نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 504
گفتم: بلى، «شيخ» است.
گفت: وقتى كه روز قيامت
شد، بگويم تو مرا اين گونه امر كردى؟
گفتم: بلى.
راوى مىگويد: نزد او
رفتم و بعد از چند سال ملاقاتش كردم، گفت: وقتى كه به سوى عراق رفتم و مال غريم را
هم با خود داشتم و دويست دينار را توسط عامر بن يعلى فارسى و احمد بن على كلثومى
به آن حضرت فرستادم. و نامهاى نيز نوشتم و خواستار دعا شدم.
حضرت پاسخ نامه را
فرستاد و در آن فرموده بود كه او نزد من هزار دينار دارد و من دويست دينار
فرستادم؛ چون شك كردم، و باقى نزد من است. و همان طور بود كه فرموده بود.
و همچنين فرموده بود:
اگر خواستى با كسى معامله كنى، با ابو الحسين اسدى- كه در رى است- معامله كن.
پرسيدم: همان طور بود كه
نوشته بود؟
گفت: بلى، من دويست
دينار فرستادم؛ چون شك داشتم و خدا از من شك را برطرف كرد و بعد از دو روز يا سه
روز، حاجز مرد. نزد او رفتم و خبر مرگ حاجز را دادم و غمگين شد.
گفتم: ناراحت نشو؛ چون
اين علامتى است در نامه او براى تو؛ چون اعلام كرده بود كه مال، هزار دينار است و
دوم اينكه به تو دستور داده با ابو الحسين اسدى سر و كار داشته باشى؛ چون مىدانست
كه حاجز خواهد مرد[1].
پرداخت نمودن دينارها
و گرفتن مهر
(1) 9- مردى از اهالى
اسدآباد مىگويد: به سامرّا رفتم و با خود سى دينار داشتم و آنها را در پارچهاى
گذاشته بودم و داخل آنها دينار شامىّ بود. به درب خانه