ملا محمدتقى پسر مقصود على اصفهانى
معروف به «مجلسى اول» يا «علامه مجلسى اول» پدر علامه ملامحمد باقر مجلسى مؤلف كتاب بحارالانوار از
اعاظم علماى نامى شيعه و مفاخر دانشمندان عصر صفوى است. بزرگ مردى است كه با همت
بلند و پشتكار پر ارزش او مذهب تشيع رونقى به سزا گرفت و شيعيان اين آب و خاك از
بركت وجود كثيرالنفعش بهرهها بردند.
در طى قرون، عنايات ويژه ائمه
معصومين (ع) هماره شامل حال عالمان عامل بوده است. همانان كه شهسوار فرزانگى و
ميدان دار بندگى بودند. مردان مردى كه وجودشان سنگينى زمين بود و حضورشان استوانه
امن و امان.
ملامحمد تقى مجلسى از علماى بزرگ
شيعيان اهل بيت در زمره آنان بود و در قرن يازدهم هجرى چنان زيست كه عنايات حضرت
ولىّ عصر (عج) او را در بر گرفت. آنچه در ذيل مى آيد، شرحى است از زبان و قلم
ايشان.
كشتى
شكستگانيم اى باد شرطه برخيز
شايد
كه باز بينيم ديدار آشنا را
\*\*\*
من در اوائل
بلوغ سخت در طلب رضاى خداوند بودم به طورى كه آرامش نداشتم و همواره مشغول ذكر او
بودم تا اينكه وقتى در ميان خواب و بيدارى ديدم حضرت صاحب الزمان «صلوات اللّه عليه» در جامع قديم اصفهان
نزديك درب طنبى كه الآن مدرسى است ايستادهاند من سلام كردم و خواستم پاى او را
ببوسم حضرت مرا گرفته و مانع شدند پس دستشان را بوسيدم و مسائلى را كه بر من مشكل
شده بود از وى پرسيدم از جمله اينكه چون من در نمازهايم دچار اين وسوسه شده بودم
كه اين نمازها آنچنان كه از من خواسته شده نيست لذا نمازهايم را قضا مىكردم و
ازاينرو به نماز شب نمىرسيدم و راجع به اين موضوع از استادم شيخ بهائى رحمة
اللّه پرسيده بودم و ايشان گفته بودند: نماز ظهر و عصر و مغرب را كه قضا مىكنى به
قصد نماز قضا و نماز شب بجا بياور و من همين كار را مىكردم، خلاصه از حضرت حجّت
عليه السّلام پرسيدم: نماز شب بخوانم؟ فرمود: بخوان ولى نه آنچنان كه تاكنون
مىكردى. مسائل ديگرى نيز پرسش كردم كه در ذهنم نمانده سپس عرض كردم: اى مولاى من،
در هرزمان براى من ميسّر نيست كه به حضور شما برسم پس كتابى به من مرحمت فرمائيد
كه دائما برطبق آن عمل كنم فرمود: كتابى براى تو، به مولانا محمّد التاج دادهام
برو و از او بگير، من كه در خواب، آن شخص را مىشناختم از در مسجد كه مقابل صورت
مبارك آن حضرت بود به سوى دار البطيخ- كه محلّهاى از اصفهان است- خارج شدم تا به
آن شخص رسيدم او تا مرا ديد گفت: حضرت صاحب عليه السّلام تو را به سوى من فرستاده؟
گفتم: آرى، پس از جيب خود كتابى قديمى بيرون آورد كه چون آن را گشودم دانستم كتاب
دعاست پس آن را بوسيدم و بر چشمان خود گذاشتم و از آنجا به سوى حضرت صاحب الامر
عليه السّلام رفتم، در اين هنگام از خواب بيدار شدم ولى آن كتاب با من نبود و تا
صبح گريه و زارى مىكردم كه آن كتاب را از دست دادهام نماز صبح را با تعقيبات
خواندم و در ذهنم بود كه مقصود حضرت از (مولانا محمّد) شيخ بهائى است كه به خاطر
اشتهارش او را تاج ناميدند.
خلاصه به مدرسه كه در مجاورت مسجد
جامع بود رفتم ديدم شيخ، مشغول مقابله كردن صحيفه سجاديّه است و سيّد صالح قرائت
مىكرد، من ساعتى نشستم تا كار مقابله پايان يافت ... من با گريه به نزد شيخ رفتم
و جريان خواب خود را با حال گريه براى ايشان نقل كردم و گفتم كه گريه من براى از
دست دادن آن كتاب است. فرمود: بشارت باد تو را به علوم الهى و معارف يقين و آنچه
كه دائما در طلب آن بودى از مقامات معنوى ...، ولى قلب من آرام نشد و گريان و
انديشناك بيرون رفتم ناگهان
به قلبم افتاد كه بدان سو بروم كه در
خواب بدانجا رفته بودم و خلاصه رفتم تا به دار البطيخ رسيدم در آنجا مرد صالحى را
كه اسمش آقا حسن و لقب «تاج» بود
ديدم و بر او سلام كردم.
او گفت: فلانى كتابهايى از وقف پيش
من است كه هركدام از طلّاب مىگيرند به شرائط وقف عمل نمىكنند و تو عمل مىكنى
بيا اين كتابها را ببين و هركدام را كه نياز دارى بردار من با او به مخزن كتابها
رفتم پس اول كتابى كه به من داد همان كتابى بود كه در خواب ديده بودم لذا شروع به
گريه و زارى كردم و گفتم: همين مرا بس است و يادم نيست كه آيا آن خواب را هم براى
او نقل كردم يا نه و به نزد شيخ آمدم و شروع كردم به مقابله با نسخهاى كه جدّ پدر
او از نسخه شهيد نوشته بود و شهيد هم از نسخه عميد الرؤساء و ابن السكون نوشته
بوده و با نسخه ابن ادريس مقابله كرده بود ... و نسخهاى كه حضرت صاحب الامر به من
عطا فرموده بود نيز به خط شهيد بود و خيلى موافقت باهم داشت و چون من از مقابله
فراغت يافتم مردم در نزد من شروع به مقابله كردند و به بركت عطاى حضرت حجّت «صلوات اللّه عليه» صحيفه كامله در همه بلاد
مانند خورشيد، طالع شد و در هر خانهاى راه يافت مخصوصا در اصفهان كه اكثر مردم،
چند نسخه از صحيفه تهيه كردند و اكثر آنان از صلحاء و اهل دعا گرديدند. و بسيارى
از آنان مستجاب الدعوه شدند.
و اين آثار، همه معجزه حضرت صاحب
عليه السّلام است و من نمىتوانم علومى را كه خداوند به سبب صحيفه، به من عطا
فرموده شماره كنم و اين از فضل الهى بر ما مىباشد.
برگرفته از كتاب «عناياتحضرت مهدى موعود (ع) به
علما و مراجع تقليد»، اثر على كريمى جهرمى، صص 61- 63.