نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 287
فرمود: آن كارى را كه امشب انجام دادى اگر قبلا انجام مىدادى
خداوند همان موقع تو را خلاص مىنمود. سپس به من فرمود: برخيز.
گفتم: به كجا بروم در
حالى كه نگهبانان دم درب زندان هستند و در دستشان مشعل است و ما را مىبينند.
فرمود: برخيز! آنها تو
را نخواهند ديد. و بعد از اين، آنها را ملاقات نخواهى كرد. پس دستم را گرفت و مرا
بيرون آورد. نگهبانان نشسته بودند و گفتگو مىكردند. و مشعلها هم روشن بود ولى ما
را نديدند. وقتى كه به بيرون زندان رسيديم فرمود: به كدام شهر مىروى؟
گفتم: خانه من در هرات
است.
فرمود: پس ردايت را به
صورت خود بكش. دستم را گرفت و خيال كردم كه مرا از طرف چپ خود به طرف راستش برد.
آنگاه فرمود: صورت خود را باز كن.
پس صورت را باز كردم ولى
او را نديدم. و در درب خانه خود بودم. وارد شدم. و تا به حال نه مأمون و نه هيچ يك
از مأمورانش را نديدهام[1].
حكايت امام رضا (ع) و
هشام عباسى
(1) 9- هشام عباسى
مىگويد: به مكه رفته بودم و هر چه گشتم كه دو تكّه پارچه برد يمانى بخرم و آنها
را به پسرم هديه نمايم، پيدا نكردم. هنگام مراجعت به مدينه رفتم و به خدمت امام
رضا- 7- رسيدم. وقتى كه مىخواستم با آن حضرت، خداحافظى كنم و خارج
شوم، دو تكّه پارچه برد يمانى، آن گونه كه مىخواستم، آورد و به من داد و فرمود:
اينها را براى پسرت قطع كن.
پيشگويى امام رضا (ع)
(2) 10- حسن بن موسى
مىگويد: با امام رضا- 7- به سوى يكى از