نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 516
عمار مىگويد: عبد اللَّه به من متوجه شد و گفت: چرا اين قضيه
را به او گفتى؟
گفتم: نه به خدا سوگند
من به او خبر ندادم و اينجاست و مىشنوند. وقتى كه بيرون آمديم، عبد اللَّه گفت:
اى عمار! فقط اين شخص مولاى من است نه كسى ديگر[1].
دعوت نمودن مردم به
امامت جعفر بن محمّد (ع)
(1) 17- حارث بن حصيره
ازدى مىگويد: مردى از اهل كوفه به خراسان آمد و مردم را به امامت جعفر بن محمّد-
8- دعوت كرد. عدهاى جواب مثبت دادند و اطاعت كردند و عدهاى انكار
كردند و مخالفت نمودند. و عدهاى هم احتياط پيشه كردند و چيزى نگفتند. از هر گروه
مردى نزد امام صادق- 7- آمد. از گروه ميانه هم مردى آمده بود و كنيزى
هم همراه مردم آمده بود اين مرد با او خلوت نموده بود. وقتى كه نزد امام آمدند، او
شروع به سخن كرد و گفت: خدا خيرت دهد! مردى از اهل كوفه نزد ما آمد و مردم را به
ولايت و اطاعت شما دعوت كرد. عدهاى از ما پذيرفتند و عدهاى انكار كردند و عدهاى
هم سكوت نمودند و پرهيزگارى پيشه كردند.
حضرت پرسيد: تو از
كداميك از آن سه گروه هستى؟
گفت: از گروهى كه ميانه
روى كردند و سكوت نمودند، و پرهيزگارى پيشه كردند! حضرت فرمود: پرهيزگارى تو وقتى
كه با آن كنيز خلوت كردى به كجا رفته بود[2].
ارسال نامه به سوى
امام باقر (ع)
(2) 18- ابو بصير
مىگويد: يكى از اصحاب امام باقر- 7- نزد ما آمد و گفت: به خدا سوگند
ديگر جعفر- 7- را نخواهى ديد. مىگويد: نامهاى