نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 577
هستم. پدرم مرد و به من وصيت كرد نزد تو بيايم و نظر تو را
بجويم و من هم آمدم.
چه دستور مىفرمايى اى
امير مؤمنان؟ چه مىبينى؟
حضرت فرمود: به تو تقواى
الهى را سفارش مىكنم و اينكه برگردى و جاى پدرت را در ميان جنّيان بگيرى. تو
جانشين من نزد آنان مىباشى و آن جنّ باز گشت. آنگاه به آن حضرت گفته شد: يا امير
المؤمنين! عمرو نزد تو مىآيد؟ فرمود:
(1) 50- از ابى حمزه
ثمالى است كه گفت: نزد امام باقر- 7- رفتم تا طلب اذن نمايم. به من
فرمود: نزد او قومى هستند، كمى صبر كن تا خارج شوند.
ديدم گروهى خارج شدند كه
من آنان را نمىشناختم. حضرت اجازه ورود داد.
داخل شدم و گفتم: اكنون
عصر بنى اميه است و از شمشيرهاى آنان خون مىچكد.
در حالى كه نزد شما
گروهى ناآشنا را ديدم.
حضرت فرمود: اينها گروهى
از شيعيان ما از جن مىباشند و از ما در باره مسائل دينمان سؤال كردند[2].
حكايت ابو حمزه و ابا
عبد اللَّه (ع)
(2) 51- ابو حمزه
مىگويد: ميان مكه و مدينه همراه با ابا عبد اللَّه- 7- بودم. آن حضرت
در سمت چپ حركت مىكرد. سگ سياهى ديديم. پس حضرت فرمود: چه شده! چرا شتابان
مىروى؟ آن سگ شبيه پرنده بود. گفتم: اين چيست؟ گفت: اين «عثيم» فرستاده جن است،
هشام اكنون از دنيا رفت و «عثيم» هم به هر سرزمينى پرواز مىكند و بانگ سر مىدهد[3].