اضافه كرديم، تا جايى
كه لفظ بر معناى لازم خود به كار رود از تعريف دلالت التزامى خارج كنيم مانند
موردى كه لفظ خورشيد براى جرم و روشنايى آن وضع شده باشد ولى در معناى روشنايى
تنها به كار رود.
تعريف دلالت
تضمّنى و التزامى بدون دو قيد مذكور موجب مىشود كه دلالت مطابقه، شامل دلالت
تضمّنى و التزامى نيز بشود با اين كه چنين نيست.
بحث دوّم:
در باره دلالت لفظ است دلالت لفظ بر معناى مطابقهاى بر حسب قراردادى است كه وضع
شده.
امّا دلالت
لفظ بر جزء معنا و يا لازم آن بنا بر اعتقاد امام فخر رازى و گروهى از دانشمندان
دلالت عقلى است و ربطى به قرار داد لفظى ندارد.
بر گفته امام
فخر رازى و دانشمندان همفكرش اشكال وارد است، زيرا اگر منظورشان اين است كه دلالت
تضمّنى و التزامى فقط از طريق تعقّل و بدون دخالت قرارداد لفظ حاصل مىشود صحيح
نيست، زيرا اگر معنا از طريق لفظ در ذهن نقش نبندد، دلالت ضمنى و التزامى حاصل
نمىشود، علاوه بر اين دانشمندان بصراحت گفتهاند كه اين دو نوع دلالت از دلالتهاى
لفظى هستند، بنا بر اين نمىتوان ادّعا كرد كه اين دو دلالت صرفا عقلى باشند، و
اگر منظورشان اين است كه به هنگام تصوّر معنى از لفظ، عقل به جزء معنا و يا لازم
آن منتقل مىشود، اين سخن حقّى است. بنا بر اين، اين دو نوع دلالت با هميارى لفظ و
عقل محقّق مىشود.
دلالت تضمّنى
و التزامى عملا نيازمند دلالت مطابقهاى مىباشد، بى آن كه دلالت مطابقهاى احتياج
به دلالت تضمّنى و التزامى داشته باشد، زيرا ممكن است معناى لفظى خالى از جزء و
لازم آشكارى باشد [1]. همچنين هر يك از دو
[1]
مانند همزه استفهامى كه معنايش داراى جزء نيست و يا لفظ اللّه كه معنايش جزء پذير
نمىباشد.