responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 750

حضرت فرمود: اگر او را به تو نشان دهم ايمان مى‌آورى؟ گفت: آرى. و براى او ده نشانه است: او بلند قامت و سياه است، موى جلو سرش باز شده و چشمانش چپ است و نگاهش در امتداد بينش مى‌باشد و با هر دو دست كار مى‌كند، هم راست و هم چپ. قدمها را بلند بر مى‌دارد و خود بلند قامت است.

در اين هنگام دو مرد وارد شدند و آن يهودى به هر يك مى‌گفت اين همان است.

پيامبر فرمود: نه، تا اينكه مردى داخل شد و يهودى گفت: اين است.

پيامبر فرمود: آرى. يهودى شهادتين را گفت و مسلمان شد.

حكايت پيامبر اكرم 6 و بحيراى راهب‌

(1) 17- ابو طالب مى‌گويد: سال هشتم از تولد پيامبر مى‌خواستم براى تجارت به سوى شام بروم و هوا بسيار گرم بود و مى‌گفتم نمى‌توانم «محمّد» را بگذارم. به من گفتند: او پسرى خردسال است و هوا اين گونه گرم؟

[گفتم: اگر با من باشد خاطرم جمع است‌]. پس لباسى به او پوشاندم [شترى برايش كرايه كردم و سوارش نمودم‌].

و ما اغلب سواره بوديم، شترى كه محمّد- 6- سوارش بود جلو من راه مى‌رفت و از من جدا نمى‌شد و از همه كاروان جلو مى‌زد و هنگامى كه گرما شدت مى‌گرفت، تكه ابر سفيدى مانند برف بالاى سر او مى‌آمد و بر او سلام مى‌كرد و بالاى سرش قرار مى‌گرفت و از او جدا نمى‌گشت. بعضى اوقات ابر بر ما انواع ميوه‌ها را مى‌باراند و با ما حركت مى‌كرد. در سفرهاى قبلى هميشه آب كمياب مى‌شد تا اينكه مشكى را به دو دينار مى‌خريديم ولى در اين سفر هر كجا كه فرود مى‌آمديم، حوضها پر و آب فراوان و زمين سرسبز بود. در اين سال در خرّمى و خوشى و خيرات بوديم.

عده‌اى نيز همراه ما بودند كه شترانشان از رفتن باز ايستاد، محمّد- 6- رفت و بر آنها دست كشيد پس به راه افتادند. وقتى كه به نزديكى‌

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 750
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست