خوشتر از گفته تو گفتارى
بهتر از دفتر تو دفتر نيست
دفترى بيكرانه دريائى
كاندرو هر خسى شناور نيست
نرسد تا بسرّ گفتارت
دست جانى اگر مطهّر نيست
بهر وصف صفات نيكويت
در همه دهر يك سخنور نيست
آنچه را گفتهاند و مىگويند
از هزاران يكى مقرّر نيست
كرمك شب فروز بى پا را
قدرت وصف مهر خاور نيست
هر چه و هر كه را كه مىبينم
در حريم تو جز كه مضطر نيست
نبود ذرّهاى كه در كارش
تحت فرمان تو مسخّر نيست
آنچه از صنع تو پديد آمد
خير محض است و خردلى شر نيست
در همه نقش بو العجب كه بود
وين عجب نقطهاى مكرر نيست
يار و دلدار و شاهد و معشوق
هر چه گويند جز تو دلبر نيست
ره نيابد بسويت آنكه درو
تير عشقت نشسته تا پر نيست
بسرى شور عشقت ار نبود
بحقيقت دم است و آن سر نيست
دل كه از نور تو نديده فروغ
تيره جانى بود منوّر نيست
برضاى تو سالك صادق
هر چه پيش آيدش مكدّر نيست
كانچه آمد مقدّر است همان
و آنچه كو نامده مقدّر نيست
سالك راه را ره آوردى
جز خموشى و فكر آخر نيست
عاشق تشنه وصالت را
خبر از هر چه هست يكسر نيست
بهر راز و نياز درگاهت
تن او را نياز بستر نيست
با تو محشور هم در امروز است
انتظارش بروز محشر نيست
آتشى كو فتاده در جانش
عين نار اللّه است و أخگر نيست
عاشقى كار شير مردانست
سخره كودكان معبر نيست
اوفتادن در آتش سوزان
جز كه در عهده سمندر نيست
آنچه عاشق كند تماشايش
اى برادر به ديده سر نيست