امارت شام برقرار نگذاشت، و چون نخستين
مرحله كه درخواست وى را نپذيرفت و او را بر حكومت شام ابقا نكرد تنها به منظور
اطاعت از فرمان الهى بود، نه از روى هوا و هوس، بار دوم هم كه معاويه نامه نوشت،
با آن كه جنگهاى پى در پى، آن چنان عرب را فرسوده كرده و بسيارى از مهاجران و
انصار را از بين برده بود، التماس و خواهش وى تغييرى در موضعگيرى حضرت به وجود
نياورد، بلكه همان پاسخ اول را كه منع از امارت شام بود به او داد و فرمود: چنين
نيست كه آنچه ديروز از تو منع كردم، امروز آن را به تو بدهم چرا كه دليل بر منع
گذشته، كه حفظ حريم اسلام بود، پيوسته باقى و برقرار است.
3- مطلب سوم كه در نامه معاويه وجود داشت، يادآورى در باره ضعيف شدن
سربازان و از بين رفتن مبارزان بود، و چون حفظ وجود اين نيروها براى تقويت اسلام،
امرى است واجب، لذا معاويه فريبكارانه به اين مطلب متوسل شده و نزد حضرت التماس
كرده و او را به نگهدارى آنان وادار فرموده است، اما، امام در پاسخ مىگويد:
(57214- 57202)
الا و من اكله الحق فإلى النار،
اشكالى ندارد، هر كسى را كه حق بكشد سر و كارش با آتش دوزخ است، اين
جمله در حقيقت كبراى قياس مضمرى است كه صغرايش به دليل روشن بودن حذف شده است و
تقدير آن چنين است: اين لشكريانى را كه ما كشتهايم حق، آنان را كشته است زيرا اهل
باطل بودهاند، و هر كس را كه حق بكشد، باز گشتش به آتش است و نتيجهاش اين
مىشود: پس هر كس از اين گروه كشته شده، سرانجامش دوزخ است، و اين نتيجه كه از اين
قياس به دست مىآيد خود در حكم صغراى قياس مضمرى است كه كبرايش اين مىشود: هر كس
سرانجامش دوزخ است، پس، نه نگهدارى و حفظ وى جايز است و نه براى فقدانش افسوس
خوردن لازم مىباشد.