responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 282

گفتم: بلى.

(1) فرمود: فردا برو آنجا را بكن به سنگى سخت برخورد خواهى كرد[1]. سپس حضرت، آن خاك را به گوشه‌اى ريخت و خاك سمت راست را برداشت و فرمود:

آيا اين خاك سمت راست است؟

گفتم: بلى.

فرمود: آنجا را نيز بكن با تلّى از خاك برخورد خواهى كرد كه هيچ كارى نمى‌توان كرد. سپس آن را نيز ريخته و خاك طرف چپ را برداشت و فرمود: آنجا را هم حفر كن مثل دوتاى قبلى، به تل خاك مى‌رسى. آن را هم به زمين ريخته و خاك طرف قبله قبر را برداشت و فرمود: اين خاك جلو قبر است. و همين جا براى من قبر حفر نما و ديگر به مانعى بر نمى‌خورى. وقتى كه كار تمام شد، دستت را بر پايين قبر بگذار و اين كلمات را بخوان‌[2]. در اين هنگام آب از زمين مى‌جوشد و قبر پر مى‌شود و ماهيان كوچكى ظاهر مى‌شوند. وقتى كه آنها را ديدى بر ايشان نان خرد كن و نزد آنها بريز. وقتى كه خوردند ماهى بزرگى بيرون مى‌آيد و همه آنها را مى‌بلعد و سپس ناپديد مى‌شود. آن وقت دستت را بر آب بزن و آن كلمات را تكرار كن در اين هنگام، آب فرو مى‌نشيند. مأمون را نيز بگو تا بيايد و شاهد تمام اين جريان باشد.

سپس امام- 7- فرمود: هم اكنون فرستاده مأمون به دنبال من خواهد آمد موقعى كه از نزد مأمون خارج شدم، اگر ديدى سرم باز و مكشوف است با من هر چه مى‌خواهى سخن بگو. ولى اگر ديدى سرم را پوشانيده‌ام با من سخنى نگو (يعنى چون قدرت صحبت ندارم).

ابو صلت مى‌گويد: چون فردا شد، آن حضرت لباس خود را پوشيد و غلام مأمون‌


[1] يعنى ممكن نيست آن سنگ را بشكنند و علتش اين است كه مأمون مى‌خواست قبر پدرش را قبله قبر امام رضا قرار دهد. لذا حضرت چنين تعبير نموده است كه هرگز چنين نخواهد شد.

[2] كلماتى كه امام- 7- به ابا صلت ياد داد و بعد از دفن امام، مأمون از او خواست ولى او يادش رفته بود.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 282
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست