تشييع جان بر شانهها آرى گران است
اين سنت ديرين نسل عارفان است
گر آفتاب گرم و سوزان سرد مىشد
برگ درختان صنوبر زرد مىشد
ور كوهكوه اين موجها سر مىكشيدند
اين خاك را يكباره در بر مىكشيدند
زين غم گريبان صبورى چاك مىخورد
در سوگ سبزت استقامت خاك مىخورد
آئينه بودى حيرتى انبوه بودى
در موج فتنهها چون كوه بودى
بعد از تو اى پشت علمداران عاشق
بشكست زانوى سپيداران عاشق
تا قاب قوسين بقا مستور رفتى
مست و خراب از بادههاى نور رفتى
رفتى و داغت سوخت مغز استخوانم
درد فراقت را نهفتن كى توانم؟