2- معاويه با ذكر نام عدهاى از صحابه و
بيان برترى آنها بر ديگران، با اين كه خود از آن بىبهره است، با گوشه و كنايه
مىخواهد امام (ع) را تحقير كند و آنان را بر آن حضرت نيز فضيلت دهد، به اين دليل
امام در جوابش فرمود:
برترى آنان به ترتيبى كه تو بيان كردى به فرضى كه درست باشد، ربطى به
تو ندارد و تو از آن بر كنارى، زيرا تو، نه در، درجه و مقام آنهايى و نه سابقه
اسلامى آنان را دارى، بنا بر اين براى امرى دست و پا مىكنى كه به تو سودى
نمىبخشد، اما اگر آنچه كه در فضيلت آنها گفتى نادرست باشد، باز هم به تو ربطى
ندارد و عار و ننگ آن خوارى و ذلت براى تو نمىآورد، پس با اين دليل، نيز، دخالت
تو، در اين امر، فضولى است.
(59236- 59208)
و ما انت ... و ما للطلقاء،
با اين سؤال و استفهام انكارى، معاويه را تحقير مىكند كه با پستى
درجه و مقام، و حقارت وجوديش، سزاوار نيست در اين امور دخالت كند و چنان كه نقل
شده ابو سفيان از طلقا و آزادشدگان و معاويه هم با او بود، بس او هم طليق و هم پسر
طليق است.
هيهات: حضرت با اين كلمه اهليت و شايستگى معاويه را براى دخالت در
اين امر و درجه بندى صحابه و مهاجرين را در فضيلت و برترى بعيد مىداند، و سپس به
منظور شرح و بيان استبعاد اين مطلب، به دو ضرب المثل تمثل جسته و او را به دو كس
همانند دانسته است:
(59241- 59237)
الف: لقد حنّ قدح ليس منها،
بيان مطلب آن است كه وقتى يكى از تيرهاى قمار و مسابقه از جنس بقيه
تيرها نباشد، هنگامى كه از كمان رها شود صدايى به وجود مىآيد كه مخالف صداى
تيرهاى ديگر است و از اين صدا معلوم مىشود كه اين تير از جنس بقيه نيست، و اين
مثال براى كسى آورده مىشود كه گروهى را مدح و ستايش كند و به آنان ببالد با اين
كه خود از آنان نيست، و قبلا عمر به اين مثال تمثل جست، هنگامى كه وليد بن عقبه
بن