نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 302
كه اين پيراهن را به من هبه كنيد تا به آن تبرك جويم.
(1) نگاهى به من كرد و
لبخندى زد. مثل اينكه مىدانست من چه مىخواهم.
آنگاه فرمود: لباس فاخرى
به او بدهيد.
گفتم: جز اين پيراهنى كه
بر تن داريد، چيز ديگرى نمىخواهم. پس پيراهن را بيرون آورد و تمام بدنش نمايان
شد. به خدا سوگند! هيچ اثرى از شمشير نديدم.
در اين هنگام مأمون به
سجده افتاد و هزار دينار به ياسر بخشيد و گفت: شكر خداى را كه ما را به ريختن خون
او دچار نساخت.
سپس گفت: اى ياسر! آمدن
اين زن ملعونه را به نزد من و گريستن او را به امام گزارش بده ولى لازم نيست رفتن
مرا بگويى.
ياسر گفت: سرور من! تو
پيوسته با شمشيرت او را مىزدى و من و اين زن نگاه مىكرديم تا اينكه قطعه- قطعه
كردى و گلويش را بريدى و مثل شتر مىغريدى.
مأمون گفت: خدا را سپاس
مىكنم و آنگاه به من گفت: به خدا سوگند! اگر دوباره برگردى و نزد من از اين حرفها
بزنى، تو را خواهم كشت.
بعد به ياسر گفت: فلان
اسب را با ده هزار دينار براى او ببر و از او بخواه كه سوار شود و پيش من بيايد. و
به هاشميين و بزرگان و فرماندهان هم بگو كه با او سوار شوند. و ابتدا خدمت او
برسند و بر او سلام كنند.
ياسر هم دستورات مأمون
را اجرا كرد و همه به سوى او رفتند. و آن حضرت هم به آنها اذن دخول داد و به ياسر
گفت: اى ياسر! آيا اين گونه است عهد ميان من و او؟
گفتم: اى فرزند رسول
خدا- 6- اكنون وقت گلايه نيست. به حق محمّد و على سوگند! او
از فعل خويش هيچ نمىدانست.
امام- 7- به
همه آنها اجازه ورود داد مگر عبد اللَّه و حمزه پسران حسن را، چون اينها چند بار
نزد مأمون از آن حضرت بدگويى كرده بودند. سپس امام برخاست و با آن جماعت به سوى مأمون
روانه گرديد. مأمون به استقبال حضرت آمد و وسط پيشانى او را بوسيد. و او را در صدر
مجلس نشاند. و به ديگران هم دستور داد
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 302