ابى معيط گفت: اقبل من دون قريش [1]، از نزد قريش مىآيم كه خود را به قريش نسبت
داد، و حال آن كه از آنان نبود، عمر گفت: حنّ قدح ليس منها، به صدا آمد تيرى كه از
آن تيرها نبود.
(59249- 59242)
ب- و طعق يحكم فيها من عليه الحكم كها،
اين مثال در باره كسى گفته مىشود كه در ميان گروهى قرار دارد و بر
عليه آن قوم قضاوتى مىكند، و حال آن كه اگر چه خود، از آن قوم است اما به دليل
اين كه از اراذل و اوباش است و از اشراف نيست شايستگى چنين حكمى را ندارد چون اين
امر در خور بزرگان قوم است و ديگران از او، به اين مطلب سزاوارتر مىباشند. مقصود
آن است كه معاويه از كسانى نيست كه بتواند حكم به فضيلت كسى بر ديگرى بدهد و
شايستگى اين امر را ندارد.
(59260- 59250)
3- نكته سوم: الا تربع ايها الانسان على ظلعك،
اى انسان آيا دلت به حال خودت نمىسوزد؟ در اين جمله حضرت با بيان
مطلب به طريق استفهام او را بر قصور و نقصان از درجه گذشتگان آگاه كرده و در مقابل
ادعايش وى را سرزنش و ملامت مىكند كه لازم است با نفس خود مدارا كنى و آن را در
اين امر به زحمت نياندازى، و با اين حالت قصور و كوتاهى كه دارى مىخواهى روح خود
را از سير كردن و راه رفتن با اهل فضل معاف كنى، در اين جا، واژه ظلع را كه به
معناى لنگى است استعاره از نقصان و قصور آورده يعنى همان طور كه شخص لنگ از رسيدن
به مقصدى كه انسان درست اندام مىرسد، ناتوان است، تو نيز در جهت فضايل، از وصول
به درجه پيشينيان عاجز و ناتوانى و همچنين است جمله و تعرف قصور ذرعك، كنايه از
اين كه به ناتوانى
[1] ظاهرا اين عبارت غلط است و صحيحش اين است: اقتل من بين قريش:
من از ميان قريش كشته مىشوم، چنان كه در لسان العرب ماده حنن اين مثال را چنين
آورده است. (مترجم)