از تعطف بندگان حضرت اعلى
مقرر است قناعت كرده داعيه منصب ننموده كه اگر مىنمود با وجود موانع-- هرچه اراده
مىكرد بعنايت الهى و لطف پادشاهى ميسر بود اگر اعتبار خويشان مثل مرحوم مير اسد
اللّه صدر معتبر باشد اعتبار خويشان ما بالمراتب زياده از خويش ايشان است چه حالت
و مكنت مرحوم مغفور مير جمال الدين محمّد صدر و مير محمّد يوسف صدر بر همه كس ظاهر
است آدمى را چنان حالتي بايد در ذات باشد كه خويشان بذات او مفتخر باشند لا بالعكس
و اگر ملاحظه سن شود بحكم« الفضل للمتقدم» از ايشان متقدميم و اگر فضائل و كمالات
منظور باشد آنچه ايشان راست از كمالات اكثرى از آن ما راست و آنچه ما راست ايشان
را نيست و اگر اين معنى خاطرنشان ايشان نشود تصنيفات نظميه و نثريه كه بعون الهى
از ما بظهور آمده بايد بهتر از آنها از ايشان بظهور رسد عزيز من در راه حقّ مسكنت
و عجز و فروتنى در كار است نه عجب و تكبر و خودبينى، بعضى از استادان گفتهاند:
\sُ عيب است بزرگ بركشيدن خود را\z وز جمله خلق برگزيدن خود را\z از
مردمك ديده ببايد آموخت\z ديدن همهكس را و نديدن خود را\z\E و
صرّح في موضعين بأن له كتابين اسمهما« دلستان، و قبلة الاحرار» و بالغ في وصفهما.
اقول: انما ذكرنا هذه الكلمات ليعلم شرح حاله في الجملة للناظرين، لان ترجمته لم
أجدها الى الآن في موضع.