responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 377

حكايت زياد بن حارث با رسول خدا 6

(1) 14- زياد بن حارث صدائى‌[1]، صحابى پيامبر اكرم مى‌گويد: پيامبر اكرم- 6- لشكرى را به سوى قبيله من فرستاد. گفتم: يا رسول اللَّه! لشكر را برگردان و من متعهد مى‌شوم كه آنها را وارد اسلام كنم. حضرت هم قبول كرد و لشكر را مراجعت داد و نامه‌اى براى آنان نوشت كه يك گروه از آنان آمدند و مسلمان شدند.

حضرت به من فرمود: تو در ميان قبيله‌ات مطاع هستى.

گفتم: بلكه خدا آنها را به سوى اسلام هدايت كرد.

حضرت نامه‌اى نوشت و مرا امير آنان گرداند.

گفتم: يا رسول اللَّه! در مورد صدقاتشان (زكات) هم دستورى بده.

در اين مورد نيز نامه‌اى نوشت. و اين هنگامى بود كه حضرت، عازم سفرى بود.

در منزلى فرود آمد و اهالى آن منزل آمدند و از عامل (و حاكمشان) شكايت كردند.

حضرت فرمود: در اميرى بهره‌اى براى مرد مؤمن نيست.

بعد مرد ديگرى آمد و گفت: يا رسول اللَّه! چيزى به من بده.

حضرت فرمود: سؤال از مردم در حال غنى بودن، دردى است در سر و مرضى است در شكم.

آن مرد گفت: پس از صدقات (زكات) چيزى به من بده.

حضرت فرمود: خدا خودش در مورد زكات حكم مى‌كند. و به حكم پيامبر و غير آن، راضى نيست. پس زكات را هشت قسم كرد و فرمود: اگر از اين هشت قسم باشى، حقّت را به تو مى‌دهيم.

مرد صدائى مى‌گويد: وقتى كه اين را ديدم متنبه شدم و آن دو نامه را آوردم و به پيامبر دادم.


[1]« صداء» اسم قبيله‌اى است.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 377
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست