مجوس دو مبدأ
را قبول داشتند. خير را به يك مبدأ و شرّ را به مبدأ ديگر نسبت مىدادند. پندار
آنها اين بود كه ميان اين دو مبدأ جنگى در گرفته است و فرشتگان ميانجى شدند و ميان
آن دو بدين صورت صلح برقرار كردند كه عالم سفلا مدّت هفت هزار سال به مبدأ شر
اختصاص داشته باشد اما آنان كه خواستهها و افكار مختلف دارند و دستجات پراكندهاى
هستند به چند دسته تقسيم مىشوند. بعضى از اعراب مكّه بودند كه اهل ديانت نبودند و
نيز بعضى ديگر كه ساكن مكه نبودند عقيده به تعطيل داشتند و بعضى محصّله بودند،
آنها كه به تعطيل عقيده داشتند به سه دسته تقسيم مىشدند:
1- دستهاى
از آنها منكر خدا و بعثت و معاد بودند و طبيعت را زنده كننده و روزگار را نابود
كننده مىدانستند. اينان همان كسانى هستند كه قرآن از آنها چنين حكايت مىكند: وَ
قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا
إِلَّا الدَّهْرُ[4]. اينان زندگى و مرگ را در تركيب و تحليل طبيعت محسوس
مىدانستند. حيات دهنده را طبيعت و هلاك كننده را روزگار مىدانستند. قرآن
مىگويد: وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ
نَحْيا[5].
[1]
سوره مائده (5): آيه (18): يهود و نصارا گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم.
[2] سوره
توبه (9): آيه (30): يهود گفتند عزير پسر خداست و نصارا گفتند مسيح پسر خداست.
[3] سوره
مائده (5): آيه (64): يهود گفتند دست خدا بسته است دست آنها بسته باد و به خاطر
آنچه گفتند لعنتشان باد.
[4] سوره
جاثيه (45): آيه (24): جز زندگى دنيا چيزى نيست ما زنده مىشويم و مىميريم و چيزى
جز روزگار ما را به هلاكت نمىرساند، به آنچه مىگويند علم ندارند، اين پندار
آنهاست.
[5] سوره
جاثيه (45): آيه (24): جز زندگى دنيا چيزى نيست ما زنده مىشويم و مىميريم و چيزى
جز روزگار ما را به هلاكت نمىرساند، به آنچه مىگويند علم ندارند، اين پندار
آنهاست.