حضرت درخواست ابقاى بر فرمانروايى شام كرد و
چنان كه نقل شده عبد اللَّه عباس به امام عرض كرد يك ماه ايالت شام را به او
واگذار تا بيعت كند و سپس براى هميشه او را بردار، زيرا پس از آن كه با تو بيعت
كرد و در فرمانرواييش ظلم و جور پيشه كرد، بهتر مىتوانى او را بر كنار كنى، امام
در پاسخ ابن عباس فرمود: خير، هرگز ستمكاران را همكار خود قرار نمىدهم، و نيز
روايت شده است كه مغيره بن شعبه به امام عرض كرد: تو خليفهاى و اطاعت خالصانه
مردم از تو لازم است، فعلا معاويه و ساير فرمانداران را بر سر كارهايشان بگذار تا
بعد كه اطاعت آنان مسلّم شد و لشكريانت منظم شدند، اگر خواستى مىتوانى هر كدام را
بردارى و ديگرى را بجايش بگذارى و اگر خواستى هر كدام را در همان جا به حال خود
مىگذارى، امام (ع) در جوابش فرمود: باشد تا فكر كنم، مغيره آن روز از نزد حضرت
بيرون رفت، اما فردا كه آمد نقشه خود را عرض كرد و گفت: نظر من آن است كه تمام
عمّالت را بر كنار كنى تا معلوم شود كه چه كسى از تو اطاعت مىكند و در فرمانروايى
خود استقلال بيابى و از نزد حضرت خارج شد، پس از رفتن او، ابن عباس آمد و امام (ع)
دو انديشه متناقض مغيره را براى او بيان فرمود، ابن عباس كه رأى اول او را پسنديد
عرض كرد: حرف ديروزش از روى صداقت و خيرخواهى بود، اما امروز در حق شما نيرنك به
كار برده است، ناگفته نماند كه نظريه دنياپسند و معقول براى حفظ موقعيت و به دست
آوردن قدرت حكومت همان بود كه ابن عباس هم پذيرفت، اما امير المؤمنين كسى نبود كه
در امور دينى حتى در كوچكترين امرى سهل انگار و بىتفاوت باشد، و به دليل اين كه
باقى ماندن معاويه و امثال او بر سمتها و كارهايشان، انحراف از مسير حق و تصرفات
نامشروع در امور دينى و پايمال كردن حقوق جامعه اسلامى و انسانى را در پى داشت،
حاضر نشد يك لحظه اين امر را بپذيرد، اين بود كه درخواست معاويه را ردّ كرد و او
را بر