responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 521

اين كمربند نزد ساره دختر اسحاق بن ابراهيم بود و سميّه هم مادر اسحاق بود و اين ساره، يوسف را دوست مى‌داشت و مى‌خواست براى خود فرزند قرار دهد از اين رو كمربند را برداشت و به كمر يوسف بست. پيراهنش را روى آن كشيد بعد به يعقوب گفت: كمربند دزديده شده.

پس جبرئيل آمد و گفت: اى يعقوب! كمربند نزد يوسف است. ولى كار ساره را نگفت و اين خواست خداوند بود. يعقوب برخاست و يوسف را تفتيش كرد و او در اين هنگام نوجوان بود و كمربند را پيدا كرد. ساره دختر اسحاق گفت: يوسف آن را از من دزديده پس من سزاوارترم به او.

يعقوب به او گفت: يوسف غلام توست به شرط اينكه او را نفروشى و به كسى نبخشى. ساره گفت: من قبول مى‌كنم به شرط اينكه او را از من نگيرى و السّاعه او را آزاد مى‌كنم. پس يعقوب يوسف را به او داد و او هم يوسف را آزاد كرد. به اين خاطر، برادران يوسف گفتند: اگر او اكنون دزدى كرد، برادرش هم قبلا دزدى كرده بود!! ابو هاشم مى‌گويد: در اين مورد فكر مى‌كردم و از اين كار تعجب مى‌نمودم؛ چون «يعقوب» خيلى به «يوسف» نزديك بود و در فراق او غمگين شد و چشمانش گريست تا اينكه كور شد. در حالى كه مسافت كم بود. در اين هنگام امام حسن عسكرى- 7- رو به من كرد و فرمود: اى ابو هاشم! از آنچه در فكرت مى‌گذرد به خدا پناه ببر؛ چون اگر خدا مى‌خواست پرده‌هاى ميان يعقوب و يوسف را برمى‌داشت كه يك ديگر را ببينند ولى هدفى داشت و كسى به آن نمى‌رسيد مگر اينكه اين گونه باشد، پس خداست كه دوستان خود را برمى‌گزيند[1].

فضيلت با اهل بيت بودن‌

(1) 28- محمّد بن حسن مى‌گويد: نامه‌اى به آن حضرت نوشتم و از فقر شكايت‌


[1] بحار الأنوار: 12/ 298، حديث 86.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 521
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست