رفتن در عمق آن كمال
تيز هوشى است. بنا بر اين تيز هوشى به غواص دريا تشبيه شده و غوص به آن نسبت داده
شده است و به همين معناست فرو رفتن در انديشه و فرو رفتن در خواب. نسبت دادن ادراك
به همّت بلند نيز استعاره است زيرا ادراك در حقيقت متّصل شدن جسمى به جسم ديگر است
و در اين جا اتّصال جسم در كار نيست. اضافه شدن غوص به فطن و بعد به همم اضافه صفت
به موصوف است در شكل مصدر، معناى ضمنى كلام اين است كه هوشيارى فرو رونده و ادراك
همّتهاى بلند او را در نمىيابند علّت زيبايى اضافه شدن غوص به فطن و بعد به همم و
تقديم صفت بر موصوف هم از جهت مبالغه در عدم دستيابى به ذات حق متعال است و هم از
آن جهت است كه مىخواهد بيان كند كه تيز هوشى عين غوّاصى و همّت و الا عين بلندى
است.
اوّلين منظور
از بيان اين عبارت مبالغه در عدم دستيابى به حقيقت ذات خداى متعال است و در گذشته
توضيح دادهايم كه بلاغت تقديم اهمّ و مقصود اوّل را اقتضا مىكند. دليل اين حقيقت
(كه نمىتوان به ذات خدا دست يافت) روشن است زيرا حقيقت ذات حق تعالى از جهات
تركيب بدور و از جهت داشتن خالى و از تكثّر منزّه است. مىدانيم علّت آگاهى يافتن
به اشياء تركيب و حدود آنهاست بنا بر اين صحيح است بگوييم واجب الوجود مركّب نيست
و آنچه مركب نباشد حقيقتش غير قابل درك است. پس با توجه به اين حقيقت كه واجب
الوجود غير قابل درك مىباشد هوشيارى هر چند شديد و همّت هر چند بلند باشد او را
درك نمىكند. پس هر كه در درياى جلالش فرو رود غرق مىشود و هر كه ادّعاى رسيدن به
او كند به انوار عظمتش مىسوزد خدايى جز او نيست، منزّه و بلند مرتبه است از آنچه
در باره او مىگويند بلند مرتبهاى بزرگ.
(1048- 1040)
فرموده
است: الّذى ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود
مقصود حضرت
از عبارت بالا اين است كه مطلق آنچه كه عقل ما از