مثل بقيه ساحران و شعراء، پس ابو جهل و
يارانش در آن شب از كشتن حضرت منصرف شدند، اما رفتند دور خانه وى را در محاصره
گرفتند به خيال اين كه پيامبر آن جاست پس آدمى را ديدند كه خود را با برد حضرمى
پوشانيده است اين جا يقين كردند كه خود پيامبر است، اما گاهى تصميم مىگرفتند كه
وى را بكشند و گاهى از تصميم خود منصرف مىشدند، چون خداوند خواسته بود كه على (ع)
سالم بماند، بالاخره بعضى به بعضى ديگر گفتند: با سنگ بزنيد تا سنگ انداختند، على
(ع) تكانى به خود داد و ناله آهستهاى سرداد، ولى خود را به آنها نشان نداد كه او
را بشناسند زيرا نمىخواست بفهمند كه پيامبر فرار كرده و زود به دنبالش بروند و آن
حضرت را دستگير كنند، لذا وقتى صدايى شنيدند و خيال كردند رسول خداست تا صبح آن جا
را در محاصره قرار دادند، صبحگاهان كه هوا روشن شد وارد خانه شدند، ديدند على آن
جا خوابيده است.
امير المؤمنين چند روز پس از آن در مكه ماند، و كارهايى كه پيغمبر به
او محوّل ساخته بود، انجام داد و سپس به طرف مدينه رهسپار شد و چون راه طولانى را با
پاى پياده پيموده بود پاهايش متورم شد و موقعى خدمت پيامبر رسيد كه حضرت در قباء
فرود آمده و مىخواستند به خانه كلثوم بن مقدم وارد شوند، على (ع) در همان حال
رسيد و با پيامبر به آن منزل داخل شد و بعد با آن حضرت از قبا حركت كردند و به شهر
مدينه به خانه ابو ايوب انصارى وارد شدند.
(54851- 54846)
فجعلت أتّبع مأخذ رسول اللَّه ...،
به همان سو، و راهى كه پيامبر رفته بود من هم رفتم تا اين كه در محل
معروف به عرج به آن حضرت ملحق شدم.
(54857- 54852)
فأطأ ذكره،
فعل گام نهادن استعاره از اين معناست كه پيوسته در طول راه، ذهنش
متوجه ياد رسول خدا بود و به هر جا گام مىنهاد، از هر كس در باره او سؤال مىكرد،
وجه مشابهت اين دو، آن است كه خبر گيرى و ياد او، وسيله و طريق فهم براى رسيدن به
شناخت اوست، همچنان كه گام نهادن در راه و طريق محسوس