responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ماهنامه موعود نویسنده : مؤسسه فرهنگى هنرى موعود عصر    جلد : 1  صفحه : 53

روزهاى طولانى و طاقت فرساى انتظار گذشته؛ و اگر «حسن ليلى»، مجنونى بيش نداشت، عالمى مجنون توست.

در اينكه شيدا، ديوانه و سينه چاكت هستم كه شكى نيست! در اينكه خدا را به جان و مقام عمه ات زينب (س) بايد قسم داد تا تعجيل در ظهورت فرمايد كه هميشه دست به دعايم! در اينكه اراده حق، ساعت ظهورت را مشخص نموده و مقام و مرتبه ماشاءاللهى تقدير و علم ازلى است، حرفى نيست! در اينكه از حال و احوال خرابم با خبرى آمناو صدقنا! در اينكه ما را مى بينى و تو را نمى بينم نيز بر فرض دلم مى گذرد! ولى از اينكه «تو خود مشتاقتر به زيارت شيعيانت هستى، آزارم مى دهد»!

يابن الزهرا (ع)! هيچ عاشق شوريده را ديده اى كه طاقت شنيدن رنج معشوق را داشته باشد؟!

نازنينا! من ناقابلترين پرستوى ايوان توام. آهى سرگردان كه به دنبال تو تمام بادهاى اساطيرى جهان راگشته ام! وقتى تمناى ديدار چهره نورانى و هواى جمال زيبا و دل آراى اجداد طاهرينت به سرم مى زند، طفل دلم را دلدارى مى دهم كه «مهدى» را ببينى همه را ديده اى!

مهدى را ببينى، شهروند مكه و محله بنى هاشم گشته اى! مهدى را كه ببينى تمامى شهداى بدر، حنين، احد، خندق و صفين بر تو سلام مى دهند و دسته دسته ملائك ذاكر از آسمان بر تو «نور» مى پاشند.

شوق است در جدايى و جور است در نظر هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم‌

آينه مجلاى جمال و جلال حق! وقتى لباس پيامبر (ص) رابر تن مباركت ببينم دوباره «شهادتين» را بر زبان دل جارى مى سازم. دوست دارم دوباره به دست تو مسلمان شوم. اسلام سيماى منور تو حقيقت اسماعيل گندمكارتام اسلام است!

گل هميشه معطر حضرت نرگس خاتون! چه بگويم كه تو ندانى؟ كسى كه بر روى آتشى است چگونه مى تواند نجوشد؟! اى ستاننده فيض سرمدى از عرش به فرش!

امام و مقتدايم، فرزند پيغمبر، يابن الحيدر! فدايت گردم. بيا و برهم زن بساط ظالمان را. بيا و فرو ريزكاخهاى ستم را. بيا و ويران نما آمال طواغيت را. نه فقط دل پر رنج من، بلكه فضاى زمان، تو را مى طلبد. ظاهر و باطن عالم ترا مى خواهد و سخت مشتاق ديدار توست.

اى عالم علوم اولين و آخرين! ذوالفقار على در دست! صاحب علم الكتاب!

مظهر اسم اعظم! تجلى اسم متاثر! يكبار ديگر ما را به مدينه بازگردان. بيا، تا كوفه ها براى هميشه ويران شود. بيا تا به همراهت بر زمين محزون «بقيع» شبنم ها بباريم. كاش يكبار در نمازجمعه ات شركت جويم خطبه على وارث ببينم و آن تجلى نگاه خدايى را در چشمانت زيارت كنم. وقتى به حرم امام رضاى غريب، بى بى معصومه مظلومه، بقيع مطهر، نجف و كربلا و شام و سامرا و كاظمين، حوزه قم و نجف و جماران، بهشت زهرا و ... فكر مى كنم باخود مى گويم حتما در «ايران» حاضرى و بر وضعيت ما از طرف حق «ناظرى» و دعايمان مى كنى و بركتمان مى بخشى. آخر مگر مى شود كشورى، عاشق و شيعه تو باشد و در جهان حكومتش به نام تو باشد، به آن نظر و مرحمتى نفرمايى؟! هر كجا كه تو باشى، همانجا بهشت برين است. هر جا كه قدم گذارى هلهله فرشتگان و عالم مجردات به آسمان بلند مى شود. هر شيى كه ترا ببيند، صلوات مى فرستد. به هر كس گوشه چشمى بيفكنى از شر «جهنم و نفس» تا ابد خلاصش مى سازى.

يا حجة الله! مهدى دين خدا! پدر و مادرم فدايت! گناهان، حاجب ما بين ماست! اى دو صد لعنت بر گناهان پليد. آقا و سرور من! اگر گناهى كرده ام به اميد شفاعت شمابوده است و اگر كفه اعمال خوبم سبك است، مطمئنم شامل دعايت در «سرداب مقدس»- كه از سنگينى اعمال خوب ما بر سبكى اعمال شيعيانم بيفزا خواهم شد.

امام زمان يعنى كل قرآن، گل رعناى نرگس، يعنى سى جزء همه گلهاى عرش!

حكومت مستضعفين، وارثين ائمه، حكومت جهانى توست.

اى عزيز! در مشرقى ترين آسمان كدامين «عمل خير» مى توان تو را يافت؟ سلام بر قلبت كه عرش اعلاى خداست! و سلام بر چشمان نجيبت كه تفسير تام عصمت است و مناجات محض ابديت!

سلام بر روحى كه لطيف تر از خنكاى نسيم سحرگهان است.

مى دانم هر سال در ايام حج در لابلاى صفوف حجاج لبيك گويان در طوافى و شيعيانت را دستگيرى مى نمايى! كاش مى دانستم در كجايى؟ اگر مى دانستم در كجايى، جاده را نه با پا كه با مژگان مى رفتم و مى آمدم!

به چه كار آيد زبانى كه مترنم به زمزمه نام و ياد نورانيت نباشد؟ ترسم مرگ زودرس فرا رسد، آرزوها و وعده ها به تاخير افتد و عاقبت «عاقبت به خير» نشوم! از ديدار رويت محروم گردم و در آن صورت پس واى بر دل و بر بخت رميده و بر عشق ناكامم. مهديا! دل شيعيان حجله ناز توست! العجل! يارا، كه وقت سخت تنگ است. العجل! يارا! كه «صبر» ز كف رفت.

العجل! كه دل زيباپسندم، حقيقت و زيبايى را در تو مى جويد! كه تو آينه تمام دينى!

آينه تمام اهل البيتى، آينه تمام شهيدانى، آينه تمام آياتى و حال كه مرا مبتلاى روى نكويت ساخته اى، العجل!

ذره ذره كاندر اين ارض و سماست، چشم به ظهورت گشوده و انتظار آمدنت را مى كشند!

جان و روح ما تويى! جان مولى على! كارى كن و ما را از هر حبى غير حب حق نجات ده. و از هر ذاتى، غير ذات حق- منفك ساز! آخر بى تو جسم، بى جانيم.

كالبد بى روح و ديده بى ديده ايم! ما را از هر وجودى غير وجود خدا- خلع نما! و در عين تعلق، مجردمان ساز!

اى كه گفتى عشق را هجران درمان مى كند كاش مى گفتى كه هجران را چه درمان مى كند؟

سلام، ش 5 1612/ 10/ 1375، ص 2، 4

نام کتاب : ماهنامه موعود نویسنده : مؤسسه فرهنگى هنرى موعود عصر    جلد : 1  صفحه : 53
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست