نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 634
تپهاى رفته و آنجا نشست و يارانش كه پراكنده شده بودند دور
او جمع شدند. خبر مراجعت ادريس به حاكم و پادشاه آنجا رسيد و او چهل نفر را فرستاد
تا ادريس را (دستگير كرده) بياورند. آنان نسبت به ادريس با درشتى و خشونت رفتار
كردند.
ادريس آنان را نفرين كرد
و همه مردند، آن وقت پادشاه، پانصد نفر را به سوى ادريس گسيل داشت.
(1) ادريس به آنان گفت:
ببينيد يارانتان چطور شدند. گفتند: به ما رحم كن و دعا كن تا باران ببارد كه ما از
گرسنگى جان مىدهيم.
ادريس گفت: دعا نمىكنم
تا زورگو و ستمگر به حال فروتنى نسبت به خدا، با پاى برهنه نزد من آيد. آن وقت
مردم شهر با حالت خشوع و توبهكننده نزد او آمدند، ادريس از خداوند متعال خواست (و
براى آنان دعا كرد) ناگهان ابرها بر سر آنها سايه افكند و باران شديدى پشت سر هم
باريد و اين چنين است زمانى كه حضرت مهدى- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- در مكّه
ما بين حجر الاسود و درب كعبه ظهور مىكند، جبرئيل ندا سر مىدهد ياران و اصحاب
حضرت از نقاط دور دست نزد او جمع مىشوند. آن وقت سفيانى، سپاهى به تعداد بيش از
بيست هزار نفر به جنگ با او مىفرستد كه شعارشان اينست كه: «ما احتياجى به فرزندان
على نداريم!!». وقتى كه به بيابانى مىرسند خداوند آنان را به زمين فرو مىبرد و
از آنان به غير از دو نفر باقى نمىماند كه يكى از آنان نزد سفيانى برمىگردد و
ديگرى به مكه در حالى كه صورتشان پشت سرشان مىگردد و خبر فرو رفتن لشكر سفيانى را
به مردم اطلاع مىدهند.
و زمانى كه پيامبر اكرم-
6- از مكه بخاطر آزار و اذيت مشركين هجرت كردند حضرت نفرين
كرد سپس قحطى و خشكسالى چند سالى دامنگير آنان شد. و وقتى كه فروتن و فرمانبردار
شدند و از حضرت خواستند كه دعا كند رسول خدا- 6- دعا كرده و
از خدا باران طلب نمود، و آنگاه باران رحمت الهى بر آنان نازل شد.
يكى از انصار بزغالهاى
داشت كه آن را ذبح كرده و به همسرش گفت:
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 634