مِینوِیسد، آکِل ِیعنِی
کسِی که مِیخورد، ضارب ِیعنِی کسِی که مِیزند، و
امثالذلک. اِین مبدائِی است که از روِی آن مشتقّات مختلفِی
وضع و جعل مِیکنند: مِضراب، مَضرَب،
ِیَضرِبُ، ضَرَبَ و امثالذلک.
مبدأ دِیگر، مبادِیاِی است که حدث و
غِیر حدث را در خودش منطوِی کرده است، ِیعنِی صرفالحدث در
اِینجا مطرح نِیست، بلکه حدث بهاضافۀ شِیء
دِیگرِی است که هر دو باهم ِیک مجموعه را تشکِیل مِیدهند،
که آن مجموعه مبدأ اشتقاق مِیشود.
منبابمثال
شما به چه شخصِی تاجر مِیگوِیِید؟ به شخصِی که فقط
معامله مِیکند تاجر مِیگوِیِید ِیا به کسِی که
حرفهاش معامله است؟ به کسِی که ِیک دفعه ِیک معامله کند و
جنسِی را بخرد و بفروشد، تاجر نمِیگوِیند؛ بلکه او را باِیع
مِیگوِیند، و بِین باِیع و تاجر فرق است. باِیع به
کسِی مِیگوِیند که نفس البِیع از او سر مِیزند
و تاجر به کسِی مِیگوِیند که شغل او اصلاً تجارت است.
بنابراِین در معناِی تجارت، بِیع بهاضافۀ ِیک حرفه با هم
عجِین شده و هر دو با هم مادّۀ اشتقاق مِیشود؛ وقتِی
که هر دو مادّۀ اشتقاق شد، بعد ما از آن اسم فاعل درست مِیکنِیم؛
پس تاجر ِیعنِی کسِی که حرفهاش تجارت است. ِیا منبابمثال
خِیّاط به کسِی نمِیگوِیند که ِیک دفعه ِیک
پِیراهن و ِیک لباس بدوزد؛ بلکه به کسِی مِیگوِیند که
شغلش خِیاطت است. پس خِیاطت عبارت است از حرفهاِی که دائماً در
حال وجود است؛ بهجهتاِینکه وقتِی شما به کسِی تاجر مِیگوِیِید،
در اِینجا تجارت فعلِی را لحاظ نکردهاِید، بلکه ممکن است تاجر شش
ماه در خانهاش بنشِیند و چِیزِی بهدست نِیاورد ولِی
باز هم تاجر است با اِینکه تجارت فعلِی ندارد. ِیا منبابمثال
مفتاح به کلِیدِی گفته مِیشود که قابلِیت فتح دارد گرچه فتح
فعلِی ندارد. اِین کلِیدِی که در جِیب شما است
قابلِیت فتح دارد. مثالهاِی اِین مسئله خِیلِی
زِیاد است.
بنابراِین
اگر در مادّۀ اشتقاقِ مشتقّات، آن مادّه را به عنوان حدث فعلِی بهحساب
بِیاورِیم، بسِیارِی از موارد اشتقاق از بحث خارج مِیشوند،
چون آنها ماده و حدث فعلِیه ندارند. آنوقت در اِینجا آن بحث که
آِیا مشتق در تلبّس به مبدأ حقِیقت است