responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 761

و آله-) شدم و در جستجوى اخبار فرزندان امام حسن عسكرى بر آمدم، ولى چيزى دستگيرم نشد لذا از آنجا در پى يافتن مقصودم به مكّه رفتم، در بين طواف ناگاه متوجّه شدم كه جوانى گندمگون، با زيبايى خيره‌كننده‌اى به دقت در من مى‌نگرد، به آرزوى يافتن مقصود خود به سوى او رفتم، وقتى نزديك شدم سلام كردم و او به نيكوئى پاسخ مرا داد و از من پرسيد: از كدام ديار هستى؟

گفتم: اهل عراق هستم.

(1) پرسيد: از كدام عراق؟

گفتم: از اهواز.

گفت: از ديدنت خوشحالم آيا جعفر بن حمدان خصيبى را مى‌شناسى؟

گفتم: او وفات كرده است.

گفت: خدايش او را بيامرزد. آيا ابراهيم بن مهزيار را مى‌شناسى؟

گفتم: منم ابراهيم. به گرمى مرا در آغوش كشيد و سپس گفت: آفرين اى ابو اسحاق! نشانه‌اى را كه وسيله پيوند تو و امام حسن عسكرى- 7- بود چه كردى؟

گفتم: شايد مرادت انگشترى باشد كه خداوند به سبب آن مرا از جانب امام حسن مورد عنايت و لطف قرار داد؟

پاسخ داد: مقصودم غير از آن نمى‌باشد. پس آن را بيرون آوردم، وقتى به آن نظر كرد به چشمش ماليد و بوسيد و سپس نوشته روى آن را كه عبارت «يا اللَّه يا محمّد يا على» بود، قرائت كرد بعد از آن گفت: پدرم به فداى آن انگشتان كه دنبال اين بسيار مى‌گشتم.

به او گفتم: آيا مى‌دانى علاوه بر حجّ، براى چه چيزى به اينجا آمده‌ام؟ پاسخ داد: من فرستاده او به سوى تو هستم، بدون اطلاع همسفرانت به طائف برو و به تنهايى همراه با او رهسپار طائف شدم. از بيابانها عبور كرديم تا اينكه به بعضى از راههاى خروج از بيابان رسيديم، پس از آن خيمه‌اى پشمينه كه همه جا را روشن كرده بود، آشكار گرديد، وقتى مولايم را ديدم خود را به دست و پاى او انداختم و

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 761
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست