سبق بهانضمام با غِیر، مبدأ اشتقاق آن است، ِیا
مصارعَة (کشتِی گرفتن) که صرع بهانضمام
توأمِیّت با غِیر، مبدأ اشتقاق براِی آن است، ِیا مقاتلة که قتل بهانضمام شروع، مبدأ اشتقاق
براِی آن است. منتها در بعضِی از موارد، اِین مبدأ اشتقاق روشن است،
مثل سبق که تا کسِی نباشد سبقت اصلاً معنا ندارد؛ اما در بعضِی از موارد
باِید چِیزِی را در آن داخل کنِیم، مثل تجارت، مفتاح، خِیاط،
مجتهد، حداد، و مثل صاحب حرَف و صناعات که ما باِید آن مبدأ اشتقاق را
بسازِیم و آن حدث را به آن حرفه انضمام کنِیم و بعد آن را مبدأ اشتقاق کنِیم.
بنابراِین تمام مشتقات در تلبّس به مبدأ حقِیقت پِیدا مِیکنند.
پس تاجر، چه تجارت بکند و چه نکند، حقِیقت است و دِیگر آن حدث
فعلِی در او لحاظ نمِیشود.
اشکال
اوّل اِین قضِیّه اِین است که در آِیۀ شرِیفه
دارِیم: (فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ وَمَا
كَانُواْ مُهۡتَدِينَ)[1] منظور از اِین تجارت در
اِینجا چِیست؟ آِیا منظور اِین است که حرفۀ اِینها
تجارت است؟ ِیا اِینکه معاملهشان است؟ در اِینجا بِیع منظور
است. (فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ) ِیعنِی
اِینهاِیِی که عمرشان را تلف کردهاند، بهجاِی اِینکه
در مقابلش آخرت را براِی خودشان بخرند، عمرشان را در قبال دنِیا تلف
کردهاند؛ هم خودشان از بِین رفتهاند و هم دنِیا از بِین
رفتنِی است: (فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ)؛ اِین تجارتِی است که
سرماِیه را از دست دادهاند و در مقابل اِین سرماِیه عوضِی
نگرفتهاند. خدا به آنها شصت سال ِیا هفتاد سال عمر داده است و گفته است که
در مقابل اِین عمرِی که به شما مِیدهم، برو با اِین عمرت کار
کن، اِین عمر تو سرماِیه مِیشود و باِید اِین
سرماِیهات را به کار بِیندازِی! در مقابل، آخرت را براِی
خودت مِیخرِی: (إِنَّ ٱللَهَ ٱشۡتَرَيٰ
مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ
وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَ)؛[2] خدا خرِیدار
است و افراد فروشندهاند و جان هم سرماِیۀ خرِید است. آن عوضِ در
مقابل جان، جنّة است. در اِینجا باِیع است