نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 286
وقتى كه كندن قبر به پايان رسيد، طبق وصيت امام- 7- دستم را بر كف قبر گذاشتم و كلماتى گفتم كه آب جوشيد و ماهيانى پديدار
شدند. تكه نانى را خرد كرده و بر آن ريخته و آنها خوردند. بعد از آن، ماهى بزرگى
پديد آمد و همه ماهيان كوچك را بلعيد و ناپديد شد. دستم را بر آب گذاشتم باز همان
كلمات را خواندم كه آب فرو رفت. همان وقت تمام آن كلمات از يادم رفت و نتوانستم يك
حرف از آن را به ياد بياورم.
(1) مأمون گفت: اى ابا
صلت! رضا- 7- تو را اين گونه دستور داده بود؟
گفتم: بلى.
گفت: پيوسته رضا- 7- در زمان حياتش عجايبى به ما نشان مىداد بعد از فوتش هم نشان داد. سپس از
وزيرش پرسيد معناى اينها چيست؟
گفت: من چنين الهام شدم
كه او براى شما مثالى زده كه مانند اين ماهيان كوچك، مدت كوتاهى از اين دنيا
بهرهمند مىشوى. سپس يكى از شما قيام مىكند و همه را به هلاكت مىرساند.
ابا صلت مىگويد: وقتى
امام رضا- 7- دفن شد، مأمون گفت: آن كلمات را به من ياد بده.
گفتم: به خدا سوگند!
همان لحظه، تمام آنها را فراموش كردم و حتى يك حرف از آنها هم به يادم نمىآيد. به
خدا سوگند! راست مىگفتم. ولى او مرا تصديق نكرد و در صورت عدم تعليم، مرا تهديد
به قتل نمود. و دستور داد مرا زندانى كنند. هر روز به من مىگفت: يا كشته مىشوى و
يا آنها را به من ياد مىدهى. و من پيوسته قسم مىخوردم كه يادم رفته.
مدت يك سال كار ما بر
همين منوال گذشت تا اينكه دلتنگ شدم و شب جمعهاى برخاستم و غسل كردم و آن شب را
بيدار ماندم و به ركوع و سجده و گريه گذراندم و از خدا خلاصى خود را خواستم. وقتى
كه نماز صبح را خواندم، امام جواد- 7- پيش من آمد و گفت: ابا صلت!
دلتنگشدهاى؟
گفتم: آرى، به خدا اى
مولاى من!
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 286