گفتن آن را سزاوار نمىدانند درنگ و انديشه
كنند و پيش از سنجش آن در ترازوى عقل از گفتار دم فرو بندند، در اين جا به كسى كه
انديشيده سخن مىگويد اطلاق مؤمن شده و ايمان با او قرين گشته تا مردم به تفكّر و
انديشيدن ترغيب شوند و كسى را كه ناسنجيده لب به سخن مىگشايد منافق ناميده تا از
اين شيوه دورى جويند.
(37624- 37555)
فرموده است: لأنّ المؤمن ... تا و ما ذا عليه.
اين جملات معناى اين را كه فرموده است: زبان مؤمن در پشت دل او، و
زبان منافق در جلو زبان اوست توضيح مىدهد، و خلاصهاش اين است كه واژه وراء در هر
دو جا كنايه از متابعت است، زيرا زبان مؤمن پيرو دل و خرد اوست و هنگامى لب به سخن
مىگشايد كه آنچه را سزاوار گفتن مىداند از پيش انديشيده و سنجيده باشد، ليكن
زبان منافق و آنچه را مىگويد بر دل و فكر او پيشى دارد، و زبانش پيرو انديشهاش
نيست، بنا بر اين واژه وراء (پشت) از معناى محسوس آن براى اين مفهوم معقول استعاره
شده است، امّا حديث نبوى (ص) مذكور گواه و گوياى اين است كه ايمان، كامل نمىشود
مگر آن گاه كه زبان جز به حقّ سخن نگويد و بر آن استقامت ورزد و از زشتگوييهايى كه
بر شمرديم باز ايستد، و اين با گفتار امام (ع) يكى است كه فرموده است: تقوا آن گاه
به بنده سود مىرساند كه زبانش را نگه دارد، برهان صحّت مضمون حديث مذكور نيز اين
است كه استقامت قلب عبارت از اين است كه خدا و پيامبرش (ص) را تصديق كند و به
حقانيّت اوامر و منهيّاتى كه از طريق شرع مقدس رسيده معتقد شود، و اين عين ايمان و
حقيقت آن است، و بنا بر اين ايمان مستقيم نمىشود مگر هنگامى كه دل مستقيم گردد،
امّا دليل اين كه دل راست و درست نمىشود مگر زمانى كه زبان مستقيم شود آن است كه
استقامت زبان عبارت از اين است كه انسان به خدا و پيامبرش (ص) گواهى دهد و آنچه را
لازمه اين گواهى است به جاى آورد، و از ارتكاب كارهاى ناشايستى كه در شرع مقدّس
نام برده شده و از موانع استقامت