برمىگرداند و بيان مىدارد كه تو خودت دشمن
عثمان بودى نه من، بلكه من به يارى او برخاستم و خودم را براى دفاع از وى آماده
كردم. سپس از او مىخواهد كه از روى انصاف بيانديشد و بگويد كدام يكى بيشتر با او
دشمنى كرده وسايل كشتن او را مهياتر كرده، كسى كه به يارى او برخاست ولى او ياريش
را نپذيرفت يا آن كه عثمان از او يارى خواست ولى او به ياريش برنخاست؟
(59653- 59646)
امن بذل نصرته ... و استكفّه،
امام با اين استفهام توبيخى، معاويه را سرزنش مىفرمايد، به اين بيان
كه عثمان، على را دشمن خود مىدانست و او را متهم مىكرد كه در كار وى دخالت دارد،
لذا هنگامى كه در محاصره شديد قرار گرفته بود و حضرت آماده شد كه به ياريش قيام
كند و كسى را به اين منظور پيش او فرستاد، عثمان سفارش كرد كه نيازى به يارى تو
ندارم، فقط دست از من بردار و عليه من كارى مكن، امام (ع) مىفرمايد من كه براى
يارى او حاضر شدم ولى او نپذيرفت و به اين طريق با يك قياس مضمر، استدلال
مىفرمايد به اين كه نسبت دادن دخالت وى در خون عثمان تهمتى بيش نيست. صغراى مقدر
قياس اين است: من، يارى خود را براى او آماده كردم، و كبرايش اين است:
هر كس براى يارى ديگرى حاضر شود، سزاوار نيست كه به دشمنى با او متهم
شود و مشاركت در خون آن ديگرى را به وى نسبت دهند.
(59686- 59654)
امّن استنصره فتراخى عنه و بث المنون اليه،
در اين جمله اشاره فرموده است كه معاويه در خون عثمان دخالت داشته، و
آن چنان است كه عثمان در حال شدت گرفتارى و محاصره كسى را به شام فرستاد و معاويه
را به يارى خود طلب كرد، او هم پيوسته وعده يارى مىداد امّا چون دلش مىخواست هر
چه زودتر عثمان كشته شود و او فرمانرواى مطلق شود، نصرت و يارى خود را از وى به
تأخير مىانداخت. در آخر اين عبارت امام (ع) از مقدرات نام برده و