responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 301

مأمون بخاطر سخنان من خشمگين شد و چون مست بود، نتوانست خودش را نگهدارد. شمشيرش را برداشت و با سرعت روانه شد و قسم خورد كه ابو جعفر را با اين شمشير قطعه- قطعه خواهد كرد.

(1) از اين رو، من پشيمان شدم و با خودم گفتم: اين چه كارى بود كه من كردم! هم خودم و هم او را هلاك نمودم. لذا به دنبال مأمون دويدم تا ببينم چه مى‌كند.

مأمون بر حضرت وارد شد و او خوابيده بود. شمشير را روى حضرت نهاد و زد و بدن امام را قطعه- قطعه كرد، سپس گلوى مبارك آن حضرت را بريد. من و ياسر خادم، نگاه مى‌كرديم. مأمون برگشت در حالى كه مانند شتر نعره مى‌زد.

ام الفضل مى‌گويد: وقتى كه اين را ديدم با ناراحتى به منزل پدرم آمدم و شب را تا صبح نتوانستم بخوابم. هنگام صبح، خدمت پدرم رسيدم، ديدم نماز مى‌خواند و مستى از او رفته است. گفتم: اى امير مؤمنان!!! مى‌دانى امشب چه كار كردى؟

گفت: نه، به خدا سوگند! واى بر تو مگر چه كار كرده‌ام؟! گفتم: تو نزد فرزند رضا- 7- رفتى و او را در حالى كه در خواب بود قطعه- قطعه كردى. و با شمشيرت، گلوى وى را بريدى سپس بيرون آمدى! گفت: واى بر تو چه مى‌گويى؟

گفتم: چيزى را مى‌گويم كه انجام داده‌اى.

پس ياسر خادم را صدا زد و گفت: واى بر تو! اين ملعونه چه مى‌گويد؟

ياسر گفت: هر چه مى‌گويد راست است.

مأمون گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‌» خودمان را هلاك و رسوا نموديم. واى بر تو اى ياسر! برو و از او برايم خبرى بياور.

ياسر رفت و زود برگشت و گفت: مژده اى امير مؤمنان!!! مأمون گفت: چه بود؟

ياسر گفت: بر او وارد شدم، ديدم صحيح و سالم نشسته است و پيراهنى بر تن و لحافى بر رو، انداخته بود. و در كار او حيران شدم. بعد كه خواستم به بدنش نگاه كنم تا ببينم آيا اثرى از شمشير بر وى مانده است يا نه، به وى گفتم: دوست دارم‌

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 301
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست