احساس دردى آشنا دارد دل من
درد غروب كربلا دارد دل من
اندوه ماندن را مكرّر آزموديم
فرزانگان رفتند و ما در خواب بوديم
اين سنت ديرينه تاريخ درد است
درد آزمائى شيوه مردان مرد است
مانديم و يك تاريخ رنج و پايمردى
رفتى و تا عرش خدا پرواز كردى
با كولهبارى از غم و اندوه رفتى
مردانه تا اوج ستيغ كوه رفتى
رفتى وفقه سنتى بىبال و پر شد
قم از تپش افتاد و اوضاعى دگر شد
بعد از تو فصل انسداد باب علم است
اين فصل يخبندان جهل و خواب علم است
القصّه ما مانديم و دشتى آرزو ماند
خارى بچشم و استخوانى در گلو ماند