در آتش و خون هرچه حدودست و ثغورست
در جهل و جنون هرچه خنايا و زوايا
هر چشمه به چشم دل من چشمه خونىست
هر نغمه به گوش دل من آه و دريغا
در خاطر هشيار مناياست امانى
در ديده بيدار امانى است مَنايا
هرجا نگرى درّه و كوه و دمن و دشت
روييده ز خون شهدا لاله حَمرا
نوحه است نواى همه احرار خلايق
ندبه است نداى همه ابرار بَرايا
چشم مَلك از آه يتيمان شده پراشك
گوش فلك از واى فقيران پر از آوا
آه است و سرشك است نه ابرست و نه باران
خشم است و خروش است نه سيل است نه دريا
طغيان خزر نيست كه جوشيدن خون است
بشناس زمينلرزه ز تب لرزه دلها