نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 44
از بند رها كردند.
رسول خدا- 6- فرمود: «اى عباس! ديه خود و دو برادرزادهات عقيل و نوفل بن حارث را
بده تا آزاد شويد؛ چون تو مرد ثروتمندى هستى».
عباس گفت: من مسلمان
هستم و به اختيار خود به جنگ نيامدهام، بلكه مرا با زور آوردند! حضرت فرمود: «خدا
كار تو را بهتر مىداند» ولى در ظاهر امر، تو بر ضد ما بودى.
عباس گفت: يا رسول
اللَّه! بيست اوقيه طلا از من گرفتند، آن را فديه حساب كن! پيامبر فرمود: «نه، اين
چيزى است كه خدا از جانب تو نصيب ما كرده است».
عباس گفت: من چيزى
ندارم! حضرت فرمود: «كجاست آن مالى كه در مكه به ام الفضل سپردى؟ و گفتى:
اگر در اين سفر به سر من
بلايى آمد، فلان مقدار به فضل، و فلان مقدار به قثم و فلان مقدار به عبد اللَّه و
فلان مقدار به عبيد اللَّه بده!».
عباس گفت: قسم به خدايى
كه تو را مبعوث كرده است هيچ كس غير از من و همسرم از آن خبر نداشت. و من دانستم
كه تو فرستاده خدايى[1].
ملاقات پيامبر 6 با
فرشته باران
(1) 79- (عدهاى از
مسلمانان مىگويند:) پيغمبر اكرم- 6- با ما نشسته بود. پس
حضرت كمى جلو رفت و با شخصى مصافحه نمود و دوباره برگشت و با ما نشست. ما گفتگوى
آنها را شنيديم ولى كسى را نديديم. لذا از آن حضرت سؤال شد كه آن شخص چه كسى بود
كه شما با او مصافحه نمودى؟
حضرت فرمود: «او نگهبان
باران بود. از خدا اذن خواسته بود كه به ملاقات من