يك گل نرگس
صد گلستان گل، به باغ ارغوان دارد بهار
دامنى رنگين، ز كالاى جنان دارد بهار
سوى گلگشت چمن برخيز از خواب و ببين
شور بيدارى به مغز استخوان دارد بهار
زين همه نقش دلارايى كه بخشيده به باغ
چون كتاب عشق، راز آسمان دارد بهار
بس كه پرورده است فروردين عروس نوبهار
از نكورويان بستان كاروان دارد بهار
صبر جانسوزى كه از رنج زمستان ديده است
رويش آلاله، پاداش گران دارد بهار
آفتاب عالم آرا مى دمد بر جان باغ
كز فروغش روى گلها سايبان دارد بهار
يك گل از باغ «محمد» (ص) مى رسد در فصل عشق
بهر ديدار جمالش آرمان دارد بهار
ز آتش هجران آن گنجينه اسرار غيب
چون شفق داغ شقايق، بيكران دارد بهار
در خزانى كه هزاران گل «پريشان» مى شود
يك «گل نرگس» براى يك جهان دارد بهار
محمد حجتى «پريشان»
خواب سبز
كاشكى مردى بيايد حرفهاى سينه را معنا كند
واژه واژه، رمز خط كوفى آيينه را معنا كند
كاش با فانوس چشمش، از خطوط مبهم اين دستها
غم، غم اين مهمان ناخوانده درون سينه را معنا كند
بس كه ماندم در حصار انتظارى تلخ، معلومم نشد
خوب من كى خواهد آمد، عصر آن آدينه را معنا كند
هيچ من چيزى نمىبينم درين آيينه حسرت نما
پس بيا! تا يك نفر پيدا كنيم آيينه را معنا كند
خواب سبزى ديدهام، انگار مى آمد سوارى سبزپوش
شعلهور خشمى به دستش، تا تب ديرينه را معنا كند
على پور حسن آستانه