responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 633

و خداوند متعال فرشته‌اى براى او موكّل ساخت كه هر روز عصر، غذاى او را مى‌آورد. و بعد از رفتن او، بيست سال درنگ كردند و در اين مدت قطره‌اى باران بر آنان نباريد. وقتى كه طاقتشان سر آمد و به سوى خداوند توبه كردند، خداوند ادريس را فرمان داد كه نزد آنان برگردد[1].

(1) و همچنين امام زمان- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- وقتى كه مردم منحرف شدند (عيبجوئى كردند) از ميان آنان خارج و از نظرها پنهان شد. و هنگامى كه روزگار بر آنان سخت مى‌شود و مردم بد سرشت مسلط و زمين را پر از ظلم مى‌كنند، حضرت به سويشان برمى‌گردد و ظهور مى‌كند.

ادريس پيامبر- 7- وقتى كه به شهر و آباديش برمى‌گشت به دودى كه از بعضى از خانه‌ها بلند بود مى‌نگريست. به طور ناگهانى بر پيرزن كهنسالى كه مشغول پختن دو قرص نان بر روى تابه‌اى بود، وارد شد. به او گفت اين غذا را به من بفروش، پيرزن قسم خورد كه غير از اين دو قرص نان كه يكى براى خودم و ديگرى براى پسرم است چيزى ندارم.

ادريس گفت: پسرت كوچك است و نصف قرص نان او را كافيست. پيرزن يك قرص نان خورد و قرص ديگر را دو نيم كرد و نيمى براى پسرش و نيمى را به ادريس فروخت، وقتى پسرش چنين ديد آشفته و پريشان شد و آنقدر گريه كرد تا مرد.

پيرزن به ادريس گفت: اى بنده خدا! پسرم را كشتى چون تو باعث شدى او بخاطر غذايش جزع و فزع كند.

ادريس گفت: من با اجازه خداوند او را زنده مى‌كنم. آنگاه بازوى بچه را گرفت و گفت: اى روح و جانى كه از بدن اين بچه خارج‌شده‌اى به اذن خداوند برگرد. من ادريس هستم، وقتى كه خداوند متعال آن كودك را زنده كرد، پيرزن بيرون رفت و گفت: اى مردم! اين شخص ادريس است. سپس ادريس به سوى‌


[1] بحار: 11/ 271، حديث 2.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 633
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست